تور لحظه آخری
امروز : یکشنبه ، 10 تیر 1403    احادیث و روایات:  امام علی (ع): با علما معاشرت كن تا علمت زياد، ادبت نيكو و جانت پاك شود.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

اتاق فرار

خرید ووچر پرفکت مانی

تریدینگ ویو

کاشت ابرو

لمینت دندان

ونداد کولر

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دانلود سریال سووشون

دانلود فیلم

ناب مووی

رسانه حرف تو - مقایسه و اشتراک تجربه خرید

سرور اختصاصی ایران

تور دبی

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

پیچ و مهره

طراحی کاتالوگ فوری

دانلود کتاب صوتی

تعمیرات مک بوک

Future Innovate Tech

آموزشگاه آرایشگری مردانه شفیع رسالت

پی جو مشاغل برتر شیراز

قیمت فرش

آموزش کیک پزی در تهران

لوله بازکنی تهران

کاشت پای مصنوعی

میز جلو مبلی

پراپ رابین سود

هتل 5 ستاره شیراز

آراد برندینگ

رنگ استخری

سایبان ماشین

قالیشویی در تهران

مبل استیل

بهترین وکیل تهران

شرکت حسابداری

نظرسنجی انتخابات 1403

استعداد تحلیلی

کی شاپ

خرید دانه قهوه

دانلود رمان

وکیل کرج

آمپول بیوتین بپانتین

پرس برک

بهترین پکیج کنکور

خرید تیشرت مردانه

خرید نشادر

خرید یخچال خارجی

وکیل تبریز

اجاره سند

وام لوازم خانگی

نتایج انتخابات ریاست جمهوری

خرید سی پی ارزان

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1803014211




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

فارس گزارش می‌دهد تیغ بران خنجر خشم بر شاهرگ زندگی


واضح آرشیو وب فارسی:فارس: فارس گزارش می‌دهد
تیغ بران خنجر خشم بر شاهرگ زندگی
یک لحظه با خشم به او حمله کردم و چاقو را در سینه‌اش فرو کردم و دیگر هیچ نفهمیدم، الان که چند صباحی است در زندانم متوجه می‌شوم چه کاری کرده‌ام و چه تاوانی باید پس بدهم.

خبرگزاری فارس: تیغ بران خنجر خشم بر شاهرگ زندگی


به گزارش خبرگزاری فارس از زنجان، در حالی که اغلب افراد در ایام دهه فجر مشغول، برنامه‌های تدارک دیده شده برای اجرا هستند، به دعوت اداره کل زندان‌ها قرار شد در برنامه بازدید از زندان که با حضور رئیس کل دادگستری استان، دادستان، قضات و... انجام شود، حضور داشته باشم. برنامه بازدید ساعت هفت صبح بود، با اینکه دفعه اولم نبود که به بازدید می‌رفتم، ولی حس هیجان و استرس، من رو شش صبح از خواب بیدار کرد، از کوچه پس کوچه‌های خلوت صبحگاهی که به سمت زندان منتهی می‌شد، گذشتم، به محوطه بازی رسیدم که سربازی با لباس‌ فرم در مقابل آن ایستاده، ساختمانی با دیوارهای بلند و تابلوی بزرگی که روی آن نوشته شده، زندان مرکزی، انگار اینجا آخر راه است، آخر آزادی و آغاز اسارت برای کسانی که دانسته و ندانسته در دام خطا و اشتباه افتاده‌اند. با عبور از دژبانی، به اتاقک تنگ و تاریکی می‌رسیم، و با دادن مشخصات به نگهبان، اجازه ورود صادر می‌شود. پس از عبور از سالن باریک و دراز که بوی پشیمانی در آن استشمام می‌شود، در نهایت به نمازخانه زندان که محل ملاقات زندانیان با مسئولان قضایی استان می‌رسیم. مسئول فرهنگی زندان که قرار است در این بازدید خبرنگاران را همراهی کند، به سمت خبرنگاران آمده و در توصیف زندان می‌گوید: اینجا فقط از چند بند که تعدادی افراد در آن زندانی شده باشند، تشکیل نشده، بلکه اینجا برای خود شهری است با افراد متفاوت از اقشار مختلف، اما وسعت این شهر کوچک است و دیوارهای بلند مرزهای آن را از شهر جدا ساخته است. بازدید را از بند مردان آغاز می‌کنیم، با لباس‌های سفید و آبی راه راه به تن، از همه سن و همه قشر در اینجا وجود دارد، بی‌سواد و باسواد، پیر و جوان و... * پیرمردی که در اثر یک معامله تمام دارایی‌اش را از دست داده و همه سرمایه عمرش بر باد رفته و حال در انتظار روز آزادی است. حتی بندهای زندان و روزهای تاریک و سخت نیز او را از یاد خدا غافل نکرده، تسبیح به دست، مدام ذکر «لا حول و لا قوة الا بالله العلى العظیم» را تکرار می‌کند. * مرد 35 ساله‌ای که به جرم مشارکت در سرقت بازار و حمل سلاح، در زندان به سر می‌برد، یک اشتباه تجربه حبس ابد را برایش رقم زده، تجربه تلخی که او را مجبور می‌کند، دختر کوچکش را تا آخر عمر نبیند و تنها با خیال او زندگی کند، با عکس‌هایی که هر سال همسرش برای او به زندان می‌آورد، شاهد بزرگ شدن دخترش است. پدری که دخترش را ندیده و تا آخر عمر نیز نخواهد دید، چون دوست ندارد، قهرمانی که از پدر در ذهن دخترش ساخته شده، در پشت میله‌های زندان باشد. *جوان 28 ساله‌ای که در یک لحظه خشم و نفرت با فرو بردن چاقویی در قلب دوستش یک عمر پشیمانی برای خود رقم زد و حالا تنها روزنه امید او برای زندگی و جبران گذشته، جلب رضایت از اولیای دم است. * به جوان دیگری می‌رسم که عشق و احساس کورکورانه و تصمیم آنی و احساسی جوانی موجب شد، زندگی مشترکی را آغاز کند که زیربنای آن تجملات بود، تازه دامادی که به جای سفر ماه عسل، راهی سفر دور و دراز زندان شد، چرا که توان پرداخت مهریه سنگین زنی که روزی عشق اول و آخرش بود را نداشت. از بند مردان عبور و به محوطه بازی با دیوارهای بلند پر از سیم‌های خاردار می‌رسیم، اینجا روزنه‌ای از آزادی به چشم نمی‌خورد، دوباره مسیری طولانی آغاز می‌شود، تا به محوطه‌ای با تابلوی «اندرزگاه نسوان» بر سر در آن، یعنی زندان زنان می‌رسیم. بله اینجا، محلی است که زندانیان زن در آن محکومیت خود به سر می‌برند، وارد بند که می‌شویم، پسر کوچکی با لباس‌ نظامی و نگاهی معصومانه توجه همه را به خود جلب می‌کند، با توضیحات مسئول بند متوجه می‌شویم که این کودک متولد زندان و فرزند یکی از زندانیان است، پدرش به جرم حمل مواد مخدر اعدام شده و مادرش دوران محکومیت حبس ابد را سپری می‌کند، زندان زادگاه این کودک بی‌گناه است، کودکی که قربانی جهل و نادانی پدر و مادر شده، جهلی که سرنوشتی نامعلوم و مبهم را برای او رقم زده است. اندرزگاه نسوان جایی است که نمی‌توان از نگاه‌های سنگین زنان زندانی از زیر چادرهای رنگارنگ به سر، در رفت. از زنی که به اتهام قتل شوهرش در زندان است تا زن فریب خورده‌ای که به جرم حمل مواد مخدر دستگیر شده، برخی را می‌شناسم، کسانی که در بازدید قبل با آنها صحبت کرده بودم هنوز هم در زندان به سر می‌برند. * دختر جوانی را می‌بینم که شاید هم‌سن خودم باشد، با توضیح مسئول فرهنگی زندان متوجه می‌شوم که به جرم حمل مواد مخدر زندانی است، اما در چند سالی که زندانی است، با کمک مددکاران موفق شده مدرک کارشناسی ارشد خود را در رشته حقوق اخذ کند. * زندانی دیگری که با دیدن من چاردش را از روی شرم به صورتش می‌کشد، زنی است که فریب شوهرش را خورده و به جرم کشیدن چک بلا محل، حال در زندان به سر می‌برد. در بند نسوان بیشتر زنان قربانی مواد مخدر هستند، اما باید روزها را دور از خانواده خویش بگذرانند، قالیبافی، میناکاری، چرم‌دوزی، خیاطی و... هر کس به کاری مشغول است، هر یک روز که می‌گذرد یک قدم به امید دیدار بیشتر، اما امید دیدار برای زندانیانی است که جرم آنها غیرعمد است، نه زندانی که تا چند روز دیگر اعدام خواهد شد. پس از بند نسوان به کارگاه می‌رسیم جایی که محل کار زنان زندانی است، دار قالی، لباس‌های دوخته شده، سرمه دوزی روی میز، ابریشم‌های بافته شده، همه و همه... نشان از این است که در زندان زندگی جریان دارد، اما جریان زندگی در زندان فقط برای گذران ساعات است، روزها در زندان طولانی و تکراری و ملال آور است، روزهای زندان تاریک و شب‌های آن پر کابوس است، برای زندانیانی که خواسته و ناخواسته، عمد و غیرعمد جرمی را مرتکب شده‌اند. وقتی از کارگاه بیرون می‌رویم وارد اتاق کوچکی می‌شویم که بهداری نام دارد، اینجا محل رسیدگی به امور درمان و بهداشت زندانیان است، دیوارهای این اتاق پر از شعارهای بهداشتی است و قوطی‌های کوچک قرص روی میز گذاشته شده که روی هر کدام عددی نوشته شده، به گفته مسئول بهداری این داروها مخصوص زندانیانی است که قبل از ورود به زندان معتاد بودند و در اینجا قرص‌هایی برای ترک مواد به آنها داده می‌شود. بندبند، پیچ در پیچ، راهرو به راهرو و میله به میله، بازدید از قسمت‌های مختلف زندان ما را به راهروی شلوغ و پر هیاهو راهنمایی می‌کند، جایی که همه منتظر هستند، مادر در دیدار فرزند، فرزند در دیدار پدر، پدر و فرزند در دیدار مادر و... همه و همه آمده‌اند، اینجا محل دیدار است، محل خوشی و ناخوشی، شاید مادر آخرین بار است که برای دیدار فرزندش آمده، چون تا یک هفته دیگر آزاد است و پدر برای آخرین بار فرزندش را در آغوش می‌گیرد. از سالن ملاقات عبور می‌کنم و به در بزرگ خروجی می‌رسیم، دری بلند، دری که بیرون آن آزادی و داخل آن چیزی جز بند و پشیمانی نیست، شاید اینجاست که آزادی معنا و مفهوم پیدا می کند. از در زندان که بیرون آمده و آزادی معنای دیگری پیدا می‌کند تجربه نصف روز در زندان بودن مرا به تفکر وا می‌دارد تا قدر زندگی سالم در کنار خانواده خود را بیشتر بدانم. هوا سرد است، ولی وقتی به خانواده سالم خود و بدور از بند و زندانی فکر می‌کنم گرمی آغوش خانواده وجودم را سرشار از گرما می‌کند. مسیر زندان تا داخل شهر را در خلوت و تنهایی می‌پیمایم و تمام مسیر در این فکر هستم که چرا باید انسان آزادی را که حق مسلم اوست و ذات بی‌نهایت خداوندی به او عنایت کرده، با همان اختیاری که وجه تمایز انسان در مقایسه با سایر موجودات است، از خود سلب کند، چرا باید انسان‌ها در بند باشند؟ آیا آزادی برای خودسازی و انسان بودن کافی نیست؟ چرا باید افراد برخی از موقعیت‌های خود را که در زمان آزادی می‌توانستند، کسب کنند، در بند به دست می‌آوردند؟ اگر زندان تربیت کننده است، پس چرا خداوند انسان را آزاد و مختار آفریده است؟ نقش خانواده‌ها در تربیت و زندگی درست اینگونه افراد بزهکار چیست؟ با خود می‌اندیشم که پاسخ این چراها را در کجا باید جستجو کرد؟ به این سوالات می‌اندیشم که ناگهان صدایی گوشم را می‌نوازد، الله اکبر، صدای اذان ظهر است که از مسجد به گوش می‌رسد، آری اول و آخر همه راه‌ها به خدا منتهی می‌شود، خدایی که تنهاست، اما خدای همگان است، آزاد و دربند. انتهای پیام/73005/ن۴۰

92/11/20 - 10:26





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: فارس]
[مشاهده در: www.farsnews.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 39]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن