تور لحظه آخری
امروز : چهارشنبه ، 13 تیر 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):هر که از آبروی برادر مسلمان خود دفاع کند مطمئناً بهشت بر او واجب می شود.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

اتاق فرار

خرید ووچر پرفکت مانی

تریدینگ ویو

کاشت ابرو

لمینت دندان

ونداد کولر

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دانلود سریال سووشون

دانلود فیلم

ناب مووی

رسانه حرف تو - مقایسه و اشتراک تجربه خرید

سرور اختصاصی ایران

تور دبی

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

پیچ و مهره

طراحی کاتالوگ فوری

دانلود کتاب صوتی

تعمیرات مک بوک

Future Innovate Tech

آموزشگاه آرایشگری مردانه شفیع رسالت

پی جو مشاغل برتر شیراز

قیمت فرش

آموزش کیک پزی در تهران

لوله بازکنی تهران

میز جلو مبلی

هتل 5 ستاره شیراز

آراد برندینگ

رنگ استخری

سایبان ماشین

قالیشویی در تهران

مبل استیل

بهترین وکیل تهران

شرکت حسابداری

نظرسنجی انتخابات 1403

استعداد تحلیلی

کی شاپ

خرید دانه قهوه

دانلود رمان

وکیل کرج

آمپول بیوتین بپانتین

پرس برک

بهترین پکیج کنکور

خرید تیشرت مردانه

خرید نشادر

خرید یخچال خارجی

وکیل تبریز

اجاره سند

وام لوازم خانگی

نتایج انتخابات ریاست جمهوری

خرید سی پی ارزان

خرید ابزار دقیق

بهترین جراح بینی خانم

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1803898163




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

نارنجک‌های صابونی دهه فجر در اردوگاه موصل +ویدئو


واضح آرشیو وب فارسی:تابناک: نارنجک‌های صابونی دهه فجر در اردوگاه موصل +ویدئو
یک روز که در یکی از آسایشگاه‌ها برنامه تئا‌تر داشتیم، یکی را بیرون آسایشگاه و یکي را هم جلو در آسایشگاه به ‌نگهبانی گذاشتیم تا اگر عراقی‌ها آمدند، سریع به ما اطلاع دهند. قرار ما هم این بود که وقتی نگهبان بیرونی کلاهش را از سرش برداشت، یعنی عراقی‌ها دارند می‌آیند. نگهبان جلوی در هم سریع به ما اطلاع بدهد و ما صحنه تئا‌تر را برگردانیم.
کد خبر: ۳۷۵۹۸۲
تاریخ انتشار: ۲۲ بهمن ۱۳۹۲ - ۱۳:۴۵ - 11 February 2014



نارنجک‌های صابونی دهه فجر در اردوگاه موصل +ویدئو
در آستانه سی‌و‌پنجمین سالگرد پیروزی انقلاب اسلامی ایران و گرامیداشت ایام مبارک دهه فجر، خاطرات یکی از آزادگان عزیزمان را در همین روزها به سال ۱۳۶۷ در اردوگاه موصل مرور می‌کنیم؛ باشد که قدر این روزها را بشناسیم و بدانیم که انقلاب اسلامی و جشن پیروزی آن پیامی است که باید گوش جهانیان را بنوازد و بدانند که مردمان این دیار حتی در اسارت دشمن هم که باشند بر آرمان‌های انقلاب خویش استوارند.

آزاده سجاد جعفری، متولد ۱۳۳۹ در شهرستان اندیمشک، پس از پایان ‌خدمت سربازی بعد از انقلاب اسلامی‌ به عضویت بسیج در‌می‌آید و بلافاصله وارد جبهه‌های جنگ در دوران دفاع مقدس می‌شود. او در حالی که ۲۲ سال بیشتر نداشت، در مرحله دوم عملیات رمضان به اسارت نیروهای بعثی عراق در‌می‌آید‌ و‌ پس از تحمل هشت سال اسارت و مقاومت در برابر شکنجه‌ها و آزار دژخیمان، در سال ۶۹ به میهن باز‌می‌گردد.

متن زیر خاطره‌ای از هزاران خاطره شنیدنی و تأثیرگذار سجاد جعفری در دوران اسارت است.

گروه سرود اردوگاه حدود چهل، پنجاه عضو داشت. هرگاه بچه‌های گروه سرود می‌خواستند تمرین کنند، می‌رفتند در یکی از آسایشگاه‌ها که کمی پرت بود و عراقی‌ها کمتر آن طرف می‌رفتند. به این ترتیب، هم مسائل امنیتی را رعایت ‌و هم تلاش می‌کردیم بچه‌ها این سرود را نشنوند که هنگام اجرا برایشان تازگی داشته باشد.

معمولاً دو ـ سه ماه مانده بود به دهه فجر، فعالیت واحد فرهنگی بیشتر می‌شد تا بتوانیم به بهترین وجه ممکن، این ایام مبارک را جشن بگیریم؛ البته تمام این برنامه‌ها دور از چشم عراقی‌ها انجام می‌گرفت.




یکی از مشکل‌ترین کارهای ما، تمرین و اجرای نمایش تئا‌تر بود. باید طوری کار می‌کردیم که در ‌چند دقیقه بتوانیم وضعیت و برنامه تئا‌تر را به هم بزنیم. وقتی که عراقی‌ها به طرف آسایشگاهی که در آن تئا‌تر بازی می‌کردیم، می‌آمدند، بچه‌های گریم شده باید ‌در دو دقیقه لباس‌هایشان را عوض و گریم صورت خود را کاملاً تمیز می‌کردند. مسئول تدارکات هم تمام کاغذهای ممنوع و صحنه تئا‌تر را جمع و جور می‌کرد، به گونه‌ای که اگر نگهبان عراقی می‌آمد داخل آسایشگاه، از تئا‌تر بویی نمی‌برد.

