تور لحظه آخری
امروز : دوشنبه ، 3 دی 1403    احادیث و روایات:  امام صادق (ع):سخن گفتن درباره حق، از سكوتى بر باطل بهتر است.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

پوستر آنلاین

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

ساختمان پزشکان

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

نمایندگی دوو در کرج

رفع تاری و تشخیص پلاک

پرگابالین

دوره آموزش باریستا

مهاجرت به آلمان

بهترین قالیشویی تهران

بورس کارتریج پرینتر در تهران

تشریفات روناک

نوار اخطار زرد رنگ

ثبت شرکت فوری

تابلو برق

خودارزیابی چیست

فروشگاه مخازن پلی اتیلن

قیمت و خرید تخت برقی پزشکی

کلینیک زخم تهران

خرید بیت کوین

خرید شب یلدا

پرچم تشریفات با کیفیت بالا و قیمت ارزان

کاشت ابرو طبیعی

پرواز از نگاه دکتر ماکان آریا پارسا

پارتیشن شیشه ای

اقامت یونان

خرید غذای گربه

رزرو هتل خارجی

تولید کننده تخت زیبایی

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1843197287




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

سفره هفت سین مادر سیمین بهبهانی!


واضح آرشیو وب فارسی:خبر آنلاین:


سفره هفت سین مادر سیمین بهبهانی! وبلاگ > جعفریان، رسول - گاهی که فرصتی برای مطالعه خاطرات پیش می آید، پشیمان می شم که چرا بیشتر نمی خونم. این وقتها اغلب حیفم میاد برداشت خودم رو از آنچه از این دست می خونم ننویسم. ذر مقابل گاهی فکر می کنم شاید دیگران تصور کنند این بابا عشق نوشتن داره! و البته فکر کنم درست فکر می کنند! به هر حال این مدت که جسته و گریخته خاطرات سیمین بهبهانی رو به توصیه دوستم آقای هرندی عزیز می خوندم، فکر کردم یک مروری بر اون داشته باشم.

از بهترین خاطراتی است که خواندم. خاطرات سیمین بهبهانی، دختر عباس خلیلی، نواده میرزا حسین میرزا خلیل که از روحانیون مشروطه خواه نجف بود. خود عباس در مبارزات ضد انگلیسی متهم شد و گویا محکوم به اعدام. سیمین داستان فرار پدرش از عراق رو بارها براش تعریف کرده بود و همین جا هم نقلش کرده و این که بیش از یک ماه فراری و دربدر در چاه های نجف  دربدر بود تا به یه قطب نما و نقشه به ایران آمد و توی کرمانشاه به یک مسجد رفته با عنوان شیخ علی فتی الاسلام! و از همان جا کار روزنامه نگاری رو شروع کرد و شد عباس خلیلی مدیر روزنامه اقدام. خلیلی در ایران همسری گرفت که علاقه داشت در کار روزنامه نگاری با او همکاری کند. نامش فخر علظما  بود و فخری صدایش می کردند و پدرش مکرم السلطان بود، فخری یعنی مادر همین سیمین، که خاطرات به عشق او نوشته شده است. فخری خیلی زود از عباس خلیلی جدا شد، وقتی که سیمین را آبستن بود. اندکی بعد مادر دوباره شوهر کرد و سیمین کنار مادر و پاپا یا به قول خودش شوهر مادرش زندگی کرد. بعدها گهگاه پدر را که همان عباس خلیلی مدیر روزنامه اقدام بود را می دید. این عباس موقعیتی هم پیدا کرد .... سیمین در این خاطرات جزئیات تهران آن سالها، زندگی یک خانواده نیمه اعیانی که کار فرهنگی می کند. می کوشد تا تمام جزئیات خانه و زندگی را بیان کند. در یک فضای نسبتا پست مدرن. گذشته و حال را تلفیق می کند. گاهی خاطره می گوید، گاهی تحلیل می کند، گاهی .... خیلی تفریح عالی است و این که خاطرات یک زن سرشناس و شاعر برجسته است... «مدت ها بود که از پدرم خبری نداشتم. نه او به سراغم آمده بود و نه کسی مرا به دیدار او برده بود. کم کم به پدری ناپدری که خیلی هم مهربان بود رای شده بودم... در زدند. دویدم و در را باز کردم. مردی در روشنایی کوچه، برابر چارچوب در ایستاده بود و حرکت نمی کرد... پرسیدم: شما.... با بغضی در گلو و زهر خندی بر لب گفت: سیمین مرا نمی شناسی....» در همین روزها بود که پاپا خبر شهادت سید حسن مدرس را بیخ گوش مادرم زمزمه کرد... مادرم گفت: مدرس از نمایندگان آزادی خواه مجلس در دوره های اول بود...» در این کتاب، آدم های زیادی را می شناسیم. بسیاری از کسانی که در آخر دوره رضاشاه زندان رفتند. آدمهایی که در حوزه ادب و روزنامه نگاری بودند. ... بسیاری از همسایه های سیمین که او از اخلاقیات و فرهنگ آنها بیان می کند و تصویری از تهران آن روز را به یادگار می گذارد. جالبه است که وسط بحث از سالهای 1317 یا  بعد از آن خاطرات سالهای 1363 یا 1365 یا جز اینها را مرور می کنی و می توانی مقایسه ای بین افکار آن روز سیمین، یعنی روزهای جوانی اش با دوران اخیرش داشته باشی. تصویری که آن روزها از آلمانها در ذهن بود، قداستی که هیتلر در میان ایرانیان پیدا کرده بود ... حتی نسبت بهره وری از اعجاز و رابطه با ماوراءالطبیعه هم به او می دادند... تصویری از مدارس آن سالها، از گفتگوهای کودکانه میان دختران، تا انواع و اقسام درسها و معلمان... و خراب شدن وضع مالی آنها... و بچه مردنی که مادرش به دنیا آورده بود و سیمین مجبور شد او را نگهداری کند و درس را شبانه ادامه دهد تا مادرش بتواند کار بکند.... و در این میان، ضمن بازگشت به وضع معاصر، باز به گذشته سیر می کند و از روزگار جنگ جهانی در ایران می گوید.....  مادر کانون بانوان را رها نمی کرد و در کنار صدیقه دولت آبادی و هاجر تربیت و بدر الملوک بامداد و فخر آفاق پارسا و مهکامه محصص و فاطمه سیاح... فعالیت می کرد... و بدین ترتیب گزارشی از کار و فعالیت این زنان برای رسیدن به تجدد ارائه می کند.... این زمانی است که تهران مملو از سربازان امریکایی و روسی و انگلیسی بود و سیمین تصویری از شهر تهران در این دوره بدست می دهد.... در این حال و هوا او شعر گفتن را تجربه می کند و گهگاه چیزی می سراید و برای مادرش می خواند. و درست وسط این عرصات که داریم رویدادهای سال 1320 و بعدش را می خوانیم، یادی از محاکمه صدام می کند و جنگ خونینی که در ایران به راه انداخت ... و همه این گفتگوها در قالب نامه هایی است که برای دوستی نوشته می شود با خطاب ای مهربان! و بعدش داستان آذربایجان و مشکلات پسین آن. .. که او همزمان تحصیلاتش را دنبال می کند و مادرش هم همچنان سیاسی و فرهنگی می ماند.... در نامه پیشین نوشتم که چطور مادرم همسر بی وفا و عهد شکن را از خانه بیرون کرد و چطور در بزرگ آهنی را به رویش بست و صبح روز بعد به حزب دمکرات