تور لحظه آخری
امروز : یکشنبه ، 8 مهر 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):هرگاه انسان چهل ساله شود و خوبيش بيشتر از بديش نشود، شيطان بر پيشانى او بوسه ...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها




آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1818919551




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

خدا خيلي بزرگه، ما رو هم شهيد مي‌كنه!


واضح آرشیو وب فارسی:جوان آنلاین: خدا خيلي بزرگه، ما رو هم شهيد مي‌كنه!
تا به حال نام شهيد هاشم كلهر را شنيده‌ايد؟ مردي كه قبل از شهادت تقريباً نيمي از بدن خود را از دست داده بود! مردي كه براي نجات بچه‌هاي بسيجي در حين آموزش، خود را سپر بلاي آنها مي‌كند
تا به حال نام شهيد هاشم كلهر را شنيده‌ايد؟ مردي كه قبل از شهادت تقريباً نيمي از بدن خود را از دست داده بود! مردي كه براي نجات بچه‌هاي بسيجي در حين آموزش، خود را سپر بلاي آنها مي‌كند تا تركش‌هاي نارنجك آموزشي، دست راستش را از مچ قطع كند و از دستش چپش هم تنها دو انگشت باقي بگذارد. البته با كلي تركش كه توي بدنش جا خوش كرده بودند. قبل از آن هم از ناحيه پا مجروح شده بود طوري كه يكي از آن يكي كوتاه‌تر بود. يك تركش هم روي نخاع گردنش داشت، يك گلوله هم به صورتش خورده و دندان‌هايش را ريخته بود و... خلاصه از جسم آقا هاشم نيم من باقي مانده بود اما مرد بود. تا آخرش هم مردانه ايستاد. تا ششم اسفند و عمليات خيبر كه خدا همان نيم من زخم و زيلي را به قيمت شهادت خريد و با خود برد... در ايام شهادت او و دوست و همرزمش شهيد ابراهيم حسامي، گفت‌وگويي با محمد كلهر برادر اين شهيد داشته‌ايم كه تقديم حضورتان مي‌شود.         براي شروع يك توضيحي در خصوص تولد هاشم و چگونگي انقلابي شدن اين فرزند خانواده كلهر برايمان بگوييد؟   هاشم كلهر متولد نيمه اسفند سال 41 است. هاشم در روستاي غني‌آباد (در 9 كيلومتري شهرري) به دنيا آمد. سال 46 خانواده ما از غني‌آباد به شهرري عزيمت كردند و اين عزيمت و جا به جايي باعث آشنايي هر چه بيشتر بچه‌‌هاي خانواده با محيط‌‌هاي انقلابي و ‌اسلامي شد. چنانكه بنيان يك ارتباط عميق ميان هاشم با مكان‌ها و مراسم‌‌هاي اسلامي و انقلابي در شهرري شكل گرفت. يعني از همان كودكي با مسجد و حسينيه‌ها ارتباط گرفت و هرچه بزرگ‌تر شد بيشتر با نهضت و امام خميني(ره) پيوند پيدا كرد. در هنگام انقلاب هاشم در مقطع دبيرستان بود. با شروع مبارزات انقلابي در تمام مراحل مثل سخنراني‌ها و راهپيمايي‌ها و تظاهرات‌ها شركت مي‌كرد. در تصرف پاسگاه دولت‌آباد و آرامگاه رضاشاه كه هاشم از آن با نام عذابگاه ياد مي‌كرد نقش بسزايي داشت. بعد از پيروزي انقلاب فعاليت‌‌هاي شهيد هاشم كلهر چگونه ادامه پيدا كرد؟ نحوه ورود اين شهيد به سپاه پاسداران چگونه بود؟   بعد از پيروزي در همان پاسگاه دولت‌آباد تحت آموزش يكي از برادران به نام معين كه از لبنان آمده بود، آموزش نظامي ديد. چند ماهي را در جهاد سازندگي به عنوان كمك بيل مكانيكي در روستاهاي اطراف شهرري مشغول خدمت شد. وقتي غائله‌‌هاي خلقي و كردستان به راه  افتاد به كامياران رفت. در كامياران در قالب نيروي كميته انقلاب اسلامي در درگيري‌ها حضور پيدا كرد. بعد از حدود دو يا سه ماه به تهران برگشت. بعد از چند وقت دوباره به غرب برگشت و اين بار به جاي كميته وارد سازمان پيشمرگان كرد مسلمان شد. به سازمان پيشمرگ مسلمان پيوست و تا قبل از ادغام اين سازمان با سپاه در آن مشغول بود. وقتي اعلام كردند سازمان پيشمرگان كرد مسلمان بايد با سپاه پاسداران ادغام و زير نظر سپاه قرار گيرد، هاشم در نفت‌شهر بود. در آن مقاطع در غرب بيشتر در جوانرود و گيلانغرب مشغول مبارزه و درگيري با ضد انقلاب بود. بعد از انحلال سازمان پيشمرگان درسال 60 به تهران آمد و در دوره 17 به عضويت سپاه پاسداران و جمعي گردان 3 درآمد كه مدتي مشغول حفاظت از جماران بودند. شنيده‌ايم شهيد كلهر كلكسيوني از مجروحيت‌ها را داشته است.   يادم مي‌آيد در مرحله سوم عمليات رمضان وارد لشكر 27 شد. در آن مقطع كه كادر گردان ابوذر شده بود،‌ از ناحيه پا مجروح شد. اين مجروحيت باعث شد پاي هاشم كمي كوتاه‌تر شود. به هر حال مدتي فيزيوتراپي مي‌كرد تا بتواند درست راه رود. به محض راه افتادن دوباره به منطقه برگشت. بعد از برگشت وارد اطلاعات عمليات لشكر شد و در سومار كار مي‌كردند تا عمليات مسلم‌بن عقيل. در عمليات مسلم مجروح شد و يك تركش روي نخاع گردن هشام نشست. با آن وضعيت يكي از دوستان را كه مجروح بوده به كول خود سوار مي‌كند و تا يك مسيري زير پل مي‌آورد و تحويل آمبولانس مي‌دهد. بعد از مسلم نوبت به والفجر مقدماتي رسيد. برادرم در آن عمليات جمعي گردان مقداد بود كه براي خاموش كردن دوشكا رفت و تير دوشكا به پوست سر او مي‌مالد و بعدها هشت بخيه خورد. بعد از دوشكا وقتي با شهيد مهدي خندان وارد مقر عراقي‌ها مي‌شوند،‌ خود هاشم به من گفت وقتي وارد مقر عراقي‌ها شديم،‌ عراقي‌ها به صورت عربي تسليم شدند و پاهاي خود را بالا و خود روي زمين خوابيدند. هاشم مي‌گفت من همين كه خشاب عوض كردم با غناسه به صورتم زدند. در آن مجروحيت 14 عدد از دندان‌هايش ريخت كه خودش مي‌گفت نصفش را قورت دادم و نصف دندان‌هايم را با خون به بيرون تف كردم. خلاصه بعد از اتمام دوره درمان به والفجر‌1 رسيد و بعد از والفجر 1 بنا به درخواست اطلاعات و عمليات به آن واحد برگشت و براي شناسايي محور به آنجا رهسپار شدند. ماجراي قطع شدن دست هاشم چه بود؟ چگونه دستش قطع شد؟   يك مانور نظامي قرار شد لشكر در پشت جوانرود اجرا كند. هاشم به تعدادي از بچه‌ها تله كردن نارنجك را ياد مي‌دهد. اما نارنجكي كه هاشم به بچه‌ها ياد داده بود چاشني آن مدادي نبود. خلاصه يكي از بسيجي‌ها كه خيلي شر و كم سن و سال بوده و با وساطت هاشم به گردان آنها آمده بود، اشتباه مي‌كند و وقتي هاشم متوجه مي‌شود، مي‌بيند كه اگر نارنجك منفجر شود تعداد زيادي از بچه‌ها مجروح مي‌شوند،‌ به همين خاطر با بدن خودش نارنجك را پدافند مي‌كند. در اين ماجرا دست راستش از بالاي مچ قطع شده و در دست چپ هم دو انگشت مياني به علامت پيروزي ماند و باقي انگشتان قطع مي‌شوند همچنين تمام بدنش پر از تركش شد و حدود چند ماه در بيمارستان بستري بود. ماجراي آشنايي هاشم با شهيد ابراهيم حسامي به كجا برمي‌گردد؟   با حاج‌ابراهيم از قبل دوست بودند. شهيد حسامي فرمانده جبهه بانسيران بود و پاي خود را در جنگ داده بود. خودش مي‌گفت خمپاره آمد، بي‌سيمچي من خوابيد شهيد شد و من ايستادم فقط پايم قطع شد. به هر حال شهيد حسامي احوالات خاص خود را داشت. دو سال سربازي رفته بود،‌ يك روز مرخصي نيامده بود. شهيد حسامي با عصا و يك پا در عمليات‌ها حاضر مي‌شد و كلاً احوالات خيلي خاصي داشت. يكي از دلايل رفيق بودن ابراهيم و هاشم، فكر مي‌كنم قطع عضو بودن هاشم و شباهت اخلاقي آنها بود، تا جايي كه يادم است يك شب به من گفت، محمدعلي مي‌داني چرا من و هاشم مانده‌ايم و شهيد نشده‌ايم؟ به خاطر غرورمان است. به هر حال داش ابراهيم هم براي خودش حال و هوايي داشت. شب عمليات شهيد جزماني وصيتنامه‌اش را به ابراهيم مي‌دهد، پيش خودش فكر مي‌كند احتمالاً چون ابراهيم پا ندارد شهيد نشود. ابراهيم خيلي ناراحت مي‌شود و در جمع مي‌گويد: «داش علي، خدا خيلي بزرگه،‌ ما رو هم شهيد مي‌كنه» و شهيد شد. نحوه شهادت هاشم و شهيد حسامي چطور بود؟   در منطقه جفير بودند كه براي عمليات خيبر آماده مي‌شدند. حاج‌همت براي گردان مقداد سخنراني مي‌‌كند و مي‌رود. بعد از سخنراني هواپيماي عراقي بمباران مي‌كند كه هاشم و ابراهيم حسامي و رضا هاشمي و حسين محمدي همگي به شهادت مي‌رسند.

نویسنده : پويان شريعت 
منبع : روزنامه جوان



تاریخ انتشار: 10 اسفند 1392 - 10:54





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: جوان آنلاین]
[مشاهده در: www.javanonline.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 40]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن