واضح آرشیو وب فارسی:جام جم آنلاین:
سریال تمام نشدنی سانحه در پیست های اسکی شاهسوندی: دوست داشتم پسرم انسان دیگری را احیا کند پدر نوید اعلام کرد که اعضای بدن جوان ورزشکار را اهدا میکند به خانوادههایی که آخرین لحظههای ماندن عزیزشان را به شمارش نشستهاند.
اگر دیزین هم مثل خیلی از پیستهای استاندارد جهان هلیکوپتر داشت آن روز سرد بهمن ماه جوان اسکیبازی که در ارتفاع دوردست دچار سانحه شد زودتر به بیمارستان منتقل میشد، زودتر به امکانات پزشکی میرسید، زودتر به اتاق عمل میرفت و شاید هم زنده از اتاق عمل بیرون میآمد و به خانهاش برمیگشت. ولی اتفاقات طور دیگری کنار هم چیده شده بودند. دیزین مثل خیلی از پیستهای استاندارد جهان هلیکوپتر نداشت. جوان اسکی باز دچار سانحه شد و هفت ساعت بعد به اتاق عمل رسید. هفت ساعت کار خودش را کرد و پزشکان گفتند که این یک مرگ مغزی است.نوید شاهسوندی، جوانی که هنوز سی سالش هم نشده بود آن روز سرد یک بار برای همیشه مرد. هرچند دستگاههای نگهدارنده علائم حیاتیاش را هفته بعد خاموش کردند. ضربه، رنج و اندوه و مواجهه با این اتفاق اما خانواده شاهسوندی را به این فکر انداخت که از مرگ نابهنگام پسر جوانشان زندگیها و امیدهای تازهای بسازند. ایرج شاهسوندی، پدر نوید اعلام کرد که اعضای بدن جوان ورزشکار را اهدا میکند به خانوادههایی که آخرین لحظههای ماندن عزیزشان را به شمارش نشستهاند. نوید شاهسوندی اسکی باز حرفهای جان خود را از دست داد. اما حالا که این گزارش را میخوانید و میشنوید قلبش جایی در تن و جان دیگری هنوز میتپد. پدر نوید با وجود ناراحتی های زیادی که در این روزها تحمل کرده بود با متانت و صبوری پاسخگوی سوال های ما بود. آقای شاهسوندی بفرمایید که دقیقاً کی و چه اتفاقی برای پسر شما افتاد؟ بیست و چهارم بهمن ماه ساعت دوازده و یازده دقیقه ظهر بود که این حادثه پیش میآید و اصابت میکند به پایههایی که برای برق یا تله کابین میگذارند وسط پیست اسکی و از آن لحظه تا هفت بعد از ظهر که به اتاق عمل میرسد یک چیزی حدود شش و نیم یا هفت ساعت بوده که به اتاق عمل میرسد. در این مدت بزرگترین مشکلی که برای نوید پیش آمد در آن لحظات بود. چون دو بار ظاهراً ایست قلبی کرده. یک بار داشته از خونریزی خفه میشده. وقتی که چهار پنج ساعت هم توی اتاق عمل بوده تا پزشکان که آمدند بیرون زیاد ابراز امیدواری نمیکردند. ما یک هفته امیدوار بودیم در بیمارستان و با تنفس مصنوعی نگهش میداشتند. بیهوش کامل بود. تا رسید به پنجشنبه بعدش که ساعتهای دوازده شب تقریباً قطع امید کردند که به هیچ وجه دیگر امیدی به زنده بودنش نیست. شما کی تصمیم گرفتید که اعضای بدن فرزندتان را اهدا کنید و چه روندی را گذراندید؟ وقتی ما آخرین خبر را شنیدیم و دکترش تأیید کرد که واقعاً نمیشود دیگر کاری کرد در آن لحظه بود که من تصمیم گرفتم لااقل اگر قرار است بدنش برود زیر خاک و قلب و ریه و کبد و کلیه و سایر اعضای بدن هم که سالم بودند و به درد میخوردند بپوسد زیر خاک لااقل زندگی ای را نجات بدهد. این تصمیم مشکلی بود ولی ما گرفتیم. روز بعدش یعنی ساعتهای بعدش منتقل شد به بیمارستان مسیح دانشوری در دارآباد و فردایش رفتیم آنجا، جمعه، با امضای نامهای این اجازه را رسماً دادیم و شنبه اش دکترها آمدند و اعضای سالم را از بدنش درآوردند و برای جاهای مختلف فرستادند که استفاده شود. تا اینجا که ما میدانیم قلبش، کبدش، ریههایش و کلیههایش است. الان که این ماجرا را تعریف میکنید چه حسی دارید بعد از این اتفاقی که افتاد و بسیار دردناک بود و شما توانستید اعضای پسرتان را اهدا کنید حس شما چه بود؟ چه هست؟ باور کنید که دادن این اعضا به خانوادههایی که برایشان شادی هست و آن خانوادههایی که بچههایشان از نظر عزیز بودن کمتر از بچه من هم نیست به من خیلی آرامش میدهد. باور کنید که اگر این کار را نکرده بودم الان خیلی در عذاب و ناراحتی به سر میبردم. ولی شادی که در نزدیک هشت خانواده که الان از اعضای بدن او استفاده میکنند اینقدر این شادی زیاد است که باور کنید غم از دست دادن بچه من رفته در سایه شادی اینها. این بزرگترین نعمتی است که فکر میکنم نصیب نوید شد و نصیب خانواده او. من از این کارم فوقالعاده راضی هستم و راضی به رضای خدا. هرچه کند میکند، ما چه توانیم کرد؟ مادر نوید هم آیا از اول موافق و همراه بود؟ وقتی که به عنوان پدر میروم در تنهایی، خیلی هم گریه میکنم. خیلی هم گریه میکنم. اما وقتی که از پدر بودن میآیم بیرون و منطقی فکر میکنم واقعاً راضی به رضای خدا هستم. البته معمولاً خانمها با احساستر با مسائل برخورد میکنند و شاید مادرش خیلی ناراحت بود. دراول راضی نبود ولی من خواهش کردم ازش که ۵۰ درصد آن بچه مال تو است و ۵۰ درصد دیگرش مال من است. خواهش میکنم، خواهش میکنم که بپذیر. او هم بالاخره پذیرفت. آموزههای دینی من بود که به من این ایثار را یاد داده بود. من برایم مهم نیست که قلب او در چه بدنی است. آیا دشمن من است؟ یا دوست من؟ ولی یک انسان است. حیف نبود که این قلب زیر خاک میپوسید و خوراک یک مقدار حشره میشد؟ تا اینکه الان جانی را نجات داده که ممکن است او هم زیاد با من موافق نیست. خود نوید چطور؟ پسرتان فکر میکنید این اقدامی را که شما کردید دوست داشت و نتیجه طوری هست که شما این کار را به دیگران هم بخواهید توصیه کنید؟ اولاً که ما وقتی فیلمهای مختلف را که در منزل میدیدیم و به فیلم برخورد میکردیم که یک نفر اعضای بدنش را اهدا کرده فوقالعاده لذت میبرد و فوقالعاده خوشحال بود از این کار. من هم که شخصاً از این کار لذت میبردم. اگر این کار را نمیکردم هم به او خیانت کرده بودم و هم به خودم خیانت کرده بودم و هم شاید به خانوادههایی که الان گیرنده این اعضا هستند. واقعاً توصیه میکنم به هر فردی. شما نمیدانید من توی این مدت میخواهم کمپینی راه بیاندازم در همین قضیه فرهنگسازی. رفتم اطلاعاتی که از بیمارستان کسب کردم در ۱۳۷۴ این بیمارستان تاسیس شده و تا الان ۱۸ سال میگذرد. متاسفانه هفت هزار عضو دارد. برای کشوری که ۷۵ میلیون جمعیت دارد این در واقع یعنی صفر.
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: جام جم آنلاین]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 31]