قوام السلطنه پیوست. سرپرستی بخش بانوان و برنامه های فرهنگی او را بر عهده گرفت. [و مقصود از این شهر همان عادل خلعت بری است که سیمین بارها از این خانواده در این کتاب یاد کرده است]. در میان این خاطرات گهگاه از ارتباط ادبی خود با دیگران می گوید و در این میان از شاملو بیشتر. حالا دیگر سیمین ازدواج کرده و دو فرزند دارد.... اسم پسرم را علی گذاشتم. همسرم موافق بود. من به علی (ع) ارادت و علاقه داشتم. کاری به تاریخ نداشتم که در باره اش چه نوشته است. ... برای من علی یک اسطوره بود با همه سجایای اخلاقی، با شجاعت، با انصاف، با محبت، کسی بوده که جهان و هرچه در آن است را در ازای آزار یک پیرزن با هر مذهب و مکتب، به هیچ می شمرده و ظلم را به هیچ قیمت روا نمی داشته. من سر پیش پای چنین موجودی داشتم و هنوز هم دارم. خواه این آرمان، مجسم باشد و خواه متصور در خیال من. (ص 380). سیمین از تجربیات درونی زندگیش می گوید. از درس و کار و مشکلی که برایش پیش آمد... باز هم به پدرش پناه برد... خانه ای که برای غریب بود. و در ازدواج، چندان جدی نبود اما خانه ای که برایش مطبوع نبود .. اما تحمل کرد و برای شوهر فرزند آورد... و از این پس باز امید بیشتر... این بار برای فرزندی که آورده.... و البته در همین خانه، رفقای شوهرش که می آمدند، آدم های قابلی بودند... سعید نویسی، علی اصغر حکمت، شهیدی، امین ریاحی، باستانی ... و بسیاری دیگر. نه ماه پس از تولد علی، او باز آبستن می شود... جالب است کسی که شوهر نمی خواسته، حالا دومین بچه را هم باید به دنیا بیاورد... و یکباره به یاد درگذشت نوه اش می افتد که شهریور 62 به علت سرطان درگذشته... و او را در امامزاده ای در اطراف تهران دفن می کند و خودش هم با پرداخت پولی به مبلغ ده میلیون تومان، اجازه می یابد که وقتی مرد در قبر شوهرش دفن شود.... اما نام بچه دوم سیمین چه بود؟ تولد او مصادف با روز ولادت امام سوم شیعیان حضرت حسین بود علی بود. معلوم بود که نام فرزندم نیز با خود متولد شده است. حسین. (ص 404). یک مرتبه از روزی که اینها را می نویسد یاد می کند. ایام عید 1388... و یاد گذشته می افتد. سفره هفت سین مادرش.... یاد مادرم به خیر، چه قدر در اجرای آداب نوروز می کوشید که چیزی کم نباشد. در سفره هفت سین او یک کاسه سفید چینی جای می گرفت که با خط خوشی که داشت، هفت آیه قرآن را که با سلام آغاز می شد در آن نوشته بود. زعفران ساییده را رد یک ته استکان گلاب حل می کرد و با چوب کبریتی که در آن فرو می برد آیات را گرداگرد کاس می نوشت. همین که سال تحویل می شد کمی شربت گلاب در کاسه می گرداند و با قاشق چای خوری در کام هر یک از ما فرزندانش می ریخت. خودش هم از آن می آشامید و معتقد بود که شگون دارد... از مذهب آن چه را با عقل و منطق، مطابق بود قبول داشت... اولین روز نوروز عادت داشت که به زیارت حضرت عبدالعظیم برود. مرا هم با خود می برد. ... چندین زیارت نمه به ضریح حرم آویزان بود. اما، مادر با آن که زبان عربی را خوب می دانست و خط آن را می خواند، عادت داشت که زیارت نامه خوانی را دعوت کند که با صدای بلند برایش زیارت نامه بخواند.... (ص 412). این اواخر سرعت زندگی بیشتر می شود ولی با این حال سیمین گزارش هایی از آنچه را به یاد دارد برای دوستی که او را مهربان خطاب می کند، می نویسد. امروز هشتم تیر 1389 است، و دو ماه است که از مشکل قلبی رنج می برد... سیمین خودش که شاعر شناخته شده ای است و مادرش هم شاعر بوده و در پایان کتاب چندی از اشعار او را آورده است.... یکی از آنها با عنوان جمال زن این است: جمال زن نه همین زلف پر شکن باشد نه عارض چون گل و غنچه ی دهن باشد نه ژوپ اطلس و نه مامه کرپ ژرژت نه کفش برقی و نه چین پیرهن باشد جمال زن به حقیقت کمال و عفت اوست چنین زنی همه جا شمع انجمن باشد صبا ز قول من این نکته را بپرس ز مرد چرا ضعیفه در این ملک نام من باشد اگر ضعیفه منم از چه رو به عهده من وظیفه پرورش مرد پیلتن باشد بکوش ای زن و بر تن ز علم جامه بپوش خوش آن زمان که چنین جامه ات به تن باشد به چشم «فخری» دانش ز بس که شیرین است همیشه در طلبش، همچو کوهکن باشد

رسول جعفریان





سه شنبه 6 اسفند 1392 - 23:41:57





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: خبر آنلاین]
[مشاهده در: www.khabaronline.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 73]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن