واضح آرشیو وب فارسی:فارس: راز معبر هشتم
صدای به هم خوردن دندانها را میشد از دور شنید
نماز مغرب و عشاء را خواندیم و به سوی اروند حرکت کردیم، هرچه جلوتر میرفتیم آب بالاتر میآمد، آب تا سینه و گردن مان بالا آمده بود، آنقدر سرد بود که صدای به هم خوردن دندانها را میشد از دور شنید.
به گزارش خبرنگار بخش دفاع مقدس خبرگزاری فارس از ساری، سرمای زمستان که با تن هر رزمندهای انس میگیرد، خاطرات به یاد ماندنی جبهه در این فصل سخت را برایش تداعی میکند. ماندگارترین لحظاتی که برای بیشتر سربازان امام راحل خاطره انگیز بوده، عملیات والفجر 8 است. بهمن ماه که از یک دهه خود میگذرد، فاصله زیادی با سالروز این عملیات غرورآفرین نمیماند، به همین مناسبت رزمنده دلاور گردان یارسول الله(ص) لشکر همیشه پیروز 25 کربلا «هادی بصیر» به بیان خاطراتی از این عملیات پرداخته است، که تقدیم به مخاطبان میشود. ما در اروندکنار، در مدرسهای مستقر بودیم، این مدرسه دو کلاس داشت، در یک کلاس گروه ما بود و در کلاس دیگر گروه غواصی دیگری، همه داشتیم برای عملیات آماده میشدیم، من فرمانده یکی از این گروههای غواصی بودم. بعد از این که توجیه عملیاتی شدیم، رفتیم پیش بچهها تا توجیهشان کنیمف چون مأموریت ما عبور از معبر هشتم بود، نیت کردم این معبر به نام معبر امام رضا (ع) نامگذاری شود، در شبهای عملیات هم بچهها امام رضا (ع) را صدا میزدند. همان روز که قرار بود عملیات شروع شود، ساعت یک ـ دو بعدازظهر هوا شروع به باریدن کرد و بچهها نماز شکر خواندند. بارش باران باعث میشد، منطقه گل آلود شود و دقت عراقیها کمتر. ساعت سه ـ چهار بعدازظهر شام آوردند، بعد از شام رفتیم خودمان را برای عملیات آماده کنیم. لباس به اندازه کافی نداشتیم، آخرین لحظهها برایمان لباس آوردند، لباسها را تقسیم کردیم، فقط یک فین برای یک نفر کم آمد. شب عملیات بچهها از هم خداحافظی میکردند، شب وداع یاران بود، آن شب ممکن بود چند نفری به شهادت برسند، حال و هوایی داشت، آن شب فراموش شدنی نیست. بعد از خداحافظی رفتیم پای معبرمان، معبر هشتم، همان جایی که باید مستقر میشدیم، نماز مغرب و عشاء را خواندیم و بعد از نماز به سوی اروند حرکت کردیم، هرچه جلوتر میرفتیم آب بالاتر میآمد.، آب تا سینه و گردن مان بالا آمده بود، آن قدر سرد بود که صدای به هم خوردن دندانها را میشد از دور شنید. به جایی رسیدیم که آب خیلی گود بود.، از قد ما هم میگذشت و ما باید غواصی میکردیم، کمی جلوتر دیدم بچهها کم آوردند، ناگهان یادم آمد که این معبر به نام امام رضا است، گفتم: «یا امام رضا! امشب باید این معبر را خودت فتح کنی.» دیگر به خستگی و سردی آب توجهی نکردیم، آن شب حضور خدا را حس کردم، پروژکتورهای آن طرف اروند که مال دشمن بود روشن شد، یکی دو دقیقه ی بعد پروژکتورها خاموش شد و ما تا آن طرف اروند رفتیم، آب در آن طرف اروند میخواست جزر بشود و به سمت خلیج برود، 150 متر ما را از مسیر اصلی منحرف کرد، به جایی رسیدیم که بالای سرِ ما پدافند بیست و سه میلیمتری مستقر بود. در آن جا عراقیها هیاهو و صحبت میکردند، گفتیم این بار دیگر عراقیها ما را دیدند و کلکمان کنده است، همه پای میله هشت پریها بودیم که رگباری به سوی ما شلیک شد و بعد از آن، آتش دهنه سلاحهای عراقی تمام اطراف ما را روشن کرد، با این آتش دهنه دشمن باید ما را میدید. چند دقیقه بعد آتش دشمن قطع شد، میله هشت پریها را گرفتیم و به سمت راست یعنی همان هدفی که میخواستیم برویم، رفتیم و آن جا مستقر شدیم، بچههای تخریب، میدان مین را باز کردند و موانع را برداشتند، یعنی ملیه هشت پریها و سیم خاردارها را جمع کردند و راه را برایمان باز کردند و ما زدیم به خط دشمن، آن شب بدون این که حتی یک نفر از بچهها زخمی شود، تا پای هدف رفتیم، زود هم رسیدیم، حتی فرصت کردم یک کم بخوابم. در آن جا بیسیمی داشتیم که با آن صحبت میکردیم، آن شب فقط یک صدا از بیسیم شنیدیم که صدای رمز عملیات بود: «یا فاطمه زهرا(س)، یا فاطمه زهرا(س)، یا فاطمه زهرا(س)، به پیش.» بعد از آن دیگر بیسیم قطع شد، من یک تفنگ 40 میلیمتری داشتم که به آن میگفتند شادمهر، تفنگی ته پر. به آن نارنجکانداز تخم مرغی هم میگویند، گلولهاش نارنجکی است و وقتی به هدف میخورد، هدف را منهدم میکند. این اسلحه دستام بود، نخستن سنگر را نشانهگیری کردم. وقتی گلوله میاندازی، صدایش در نمیآید، باید به هدف بخورد تا صدایش را بشنویم، نشانه گرفتم، صدایش را نشنیدم. بلافاصله تصمیم گرفتم دوباره گلولهای دیگر بیندازم، یکهو سنگر دشمن منهدم و الله اکبر ما بلند شد، حدود هفت دقیقه طول کشید که خط اول را تصرف کنیم، آن شب علاوه بر فاطمه زهرا (س) فرزندش امام رضا (ع) هم با ما بود. انتهای پیام/86020
92/11/15 - 08:15
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: فارس]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 89]