واضح آرشیو وب فارسی:باشگاه خبرنگاران: خانم ها حتما بخوانند؛
«هجمه»تئاتری که باعث چادری شدنم شد
واقعا امتحان سختی بود که من چادر رو نذارم کنار اما تصمیم گرفتم مصمم کارم رو انجام بدم و به تیکه های این و اون هم اهمیت ندم.خاطره ایست ارسالی از سمانه غلامی که در زیر میخوانید.
مجله شبانه باشگاه خبرنگاران؛
حتما با سلسه مطالبی با عنوان "خانمها حتما بخوانند" یا محوریت مسئله حجاب که هر شب در مجله شبانه منتشر میشود آشنا هستید.
اگر شما دوستان گرامی نیز مطلب، خاطره،دلنوشته و ... در مورد مسئله حجاب دارید می توانید به ایمیل [email protected] ارسال کنید تا با نام خودتان منتشر شود شما حتی می توانید در این بخش مطالب دیگر عزیزان را نقد کنید.
----------------------------------------------------------------
من یه دختر 23 ساله ام خانوادم زیاد مذهبی نیستن اما مامانم آدم معتقدیه اگرچه ایشان هم چادری نیستن همیشه تو جمع مذهبیا وقتی دوستای مذهبیش بهشون می گن حالا که سمانه چادریه تو چرا چادر سرت نمی کنی میگه من چادر سر نمی کنم!اون زمانیکه برای اولین بار تصمیم گرفتم واسه همیشه چادر سر کنم رو هیچ وقت یادم نمیره البته قبلش هم وقتی می رفتیم هیئت یا مسجد هر از چند گاهی سر می کردم اما موقع مهمونی رفتن یا ...نه
خیلی دوست داشتم چادر رو همیشه داشته باشم اما نفسم خیلی با وسوسه هاش اذیت می کرد مثلا نمی تونستم وقتی میرم مهمونی مانتو نپوشم یا لباس های قشنگ نپوشم یا خود نمایی نکنم آخه تیپ من همیشه تو فامیل تک بود.تا اینکه وقتی 18 سالم بود در روز تولد حضرت زهرا (س) به یک جشن دعوت شدیم که زیر نظر یه مجمع قرآنی فرهنگ بود! اونجا یه تئاتر اجرا شد که اسمش " هجمه" بود، و موضوعش هجمه و هجوم فرهنگی ای بود که دشمن به سمت ما نشونه رفته بود و در مورد ما جوونا اجرا می کرد. افراد در این تئاتر نقش کشورها رو بازی می کردند و کسی که نقش آمریکا رو بازی می کرد هر روز یک حربه ی جدید علیه کشورهای اسلامی به کار می بست. او ایرانی ها رو آدمهای بی عقلی می دونست که هرچی او طراحی کنه رو بدون فکر اجرا می کنند و او خیلی راحت می تونه روشون تاثیر بزاره و ..
اون تئاتر خیلی رو من تاثیر گذاشت ضمن اینکه آن روز ، روز میلاد حضرت زهرا سلام الله علیها هم بود از خودم بدم اومد که انقد ضعیف النفسم. من می دونستم حق با چادره اما از اینکه نمی تونستم حق رو در مورد خودم اجرا کنم حرصم می گرفت. تا اینکه همون شب بعد نماز مغرب و عشا از حضرت زهرا (س) خواستم کمکم کنه تا دیگه برای همیشه چادر سر کنم. بعد از نماز هم رفتم تصمیمم رو به مامانم گفتم. مامانم که باور نمیکرد و فکر می کرد فردا پشیمون می شم گفت خدا کنه!
اما وقتی دید مصمم هستم باور کرد و کوتاه اومد .اتفاقا چند روز بعد از این ماجرا به یه عروسی دعوت شدیم که همه ی فامیلا در اون حضور داشتن..واقعا امتحان سختی بود که من چادر رو نذارم کنار اما تصمیم گرفتم مصمم کارم رو انجام بدم و به تیکه های این و اون هم اهمیت ندم..اونشب گذشت با همه ی اتفاقاش اما من خوشحال بودم که شاخ غول رو شکستم و تا الان 5 ساله که با افتخار چادر سر می کنم.
تاریخ انتشار: ۱۹ بهمن ۱۳۹۲ - ۲۱:۵۲
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: باشگاه خبرنگاران]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 37]