واضح آرشیو وب فارسی:فارس: حماسه تخریبچیان لشکر ویژه 25 کربلا
نخستین نفراتی که وارد اروند شدند
30 نفر از 130 نفر انتخاب شدیم، طنابی دور کمرمان بسته بودیم تا از همدیگر جدا نشویم، ساعت 9 شب وارد اروند شدیم، جذر و مد آب بسیار بالا بود، جذر آب تا ارتفاع هفت متر بالا میرفت.
به گزارش خبرگزاری فارس از ساری، این روزها با توجه به اینکه بیش از بیست و پنج سال از تاریخ پرافتخار حماسه فرزندان امام راحل می گذرد، وقتی دفتر خاطرات آن روزگار را ورق می زنیم به روایت هایی می رسیم که خواندن و شنیدن آن، اوج شجاعت و دلدادگی طلایه داران را نشان می دهد. دو واقعه فراموش نشدنی تاریخی در این ایام به چشم می خورد، یکی عملیات کربلای پنج و دیگری عملیات غرورآفرین والفجر هشت، این ساعات و لحظات، رزمندگان پرافتخار لشکر همیشه پیروز 25 کربلا، مشغول به آماده سازی خود برای شرکت در عملیاتی سخت و نفس گیر هستند، «عملیات والفجر هشت» عملیاتی که در کتب دانشگاه های نظامی دنیا، از آن یاد شده و به دانشجویان تدریس می شود. «احمد رضا نیا» از رزمندگان واحد تخریب لشکر ویژه 25 کربلا، یکی از حماسه سازان عملیات والفجر8 است که روایتی جذاب از حماسه ی دلیرمردان واحد تخریب این لشکر بیان می کند. سه ماه قبل از عملیات والفجر هشت، در منطقه بودیم، 16 سالم بود و به عنوان بسیجی از روستای معلم کلا، بخش بندپی غربی شهرستان بابل رفتم هفت تپه، آن جا نیروها را تقسیم کردند، ما 30 نفر بودیم برای تخریب، باید با دقت عمل میکردیم، چون در تخریب قول مشهوری است که «نخستین اشتباه آخرین اشتباه است.» ابزارهای تخریب چی: سرنیزه و سیم چین است و برای خنثی کردن مین و قطع سیم خاردارها و موانع به کار میروند، ما در پادگان شهید بیگلو واقع در منطقه هفت تپه مستقر بودیم و همان جا آموزش دیدیم، بعد از آموزش تخصصی، رفتیم آبادان، کنار رودخانه بهمن شیر، چند هفته آن جا بودیم، بچه ها دیگر کسل شده بودند، بالاخره آموزشهای لازم را دیدیم، بعد ما را سوار کامیون کردند و در نخلستانهای منطقه ی بهمن شیر در روستای چوئبده مستقر کردند، معمولاً بچه ها را با تویوتا به منطقه عملیاتی میفرستادند، اما چون این عملیات بسیار مهم و سرّی بود و نباید عراقیها متوجه عملیات ما شوند، از کامیون برای انتقال نیروها استفاده کردند. آن جا نیروهایی بودند که تا 6 ماه به مرخصی نرفته بودند، نه تلفنی، نه نامهای، هیچ ارتباطی نداشتند، چون بیم آن وجود داشت عملیات لو برود، بعد از آموزش تکمیلی تر تخریب در منطقه چوئیبده نیروها را جمع کردند، طرف راست لشکر 27 محمدرسول الله(ص) تهران بود، طرف چپ هم لشکر ما (25 کربلا)، لشکر 14 امام حسین(ع) اصفهان وسط این دو، لشکر 17 علی بن ابیطالب(ع) قم هم بود، شب عملیات شب جمعه بود و بچه ها با شور و حال خاصی دعای کمیل خواندند، ما می دانستیم این عملیات خیلی مهم است، حتی در سطح جهانی، بعد از دعای کمیل برادران همه همدیگر را در آغوش گرفتند و از یکدیگر حلالیت و شفاعت طلبیدند و گریه کردند، بعضیها وصیت نامه نوشتند، بعضی ها شوخی می کردند، بعضی ها قرآن می خواندند، خیلی ها حَنا بستند، قبل از عملیات به ما یک شکلات می دادند که 24 ساعت گرسنه مان نمی شد، یک تُن ماهی، یک کمپوت گیلاس هم تو کوله پشتی ما بود، از 300 نفر 130 نفر انتخاب شدیم، طنابی دور کمرمان بسته بودیم تا از همدیگر جدا نشویم، ساعت 9 شب وارد اروند شدیم، جذر و مد آب بسیار بالا بود، جذر آب تا ارتفاع 7 متری می رفت آن طرفِ آب. با این وضعیت عراقی ها اصلاً فکر چنین عملیات بزرگ و خطرناکی را از طرف نیروهای ما نداشتند، آن ها نگهبان هایی گذاشته بودند داخل سنگرهای بتونی و کانال های بزرگ خودشان و خیال شان از همه چیز جمعِ جمع بود، کم ترین عرض اروند از طرف خودمان تا نیروهای عراقی 700 متر بود، سرعت آب هم 70 کیلومتر در ساعت، مینهای روی آب را خنثی کردیم و سیمهای نازک بسیار زیاد و سیم های حلقوی را جمع کردیم، سپس اعلام کردیم موانع برداشته شد و عملیات را شروع کنید، رمز عملیات یا زهرا(س) اعلام شد، نیروها داشتند با قایق از آن طرف آب به طرف عراق حرکت میکردند، عراقیها با زدن منور متوجه برادران شدند و آنها را به رگبار بستند، دیدم قایق برادرانی را که داشتند میآمدند هدف گرفته همگی سرنشینان آن از جمله برادر جعفر قلی پیشه به شهادت رسیدهاند و در آب افتادهاند. بعد از نبردی جانانه وارد فاو شدیم، بعد از عبور از اروند میبایستی از خاکریز این طرف به آن طرف می رفتیم تا خط شکسته شود، بچهها ساعتها منتظر شکسته شدن خط بودند و هیچ تیری نمیانداختند، همگی خسته شده بودند، سردار مرتضی قربانی «فرمانده لشکر ویژه 25 کربلا» الله اکبر گویان با سلاح تیربار گیرنوف که هر دقیقه 500 تا 700 تیر میزند شروع به تیراندازی کرد، بچهها روحیه گرفتند، ساعت 4:5 صبح خط شکسته شد، وارد شهر فاو شدیم، لشکر ویژه 25 کربلا در کارخانه نمک مستقر شد، در کارخانه نمک 48 ساعت ماندیم و بعد به ما 15 روز مرخصی دادند و جای ما لشکرهای دیگری آمدند. بعد از 15 روز مرخصی وارد فاو شدیم و ما را بردند به سه راهی به نام «سه راه مرگ» در فاو دشمن از موشک های «سام زمین به هوا» استفاده میکرد که ساخت غربیها بود. در آن اوضاع و احوال بحرانی یکی از بچههای شجاع و نترس قائمشهر که به او «آسیان» میگفتند، کارهای خطرناک و سختی را انجام میداد، قدش بلند بود و هیکلی درشت داشت، میگفتیم: «آسیان! تو قدت بلند است بیشتر در تیررس دشمن هستی، آخرش شهید میشوی.» می خندید و میگفت: «اگر قرار است شهید شوم خوب است موقع خواب شهید شوم.» بعثیها برای انتقام شکست بزرگشان، بمبهای شیمیایی از نوع گاز خردل که اشکآور و سفیدرنگ بود میریختند سر بچهها، شیمیایی نیروها را حسابی را غافلگیر میکرد، چون وقتی روی زمین میافتاد هیچ صدایی نداشت، بچهها تا میخواستند لباس ایمنی بپوشند و ماسک شان را بزنند دو سه دقیقه طول میکشید و آن وقت آثار شیمیایی اثر میکرد، تاولهای زیادی روی صورت و بدن مجروحها نمایان بود، آنهایی هم که ظاهراً سالم ماندند الآن مشکل پیدا کرده اند. در شرایط سختی که روی بچهها سنگینی میکرد ناگهان حضور فرماندهی در میان آن همه خطر، روحیه مضاعفی به جمع بچهها داد و همه مصمم شده بودند با توان بیشتری مأموریتهای محوله را به انجام برسانند، فرمانده که از بچههای نکا بود و قبلاً هم در حین انجام ماموریت تخریب موجی شده بود، مردانه میجنگید و اصلاً خستگی نمیشناخت، او کسی نبود جز شهید محمدرحیم بردبار که بعدها در عملیات کربلای 5 به شهادت رسید. انتهای پیام/86020/
92/11/04 - 07:53
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: فارس]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 48]