واضح آرشیو وب فارسی:فارس: لحظه لحظه تا وصال با شهید سیده طاهره هاشمی
وقتی شهید بهشتی مژده شهادت به سیده طاهره داد
شهید بهشتی چند دقیقهای برای آنها حرف زد، وقتی دید، طاهره، گوشهای ایستاده، به او هم تعارف کرد، سر سفره بنشیند، سپس به او مژده شهادت داد.
به گزارش بخش دفاع مقدس خبرگزاری فارس از ساری، شهید سیده طاهره هاشمی انجپلی «شهید شاخص جامعه زنان کشور در سال 1392» در اول خردادماه 1346، در روستای شهربانومحله شهرستان آمل به دنیا آمد، فضای تربیتی و دینی خانواده ی هاشمی از او در اوان نوجوانی، یک شیرزن مسلمان ساخت، این شهیده مجاهد در جریان حماسه 6 بهمن مردم انقلابی و ولایتمدار شهر هزارسنگر آمل در سال 1360، در حال امدادرسانی به مردم رزمنده، توسط معاندین جنگل، به شهادت رسید و بال در بال ملائک پر گشود، در سالروز شهادت این سیده شهید، مطالبی درباره لحظه لحظه تا وصال این شیرزن 14 ساله تقدیم به مخاطبان میشود. خانم خراسانی (همکلاسی شهید) نقل میکند: در دوره راهنمایی که بودیم، روزی، معلم، موضوع انشاء را «میخواهید در آینده چه کاره شوید؟» تعیین کرد. طبیعتاً پاسخهایی که بچهها میدهند، این است که بعضیها میخواهند پزشک شوند تا به مردم خدمت کنند، بعضی میخواهند مهندس شوند تا درآمد خوبی کسب کنند. عدهای هم میخواهند معلم شوند، تا معلم انشاء خوشش بیاید و نمره خوبی بدهد و ... . طاهره مثل همه بچهها شروع کرد به نوشتن مقدمه و سپس این که دوست دارد در زندگیاش موفق شود. در ادامه چون مطالعات او بیشتر، کتابهای فلسفی و دینی بود، نوشت: دوست دارم در آینده، فلسفه بخوانم، چون با خواندن این رشته، به راز هستی و خالق آن بیشتر آشنا میشوم. پیشبینی چنین آیندهای در انشاء، از سوی یک دختر نوجوان، برای بچههای کلاس و معلم تازگی داشت، همه متعجب شده بودند. در آخر انشاء نوشت: همه حرفهایی که زدم را پس میگیرم، چون به من الهام شده است که زود میمیرم و آیندهای نخواهم داشت. بعد از خواندن انشاء، معلم به او گفت: «چرا ناامیدی؟» در جواب گفت: «ناامید نیستم، من آیندهای ندارم.» به کار بردن کلمه الهام در متن انشاء، حائز اهمیت است و برخی از دوستان و خواهران طاهره، هنوز در هالهای از پیچیدگی و سردرگمی به سر میبرند که چگونه دختری نوجوان از آیندهاش با خبر شد و این که چرا جمله «به من الهام شده است» را به کار برد؟! * به او مژده شهادت دادند سید عباس هاشمی (برادر شهید) نقل میکند: طاهره با اعضای انجمنهای اسلامی دبیرستانهای دخترانه آمل، در جماران، به دیدار حضرت امام شتافت. در بهشت زهرا(س)،کنار مزار آیت الله شهید دکتر بهشتی، میثاق بست که در مسیر روشنشان گام بردارد، خاطرات این سفر روحانی مدتها در یادش سبز بود. بعد از بازگشت از این سفر، شبی خواب دید، که سفرهای گستراندهاند و شهیدان دور تا دور سفره نشستهاند. طاهره به صورت تک تک شهدا چشم دوخت، شهید فضلی و شهید قدیر که از شهدای شهربانو محله بودند را بین شان دید، شهید بهشتی چند دقیقهای برای آنها حرف زد. وقتی دید، طاهره، گوشهای ایستاده، به او هم تعارف کرد، سر سفره بنشیند، سپس به او مژده شهادت داد. از خواب بیدار شد، صبح کنار سفره صبحانه، خوابش را برای من و مادر تعریف کرد، به آرامی گفت: «من شهید میشوم،» من حرفش را به شوخی گرفتم و کمی سر به سرش گذاشتم. * در انتظار شهادت سیده عصمت هاشمی (خواهر شهید) نقل میکند: در سن 10سالگی دارای شعور سیاسی بالایی بود، جریان انقلاب و مسائل سیاسی را به خوبی درک میکرد، همه چیز را تحلیل میکرد و من را وادار به تفکر میکرد. وقتی شهید بهشتی به شهادت رسید، خیلی گریه میکرد و ناراحت بود، هیچ وقت او را این طور ندیده بودم. نمیتوانستیم ساکتش کنیم، میگفت: «چرا خدا به ما لیاقت شهادت را نداد.» از گریههای طاهره، دل من هم بیقرار شد، تحملام به سر آمد و من هم با او هم صدا شدم. * وصیتنامهای ناخوانده سیده عصمت هاشمی (خواهر شهید) نقل میکند: با طاهره در مورد شهادت صحبت میکردم، موضوع بحث ما این بود، ما که شهید نمیشویم ولی میتوانیم برای خودمان وصیتنامه بنویسیم. طاهره گفت: «تو جدا وصیتنامه بنویس و من هم جدا مینویسم.» باید طوری مینوشتیم که کسی از محتوای وصیتنامه دیگری مطلع نشود، وقتی وصیتنامه را نوشتم، صبر کردم تا طاهره هم وصیتنامهاش را تمام کند. طاهره گفت: «آماده شو تا وصیتنامه را بخوانیم، اول تو بخوان!» من از ماجرا خبر نداشتم، شروع کردم به خواندن وصیتنامه، خیلی جدی نوشتم، در هنگام خواندن، زدم زیر گریه، انگار همین الان مرگم فرا رسید و باید غزل خداحافظی را بخوانم. طاهره داشت میخندید، من هم نمیدانستم چرا دارد میخندد، گریه من و خنده طاهره که تمام شد، من گفتم حالا تو وصیتنامهات را بخوان! دیدم وصیت نامهاش را پاره کرد. گفتم: « طاهره! چیکار میکنی؟» گفت: «آدم زنده که وصیتنامه نمیخواهد،» تازه متوجه علت خندههای طاهره شدم، من وصیتنامهام را نوشتم و خواندم ولی شهید نشدم، طاهره که وصیت نامهاش را نخوانده بود، شهید شد، حقیقتاً من و طاهره با چه عشقی! وصینامه نوشتیم و احتمال هم میدادیم که شهید شویم. انتهای پیام/86020/ح40
92/11/07 - 10:54
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: فارس]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 58]