تور لحظه آخری
امروز : دوشنبه ، 18 تیر 1403    احادیث و روایات:  امام محمد باقر(ع):اسلام بر پنج چيز استوار است، برنماز و زكات حج و روزه و ولايت (رهبرى اسلامى).
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

اتاق فرار

خرید ووچر پرفکت مانی

تریدینگ ویو

کاشت ابرو

لمینت دندان

ونداد کولر

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دانلود سریال سووشون

دانلود فیلم

ناب مووی

رسانه حرف تو - مقایسه و اشتراک تجربه خرید

سرور اختصاصی ایران

تور دبی

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

پیچ و مهره

طراحی کاتالوگ فوری

دانلود کتاب صوتی

تعمیرات مک بوک

Future Innovate Tech

آموزشگاه آرایشگری مردانه شفیع رسالت

پی جو مشاغل برتر شیراز

قیمت فرش

آموزش کیک پزی در تهران

لوله بازکنی تهران

میز جلو مبلی

هتل 5 ستاره شیراز

آراد برندینگ

رنگ استخری

سایبان ماشین

قالیشویی در تهران

مبل استیل

بهترین وکیل تهران

شرکت حسابداری

نظرسنجی انتخابات 1403

استعداد تحلیلی

کی شاپ

خرید دانه قهوه

دانلود رمان

وکیل کرج

آمپول بیوتین بپانتین

پرس برک

بهترین پکیج کنکور

خرید تیشرت مردانه

خرید نشادر

خرید یخچال خارجی

وکیل تبریز

اجاره سند

وام لوازم خانگی

نتایج انتخابات ریاست جمهوری

خرید ووچر پرفکت مانی

خرید سی پی ارزان

خرید ابزار دقیق

بهترین جراح بینی خانم

تاثیر رنگ لباس بر تعاملات انسانی

خرید ریبون

ثبت نام کلاسینو

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1805625110




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

او قهرمان قصه‌ی مردانگی است امام که آمد، دلواپسی‌ها رفت...


واضح آرشیو وب فارسی:ایسنا: یکشنبه ۱۳ بهمن ۱۳۹۲ - ۱۱:۳۶




30_Imam-Khomeini.jpg

سرود انقلابی که می‌شنود، دست خودش نیست چشمانش از شوق و هیجان خیس می‌شود. به گزارش خبرنگار خبرگزاری دانشجویان ایران(ایسنا)، منطقه همدان، او یک انقلابی است، می‌خواهم از حال و هوای روزهای انقلاب و مبارزات قبل از انقلاب برایم بگوید، سکوت می‌کند، نگاهش به عقربه‌های ساعت خیره می‌ماند. انگار با هر تیک تاک ثانیه شمار ساعت، یک روز، یک هفته، یک ماه یا حتی یکسال از آن روزهای مبارزه و سخت را مرور می‌کند. ته چشمانش چیزی گنگ پیداست، مفهومی توأمان از درد و رنج و خوشی! مفهومی که شاید من به عنوان یک نسل سومی انقلاب، هرگز معنای آن را درک نکنم و تنها بسنده کنم به چیزهایی که در صفحه چهارگوش تلویزیون با نقش‌آفرینی قهرمانان سینمایی دیده‌ام. نقش‌هایی که به عقیده او تمام آنچه که در گذشته رخ داده است را نمی‌توانند نشان دهند. من اما در این میان با هزار علامت سوال و ابهام و کنجکاوی در ذهنم کلنجار می‌روم، می‌خواهم بدانم روزهایی که برای رسیدن به آرزوهای شیرین خود با همه تلخی‌ها و طعمِ بدِ نامهربانی‌ها مواجه می‌شد، چه احساسی در دل داشت. می‌خواهم بدانم وقتی خبر شهادت بهترین دوست خود یا یکی از عزیزانش را می‌شنید و یا در جریان مبارزه و فرار از دست نیروهای ساواک مقابل چشمانش جان دادن عزیز خود را می‌دید چگونه صبوری را هجی می‌کرد مقابل دیدگانش. چگونه سکوت می‌کرد و با همه شکنجه‌ها و دردهایی که رقم می‌خورد باز هم از هدف بلند خود دست برنمی‌داشت، نمی‌دانم اگر من ِ نوعی در آن روزگار بودم به جای تک تک این افراد، به جای پدرم، عموهایم و کسانی که از روزهای انقلاب برایم گفته‌اند، چه می‌کردم؟! نمی‌دانم چقدر می‌توانستم تحمل کنم این همه سختی و درد و عذاب را و باز هم پا پس نکشم! هنگامی که نگاهش را از روی عقربه‌های ساعت به سوی من چرخاند و با چشمانی پر از سوال و کنجکاوی مواجه شد لبخندی زد و دستانش را به هم فشرد، چین و چروک روی دستهایش با ردّ زخم‌هایی که از سالهای شکنجه برایش باقی مانده بود، قصه‌های زیادی داشت برایم. قصه‌هایی که او قهرمان اصلی‌اش بود و جوانی به تاراج رفته‌اش داستان آن. می‌گوید ناراضی نیستم، می‌گوید جوانی‌ام به تاراج نرفته چون به هدفم رسیدم، وقتی جمله "امام آمد" را در روزنامه‌های آن روزها می‌خواندم، وقتی شور و هیجان مردم را از رفتن شاه و آمدن امام می‌دیدم تمام دردها و غصه‌ها و ناخوشی‌هایی که تحمل کرده بودم در گوشه‌ای از پستوی ذهنم تلنبار شده و مخفی ماند. آنوقت بود که تمام دلهره‌ها، رنج‌ها و مشقت‌هایی که داشتم رخت بر بست و جایش را به دلگرمی و دلخوشی و شادمانی داد. و آنوقت بود که تمام خوشی‌های عالم نشست توی نگاهم، آن روزها بهترین روزهای عمرم شد و آن ثانیه‌ها خاطره‌انگیزترین ثانیه‌های جوانی‌ام. روزهایی که اضطراب مهمان همیشگی لحظه‌هایم بود و زمانی که تاریکی شب بیشتر از نور و روشنایی رفاقت می‌کرد با ما! زمانی که دوستی‌ها و رفاقت‌ها پررنگ بود، پررنگ بود و بی‌مثال، اینکه پشت دوستت را، رفیقت را تحت هیچ شرایطی حتی زیر بار شکنجه و تازیانه و انواع دردها خالی نکنی با وجود همه سختی‌اش لذت‌بخش بود. نمی‌خواهد اسمش را بنویسم، ساده و رک می‌گوید: دوست ندارم! و من هم نمی‌نویسم! از او می‌خواهم جمله‌ای بگوید، حرفی سخنی چیزی برای جوانان این مرز و بوم؛ نگاهش مات می‌شود به پنجره کوچک اتاق و گلوله‌های رقصان برف در باد که به آرامی بر زمین می‌نشینند. نفسش را در سینه حبس می‌کند و بعد از چند ثانیه با آهی کوتاه بیرون می‌دهد، این آه برایم پر از معناست، پر از حرف و پر از نکته... می‌گوید فقط آرزو دارم دل همه مردم این خاک، همیشه مثل همین دانه‌های برف سفید باشد و پاک... یادداشت: زهرا صفدری- خبرنگار ایسنا- منطقه همدان انتهای پیام










این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: ایسنا]
[مشاهده در: www.isna.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 33]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن