واضح آرشیو وب فارسی:نامه نیوز:
آرزوی یک خانهبهدوش 20 ساله
به گزارش نامه نیوز به نقل ازروزگار نو کامران مالکی گفت: این ماجرا روایتی از رویارویی با پیرزنی بیسرپناه در فرودگاه و سرگذشت اوست؛ زنی تنها، بیپناه و بیسرپرست که 20سالی است آواره این شهر و آن شهر است، گاهی در تهران، در فرودگاه مهرآباد، در ترمینال 2 یا 4 و گاهی در راهآهن و پارکها شب را بهسر میکند و گاه راهی شهرستانها میشود. او در معرفی خودش میگوید: «لعبتسادات احتشامی درجزینی متولد 15/1/1328 اراک هستم. در شهریورماه سال 1352 ازدواج کردم. دو پسر دارم. شوهر من معتاد بود و زمانهایی که من در منزل نبودم، لوازم منزل را میفروخت تا خرج موادش درآید.
من پرستار بودم و کار میکردم. سال 1371، روزی که سر کار بودم، وقتی که به خانه برگشتم با منزلی که خالی شده مواجه شدم که هیچچیز در آن نبود. چندروز بعد هم از دادگاه نامهای برای من فرستادند که شوهرم تقاضای طلاق کرده است. ما در خردادماه سال1371 از یکدیگر جدا شدیم.» لعبت ادامه میدهد: «شوهر سابقم گفته بود که این زن نمیتواند بچهها را نگه دارد و دادگاه هم دستور داد بچهها را به پدرشان بسپارند و از سال 1371 تاکنون آواره این شهر و آن شهر هستم و هیچجایی برای زندگی ندارم.» لعبت میگوید: «هر دو پسرم ازدواج کرده و خرج خودشان را هم بهسختی درمیآورند. تازه اگر پدرشان بفهمد که آندو به من کمک کردند با آنها هم دعوا میکند. پسر بزرگم محمدرضا بیشتر در شهر اربیل عراق کار میکند. آنجا برای خودش مغازه کوچکی اجاره کرده و در آنجا ساکن است و کار میکند.»
او ادامه میدهد: «دو برادر و سه خواهر دارم. یک برادر و یک خواهرم که همیشه به من کمک میکردند، فوت شدهاند. آن دو خواهر دیگرم، که در قید حیات هستند گاهی به منزلشان میروم. برادر دیگرم در واشنگتن آمریکاست و امیدوارم که برادرم این گزارش را که شما از خواهرش تهیه کردهاید بخواند و به خواهرش کمک کند.» لعبت در ادامه میگوید: هرجا که بتوانم شب را سر کنم، همانجا میخوابم. دلیلش هم این است که سرپناه ندارم. گاه در گوشه خیابان، پارک، فرودگاه، راهآهن و گاه در مسجد میخوابم.
اینروزها مخصوصا خوابیدن در فرودگاه و راهآهن، سختتر شده چرا که فقط کسانی که بلیت دارند اجازه دارند در این محلها بخوابند. چندین بار ماموران کنترل مرا از خواب بیدار کردند و از من بلیت خواستند و من نداشتم که نشان دهم و مرا از آن محل بیرون کردند. کمیته امداد مبلغ کمی به من میدهد، اما با این خرجهای گران به کجای آدم میرسد. آرزو میکردم یک چادر کوچک داشتم و در آن زندگی میکردم. بعد از طلاق بهدنبال کار سابقم به بیمارستانها سر میزدم ولی دیگر به من کار پرستاری نمیدهند و میگویند سنت زیاد است و نمیتوانی کار کنی. امیدوارم کسانی که قبلا مرا میشناختند این مصاحبه را بخوانند، مخصوصا برادرم سیدمجتبی احتشامی که در آمریکاست، شاید به یادش بیفتد که یک خواهر بیکس در این سر دنیا دارد.»
1392/11/5
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: نامه نیوز]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 79]