یکی از برنامه‌های موفق ما تئا‌تر فتح‌المبین بود. بچه‌ها چنددست لباس بسیجی ‌از انبار عراقی‌ها به غنیمت گرفته و با قالب‌های صابون، نارنجک درست کرده بودند. نمایش از اینجا شروع می‌شد که فرمانده عملیات‌ از قرارگاه‌ با نیروهای رزمنده تماس می‌گرفت و می‌گفت: از رشید به کلیه واحد‌ها؛ یا حسین، یا حسین، یا حسین.

بچه‌هایی که لباس بسیجی پوشیده بودند، با گفتن «الله اکبر» و پرتاب نارنجک‌های صابونی، به خط نیروهای عراقی حمله می‌کردند و اهداف از پیش تعیین شده را به تصرف خود در‌می‌آوردند. تعدادی از برادران هم روی مین‌های فرضی می‌رفتند و با شهادت خود، راه را برای دیگران باز می‌کردند. به این ترتیب تلاش می‌کردیم خاطرات جبهه را همیشه در ذهن بچه‌ها زنده نگه داریم و روحیه انقلابی آن‌ها را تقویت کنیم.

یک روز که در یکی از آسایشگاه‌ها برنامه تئا‌تر داشتیم، یکی را بیرون آسایشگاه و یکی را هم جلو در آسایشگاه ‌‌نگهبان گذاشتیم تا اگر عراقی‌ها آمدند، سریع به ما اطلاع دهند. قرار ما هم این بود که وقتی نگهبان بیرونی کلاهش را از سرش برداشت، یعنی عراقی‌ها دارند می‌آیند. نگهبان جلوی در هم سریع به ما اطلاع بدهد و ما صحنه تئا‌تر را برگردانیم.




‌در بین تئا‌تر، نگهبان بیرون آسایشگاه، دید که یکی از درجه‌داران عراقی به سمت آسایشگاه می‌آید. نگهبان خودی هم که جلوی در ایستاده بود، حواسش نبود. به همین جهت اول آمد داخل آسایشگاه و گفت: «عراقی‌ها دارند می‌آیند‌».

دو‌ سه نفری در آسایشگاه را محکم گرفتند تا تمام وسایل ممنوع را جمع‌وجور کنیم. پس از اینکه صحنه را برگرداندیم، بعضی از بچه‌ها خود را به خواب زدند، بعضی هم مشغول مطالعه شدند و یک عده دراز کشیدند.‌ در این مدت، درجه دار عراقی پشت در ایستاده بود و مرتب داد و بیداد و می‌کرد.

وقتی در آسایشگاه را باز کردیم، درجه‌دار عراقی رفت سراغ نگهبانی که بیرون آسایشگاه ایستاده بود و گفت: «چرا فرار کردی؟ چرا در اتاق را بستی؟»
و یک کشیدهٔ آبدار در گوشش زد. این دوست ما هم خیلی عادی گفت: «من داشتم با بچه‌ها بازی می‌کردم، شما را دیدم، فکر کردم دوستم هستی. من رفتم توی اتاق و در را بستم‌».
درجه‌دار احمق که باورش شده بود، گفت: «تو با این سن و سالت هنوز بازی می‌کنی؟ دفعه آخرت باشد‌» و از آسایشگاه بیرون رفت.

به این ترتیب، هم آن بنده خدا از سلول انفرادی و شکنجه‌های طاقت فرسا نجات پیدا کرد و هم ما، زیرا اگر عراقی‌ها وسایل و امکانات تئا‌تر ما را می‌گرفتند، دو ـ سه ماه، کارهای فرهنگی اردوگاه تعطیل می‌شد. بچه‌ها هم به قدری از کار‌ها و برنامه‌های فرهنگی اردوگاه راضی بودند که اگر ده ـ پانزده روز برنامه نداشتیم، اعتراض می‌کردند و می‌گفتند: «چرا کار را تعطیل کردید؟» (بهمن ۶۷ ـ اردوگاه موصل)

و اما این روز‌ها که ‌مردم و مسئولین و عاشقان بنیانگذار جمهوری اسلامی ایران برای تجدید پیمان با آرمان‌های امام امت، خود را به حرم مطهر می‌رسانند و با تعظیم و تکریم‌های فراوان بر مزار شریف حضرت امام خمینی و یادگارانش فاتحه می‌خوانند، یادآور روزهایی است که یاران و شیربچه‌های او پس از سال‌ها دوری از وطن و اسارت در چنگال دشمن، خود را مجنون‌وار به حرمش رساندند و سر در آغوش پنجره‌های حرمش فرو بردند تا شاید مرحمی شود بر دردهای سال‌های هجران و اسارت.




فیلمی که هم‌اکنون می‌بینید، گوشه‌ای از همین دلتنگی‌هاست که بر قلب‌هایمان نقش بسته ‌و داستان وصالی است که مرور آن؛ شاید مرحمی باشد بر زخم‌هایی که درمانش جز با حضور او درمان نخواهد شد.











لینک









این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: تابناک]
[مشاهده در: www.tabnak.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 37]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن