پرچم تشریفات با کیفیت بالا و قیمت ارزان
پرواز از نگاه دکتر ماکان آریا پارسا
دکتر علی پرند فوق تخصص جراحی پلاستیک
سررسید تبلیغاتی 1404 چگونه میتواند برندینگ کسبوکارتان را تقویت کند؟
چگونه با ثبت آگهی رایگان در سایت های نیازمندیها، کسب و کارتان را به دیگران معرفی کنید؟
بهترین لوله برای لوله کشی آب ساختمان
دانلود آهنگ های برتر ایرانی و خارجی 2024
ماندگاری بیشتر محصولات باغ شما با این روش ساده!
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
قیمت انواع دستگاه تصفیه آب خانگی در ایران
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
تعداد کل بازدیدها :
1848215347
زمين سبزي كه با خون عزيزان ما قطعهاي از بهشت شد
واضح آرشیو وب فارسی:باشگاه خبرنگاران جوان: زمين سبزي كه با خون عزيزان ما قطعهاي از بهشت شد
بعد از گذشت چندين سال، هنوز هم وسعت و زيبايي منطقه عملياتي والفجر يك و شيار شهادت تو نظرم هست، از سنگر شهيد عكاف كه براي ديدهباني حفر كرد و معراج خودش شد، تا زمين سرسبزي كه زير آتش دشمن با خون عزيزان ما قطعهاي از بهشت شد.
به گزارش خبرنگار دفاعي امنيتي باشگاه خبرنگاران، دفاع مقدس نعمتي از جانب خداوند متعال به ملت ايران بود كه وظيفه حفظ و نگهداري از فرهنگ ايثار و شهادتش بر عهده ما گذاشته شده است، لذا به پاس قدرداني از پيشكسوتان هشت سال دفاع عزتمندانه از آب و خاك ايران اسلامي پاي خاطرات عزيزاني مينشينيم كه مديون از خودگذشتگيهايشان در حفاظت از عزت و شرفمان هستيم.
اونايي كه تو منطقه ابوغريب، بودن از تپه ماهورهاي اون خاطرههاي زيادي دارن، من و وحيد هم تو ابوغريب تو يه دسته بوديم، پسر سادهاي بود از اونايي كه به قول بچههاي جنگ نور بالا ميزد؛ صبح عمليات بود، پشت خط منتظر فرمان حركت بوديم.
آفتاب شديد بود و رملها داغ، هر كس خودشو به كاري سرگرم كرده بود تا سنگيني انتظار اذيتش نكنه، وحيد هم قرآن كوچيكشو از جيب پيراهن خاكيش در آورد و شروع به قرائت كرد بعدشم گذاشت تو جيبش، بياختيار دست كردم تو جيب راست پيراهنش و قرآن رو درآوردم، بوسيدم و گذاشتم جيب سمت چپ پيراهنش، بنده خدا فكر كرد چون مسئول تيم هستم دارم بهش تحكم ميكنم، براي همين چيزي نگفت و با يه نگاه محجوب از موضوع گذشت.
چند ساعتي گذشت حدود ظهر بود و من از فرط خستگي، گرما و كم آبي رو سينه تپهاي داخل شيار شهادت نشسته بودم؛ (شهادت اسم يه گروهان از گردان انصارالرسول بود).
وحيد اومد و روبروي من ايستاد، تو شيب تپه ايستادن اون با نشسته من تقريبا هم قد و اندازه شده بوديم كه ناگهان يه خمپاره 120 با غرش رعب آورش، رو نقطه خط الراس جغرافيايي تپه و پشت سر من به زمين نشست، نميدونم تو اون وضعيت خستگي و گرما و بي حالي سرم رو دزديدم يا نه؛ ولي در هر حال يه تركش از بالاي سر من پِر پِر كنان و تو يه لحظه به سينه وحيد خورد، اونم درست مقابل چشماي من، سينه وحيد شكافت.
اما نه، اون هيچ صدمهاي نديد! چون اون تركش داغ 12سانتي با لبههاي تيز و برّان كه قادر بود گردن يك نفر رو قطع كنه، به سمت چپ سينه وحيد خورد و قرآن را سوراخ كرد و رو زمين افتاد، وحيد يه نگاه به من كرد و گفت تو ميدونستي؟ گفتم نه، من فقط عادت دارم قرآن رو سمت چپ بگذارم تا به قلب نزديكتر باشه و بياختيار برا تو هم اين كارو كردم، تركش رو برداشتم، داغ بود، دستم رو سوزوند، اون رو به وحيد دادم و گفتم بذار كنار قرآنت، خودش يه خاطره قشنگه!
فرداي اون روز وحيد و يكي دو نفر ديگه از بچهها با يك خمپاره مجروح شدن و در حالي كه با همون روحيه با صلابتش چيزي جز ذكر نميگفت، پاشو كه از مچ قطع شده بود دادم دستش، سوار آمبولانس كردم و بهش گفتم "رفتي عقب حتما سفارش كن برامون آب بفرستن".
* از پادگان آموزشي امام حسين(ع) تا گروهان شهادت
تو آموزشي پادگان امام حسين(ع) هر دو افتاديم گروهان 8، اسمش يدالله بود دوست و هممحلهاي بوديم، هم مدرسهاي نبوديم، اما راه مدرسه رو طوري انتخاب ميكرديم كه باهم باشيم و درسهامون رو تو پارك فدك(محله نارمك) با هم ميخونديم؛ اين صميميت باعث شد كه موقع اعزام هم تصميم بگيريم كه با هم بريم منطقه.
بعد از آموزش با يدالله و چند نفر ديگه از دوستان به لشكر 27 حضرت رسول(ص) ملحق شده و در قالب گردان انصارالرسول، گروهان شهادت، دسته 3 اعزام شديم، اولين اعزام رسميم رو تجربه ميكردم با عنوان مسئول يك تيم 12 نفره، تو ساختمان شهيد نوزاد (اون موقع هنوز شهيد نشده بود) پادگان دو كوهه مستقر شديم و به همين ترتيب تو دو عمليات والفجر مقدماتي و والفجر1 شركت كرديم.
منطقه عملياتي والفجر1، منطقه عمومي شمال فكه معروف به تنگه ابوغريب بود، يادمه وقتي داشتيم براي عمليات ميرفتيم تو اتوبوس اذان مغرب رو از راديوي اتوبوس شنيديم، يدالله كنارم نشسته بود، پيشنهاد داد نماز رو اول وقت بخونيم، راننده كه با مسير آشنا بود، گفت صبر كنيد كمي جلوتر يك قسمت از جاده رو به قبله ميشه اون موقع نماز بخونيد، با توصيه راننده يك كمي به سمت راست مايل شديم و نشسته تو اتوبوس با تمام تجهيزات نماز خونديم.
به منطقه عملياتي رسيديم همه جا سراسر تپه ماهور بود با تپهها و شيارهاي پيچ در پيچ و پشت سر هم، طي يك عمليات تپه 112 رو رو فتح كرديم و همونجا مستقر شديم.
شب سختي بود، سراسر درگيري و تپه نوردي زير آتيش بيمهاباي دشمن، البته خوبي تپهها اين بود كه مثل دشت جنوب سيبل هدف تيراندازهاي دشمن نبوديم، هدايت آتش خمپاره تو شيارها براي دشمن كار سختيه و گلوله مستقيم تانك و 106 هم نميتونه داخل شيارها رو هدفگيري كنه، ولي هيچكدام اينها شدت سنگيني آتش و رعب و وحشت رزمندهها رو كم نميكنه.
فراغ دوستانم اشك باران كه ما را دور كرد از دوست داران
ندانستم كه در پايان صحبت چنين باشد وفاي حـــق گذاران
روز اول بعد از عمليات و اون شب سخت، تو خط فرضي پدافندي نگهبان بودم، يه سنگر كوچيك تو خطالراس نظامي ايجاد كردم ( به اندازه يك قد پايينتر از راس تپه و به سمت خودي) موقع پاس اول شب همه چي خوب بود، به غير از نگرانيهاي معمول يه منطقه جديد، ظلمات شب و آتش پراكنده دشمن مشكل خاصي نداشتيم.
مطلب ديگهاي كه بايد اينجا اشاره كنم اينه كه قبل از عمليات والفجر1 به خاطر وحدت بين سپاه و ارتش دستور ادغام يگانهاي ايندو نيروي نظامي صادر شده بود و براي نتيجه بهتر مدتي دستههاي بسيج و ارتش به صورت ستوني همراستا و با هم مانوس بودند، گذشته از درست يا غلط بودن اين تصميم من خيلي از اين موضوع استفاده معنوي كردم.
نفر كنار من در ستون كشيها برادر سرباز ناصر عكاف بچه خوزستان و اهل مسجد سليمان بود، جواني غيور و با دل و جرات و در عين حال بسيار با محبت، مومن و دوست داشتني؛ با همين روحياتش منو و يدالله رو به خودش جذب كرده بود، از اونجا كه من كم سن و سال بودم، بهم خيلي كمك ميكرد.
شب اول عمليات پاس اول من تموم شد و پاس دومم هم تقريبا دم دماي صبح تموم ميشد، موقع پاس دوم متوجه يه سنگر تنوري خيلي عالي شدم ، جون ميداد براي ديدهباني، كل منطقه تو ديد بود؛ هم از جلو تا كيلومترها عراقيها رو زير نظر داشتيم و هم از پشت شيار شهادت رو كنترل ميكرديم، فقط يه قدري استتار نياز داشت كه البته اين مشكل هم با تاريكي شب برطرف ميشد، ولي براي اطمينان نگهبانيهاي روز با مقداري خاشاك و بوته جلوي سنگر رو استتار كردم تا ديده نشه.
دم دماي صبح ناصرعكاف اومد پيشم يه نظري به منطقه كرد و از من خواست اون سنگر رو بهش بدم و گفت كه اين سنگر را من ديشب براي ديدهباني و تيربار حفر كردم، اگه ممكنه اجازه بده كمي درستش كنم، من هم سنگر رو به ناصر دادم و خودم تو سنگر كناري نشستم، البته بايد بگم سنگر ناصر هم بهتر بود و استتارش كرده بودم، اما به محض اينكه ناصر وارد سنگر شد، ناگهان پيشونيش با تفنگ دوربيندار قناسه هدف گرفته شد و ناصر افتاد تو بغلم و بعد از چند بار نفس زدن، تو بغل من جون داد.
عكس تزئيني است
من قبلا هم جنگ ديده بودم ولي ناصر عكاف عليرغم دوستي چند روزه خيلي رو من تاثير گذاشته بود، عليالخصوص كه تو بغلم لبيك گفت.
بار فراغ دوستان بسكه نشسته بر دلم ميروم و نميرود ناقه بزير محــــــملم
بار بيافكند شتر چون برسد به منزلي بار دل است همچنان ور به هزار منزلم
* با وجود جنازههاي متعفن عراقي جرات رفتن نداشتم
روز دوم بعد از عمليات والفجر1 بود، آفتاب داغ منطقه داشت كمكم تشنگي رو به بچهها يادآوري ميكرد، عقبه خط هم به شدت زير آتش بود و به صورت نقطهاي ارتباط بچهها رو با عقبه قطع كرده بود، ارسال تداركات، آب، تسليحات و تخليه مجروح به سختي انجام ميشد، به بچهها اعلام كرديم كه مصرف آب رو رعايت كنند، تنها چيزي كه ميتونست آرومم كنه اين بود كه از آب قمقمه خودم به شهيد عكاف داده بودم و اون حداقل تشنه شهيد نشده بود.
دو شب قبل وقتي كه پشت خط بوديم، بعد از نماز مغرب و عشا يه مراسم توسل و زيارت عاشورا برپا كرديم، تو اون فضاي روحاني و تو خيال خودم غرق بودم و ديدم كه پرچم گنبد سيدالشدا رو عوض ميكردم، اين رو به فال نيك گرفتم و قبل از عمليات يك پرچم يا زهرا(س) و يه پرچم ايران همراه خودم به منطقه آوردم.
فكر پرچم ذهنم رو پر كرده بود، كم آبي هم بچهها رو تحت فشار قرار داده بود، به فكر افتادم كه يه نقطه رو دور از شيار پيدا كنم و پرچم رو اونجا برپا كنم، از طرفي هم اگر تو سنگر عراقيها آب گير آوردم براي بچهها بيارم، چند شيار رو رد كردم، اول مشكلي نداشتم، ولي هر چه جلوتر ميرفتم با ديدن جنازه متعفن عراقيها و سنگر تخريب شده و منطقه سوخته بيشتر ميترسيدم، تو اون سنگرهاي سوخته مقداري آب پيدا كردم كه تو ظرف روباز بود و تو اين دو روز خيلي گرد و غبار و دوده سياه خمپاره روش نشسته بود، موقع رفتن توقعم زياد بود و به آبهاي آلوده توجه نكردم، ولي موقع برگشتن مجبور شدم براي اينكه بيشتر آلوده نشن آبها رو تو دبههاي در بسته بريزم، اين شد كه مقداري از آلودگي روي آب رو خالي كردم، اما با ديدن شدت كم آبي بچهها از كاري كه كرده بودم پشيمون شدم.
بعد از اينكه آبها رو جابهجا كردم خيالم راحت شد و يه دنبال جايي براي برافراشتن پرچم گشتم، اين توضيح لازمه كه پرچم يعني هدف يعني سيبل براي دشمن و از طرف ديگه روحيه براي نيروهاي خودي، پس بايد پرچم رو جايي برپا ميكردم كه حجم آتيش دشمن رو منحرف كنه و از طرفي بچههاي خودمون هم ببينند و روحيه بگيرند.
يه جاي نسباتا سر سبز پيدا كردم، ميگم سر سبز براي اينكه روز اول كل منطقه تو فصل بهار سبز و علفزار بود، ولي بعد از حجم آتيش عمليات كلا سوخت و سياه شد. پرچم رو يه جاي مناسب نصب كردم و به سمت گروهان و به شيار شهادت برگشتم.
رفتم خدمت برادر مجتهدي فرمانده گروهان شهادت و موضوع آب و پرچم رو براش گفتم يكي از بچههاي قديمي و قوي رو همراهم فرستاد تا هم نقطه پرچم رو شناسايي و تاييد كنه و هم كمكم كنه تا آبها رو بياريم عقب؛ يدالله رو هم با خودم بردم، البته فقط به برادر مجتهدي گفتم كه آبها تو چه شرايطي بودن و از كجا تهيشون كردم.
آب رو به گروهان منتقل كرديم و خودم شدم سقاي توزيع آبي كه حالا بين بچهها جيره بندي شده بود، تاييد نقطه پرچم رو هم از فرمانده گروهان گرفتم و شب براي نصبش رفتم.
تو تاريكي و ظلمات شب تو منطقهاي كه پر بود از جنازههاي متعفن عراقي تنهايي جرات رفتن نداشتم براي همين يكي از بچهها رو با خودم بردم، به محل نصب پرچم كه رسيديم با كمي گوني شن و بلوك عراقي پرچم رو مستقر كرديم و برگشتيم.
صبح عليالطلوع و با اولين تيغههاي آفتاب كه باعث ديده شدن پرچم شد، تپه سبزي كه پرچم روي اون برپا شده بود، از آتش دشمن سياه شد و تا حدود ظهر عراقيهاي بد بخت براي زدن پرچم سر كار بودن و ما هم از يه زاويه ديگه اين منظره رو تماشا ميكرديم و ميخنديديم.
روز سوم بعد عمليات ديگه مشكل آب خيلي جدي شده بود، به حدي كه يادم مياد تو آفتاب داغ مجبور بوديم حفره كوچكي تو دل تپه درست كنيم تا بتونيم سرهامون رو از حرارت مستقيم خورشيد در امان نگه داريم تا از تشنگيمون كم بشه، البته اين در زمان استراحت بود وگرنه زمان درگيري و نگهباني حتي اين امكان رو هم نداشتيم ، جيره بندي آب هم ادامه داشت، البته كم و بيش آب به گروهان ميرسيد ولي كفاف اين گرما و تلاش بسيار رو نميداد و تشنگي درد غالب بود.
روز سوم درگيري سمت راست ما، يعني شيار گروهان جهاد و ديگر گردانها خيلي بيشتر بود و لازم بود ما بيشتر مراقب منطقه باشيم، بعد از ظهر درگيري فرو كش كرد و منطقه ساكت شد، البته اين موضوع تو جبهه نادر بود چون بعد از ظهر خورشيد تو چشم دوربينهاي ما ميزد و به قولي هدايت آتش مال عراقيها بود و اونها ديدي بهتري بر ما داشتند؛ ولي به دليل خستگي صبح عراقيها هم استراحت ميكردند.
اون روز يه اتفاق ديگهاي هم افتاد و اون اينكه نگهبانهاي سر تپه (سنگر شهيد ناصرعكاف) كمي تعلل و بيدقتي كردند و يك دفعه با صداي هياهوي بچههاي بالاي تپه متوجه شديم يك تانك عراقي كه مسير خودشو تو تپه ماهورا گم كرده، به سمت ما مياد، به قول معروف چرت از سر همه پريد؛ همه بچهها دو طرف شيار ايستاده بودند و نميدونستند بايد چه كار كنند، تو همين حال و هواي بلاتكليفي بوديم كه تانك به سر تپه رسيد، خيلي ترسيده بوديم، يك تانك بالاي يك شيار پر از نيرو، فقط يك گلوله تانك و يا يك رگبار دوشيكاي تانك ميتونست رود خون تو شيار شهادت جاري كنه، ولي از اونجا كه خدا رعب و وحشت در دل دشمن انداخته بود و اون تانك هم راهشو گم كرده بود، با ديدن يك گروهان نيرو ترسيد و فرار كرد.
جالبه كه بگم خيلي از بچهها با قرار گرفتن تو اين موقعيت پا به فرار گذاشتند، ولي من كه كنار فرمانده مجتهدي بودم ديدم كه ايشان با صلابت و با تدبير پشت سر هم فرياد ميزد آر پيجي زن!
چند نفر از بچهها به سمت نوك تپه دويدن، من و يدالله هم رفتيم، بچهها فرياد ميزدن اين تانك نبايد برگرده، ما با كلاشينكف شليك ميكرديم و دو تا از بچهها هم با آرپيجي، خلاصه با چندتا شليك موفق شديم تانك رو متوقف كنيم.
نفرات داخل تانك اقدام به فرار كردن كه مورد هدف بچهها قرار گرفتن، خيلي خوشحال بوديم كه بعد از لو رفتن موضع بچهها نذاشتيم عراقيها فرار كنند؛ تانك به جا مونده هم روز بعد توسط خود عراقي مورد هدف خمپاره قرار گرفت تا بدست ايران نيفته.
بعد از اون قضيه آب و پرچم و اين تانك فهميدم كه توجه فرمانده گروهان برادر مجتهدي به من بيشتر شده بود و رضايت ايشان برايم خوشآيند بود.
قبلا گفتم كه هدايت آتش خمپاره داخل شيار براي عراقيها كار سختي بود، يعني با درجه بندي كمتر گلوله به تپه مقابل ميخورد و با كمي افزايش گرا، به تپه پشت سر برخورد ميكرد و كمتر پيش ميآمد كه خمپاره درست بين شيار فرود بياد، البته نميخوام بگم پيك نيك بود، جنگ رفتهها ميدونن كه حجم آتش دشمن يعني چي!
* گلولهاي خمپاره 120 نيم متري من خورده زمين، اما يه خراش كوچولو هم به من وارد نكرد
قبضههاي خمپاره عراقي از روبروي شيار شهادت، روي سر بچهها آتش ميريخت و اين يعني شيار ديگه جاي امني نبود. اين شد كه تصميم گرفتيم جاي سنگر ديدهباني رو عوض كنيم، رفتم سراغ برادر مجتهدي فرمانده گردان و موضوع رو باهاش در ميان گذاشتم تا براي جابهجايي بچهها دستوري صادر كنه.
چند ساعتي نگذشته بود كه از تپه ديدهباني (سنگر شهيد عكاف) برگشته بوديم كه عراقيا با يه خط آتيش كل شيار رو زير آتش گرفتن، يكي از گلولهها هم اون بالا درست تو سنگر ديدباني فرود اومد و جلوي چشمهاي منو يدالله ديدهبان رو قطعه قطعه كرد، حال من و يدالله از ديدن بدن تكه تكه همسنگرمون منقلب شده بود، اما مجبور شديم براي اينكه بقيه بچهها اين صحنه رو نبينن بدنشو با يه پتو پنهان كنيم.
هنوز تو سنگر درست جابهجا نشده بوديم كه يه گلوله ديگه خمپاره 120 درست بين سنگر من و يدالله و امدادگر گروهان خورد زمين، من تو سنگر دراز كشيده بودم، بعضي از بچهها هم نشسته بودند، موج انفجار 120 پتوي بالاي سنگر رو انداخت روي من، از زير پتو صداي تركشها رو احساس ميكردم، وقتي تركشها فروكش كردن، از جا بلند شدم، ديدم كه گلوله خمپاره 120 چندتا از بچهها رو مجروح كرده، بهت زده بودم، گلولهاي كه درست نيم متري من خورده بود زمين، حتي يه خراش كوچولو هم به من وارد نكرده بود و "پتوي عراقي" ناجي من شده و همه تركشها رو تو خودش نگه داشته بود.
خودمو كه جمع و جو كردم ديدم يدالله با حالت بهت زده هي ميگه مرتضي و با دستش امدادگر گروهان رو كه روبروش نشسته بود نشون ميده! يدالله خودش نميتونست از جا تكون بخوره چون از ناحيه پا زخمي شده بود؛ نگاه كردم ديدم "يا حسين" تركش خورده تو سر امدادگر و به اندازه يه لوله 2 اينچي داره خون از سرش ميره! متوجه شدم كه ديگه كار از كار گذشته و اون به شهادت رسيده.
اين شد كه سعي كردم يدالله رو از سنگر خارج كنم، جالب بود تركش يه جوري از درز بند پوتين يدالله رفته بود تو كه خودش هم نميدونست چي شده، يواش يواش پوتينش از پاش بيرون آورد و ديديم كه يه تركش نخودي پاشو مجروح كرده، جالب اينجاست زخمي كه همين تركش كوچولو روي پاي يدالله بوجود آورد جاش موند و بعدها كمك كرد تا بتونم جنازه شو كه تو عمليات كربلاي هشت تيكه تيكه شده بود، شناسايي كنم.
حدود 250 متر پايينتر از شيار شهادت تو يه مسير فرعي، يه سنگر عراقي مستحكم با سقف و ديواره گوني شني بود كه مجروحان رو اونجا مستقر ميكرديم، آمبولانسها هم براي برگردوندن مجروحين به عقب مياومدن همونجا. يه مسير 200-300 متري بود كه روزاي اولي كه اومديم براي عمليات سرسبز و زيبا بود، اما الان اون سرسبزي جاي خودشو به سياهي و خون داده بود.
براي بردن مجروحين با كمبود نيرو مواجه بوديم، تعداد مجروحا داشت زياد ميشد، سوال كردم، گفتند چند ساعتي ميشه كه آمبولانس نيومده، برگشتم و به فرماندهي و بيسيمچي موضوع رو اطلاع دادم و درخواست آمبولانس كردم.
يدالله رو هم همراه بقيه بچههاي مجروح به سنگر مجروحين برديم، يدالله ميتونست يواش يواش راه بره، براي همين دستشو رو شونه من گذاشت و لنگان لنگان با هم به سنگر مجروحين رسيديم، نخواست كه تو سنگر بشينه، راستش خودم هم از اون سنگر و در و ديوار خمپاره خوردش خوشم نيومد، يدالله رو نشوندم كنار تپه و نشستم كنارش تا خستگي در كنم.
نيرو كم بود، بايد هرچه سريعتر برميگشتم تو شيار شهادت، از طرفي هم نميتونستم يدالله رو تنها بذارم، چند دقيقه كه گذشت خودش به كلام اومد و گفت كه پاشو برو جلو، كمي تامل و تعارف كردم، چون از يك طرف نگران يدالله و مجروحين بودم و از طرف ديگه دلم پيش برادر مجتهدي و كمبود نيروي خط بود، اين شد كه تعارف رو گذاشتم كنار و با يدالله خداحافظي كردم و برگشتم خط پيش بچهها.
دلم پيش يدالله بود، چون با پاي مجروحش نميتونست از خمپاره دشمن پناه بگيره اين شد كه بعد از يه مدت كم برگشتم پيشش، اوضاع مجروحين رو كه ديدم فهميدم نميشه همينطور دست روي دست گذاشت اين شد كه بلند شدم و زير حجم آتيش بدو و بخيز، حدود دو سه كيلومتر به طرف جاده اصلي رفتم، تو راه از آمبولانسها و ماشينهاي گذري براي مجروحين درخواست كمك كردم، به هر صورت كه بود آمبولانس اومد و يدالله و بقيه بچهها رو سوار كرديم و فرستاديم عقب.
يدالله آخرين نفري بود كه سوارش كرديم، چون هم حالش از بقيه بهتر بود و هم دلش نميخواست منو تنها بذاره بهم ميگفت تو هم بايد باهام بيايي، به هر زحمت بود متقاعدش كردم كه سوار ماشين بشه و بره و خيال منو راحت كنه.
خط سير عقبه به شدت زير آتيش خمپاره بود، نگران بچههاي مجروح بوديم كه سالم برسن، چون از بالاي تپه ميديدم كه عراقيا جاده عقبه رو به شدت ميكوبند.
حالا كه خيالم از رفتن يدالله راحت شده بذاريد از پتويي بگم كه تو همون انفجاري كه همه كه بچهها رو لت و پار كرد، جون منو نجات داد!
شبهاي عمليات والفجر يك خيلي سرد بود و من سه شب رو بدون پتو سر كرده بودم، از سرما ميلرزيدم، اما دلم نميخواست پتوي بعثيها رو روي خودم بندازم، روز اول كه براي تهيه آب به شيارهاي پشتي و سنگرهاي عراقي رفته بودم، چند تا پتو ديده بودم، ولي يه بوي بخصوصي تو اون سنگرها بود كه دلم نميخواست پتوها رو با خودم بيارم، اما وقتي براي سركشي مجدد به پرچمهايي كه اون روز تو اون منطقه نصب كرده بودم و كلي باهاش عراقيها رو سر كار گذاشته بودم، رفتم، مجبور شدم چند تا پتو رو براي استفاده بچهها بيارم. پتوهاي محكمي بود و آدم رو به خوبي از سرما محافظت ميكرد. همين پتوها موقع انفجار خمپاره 120 جونم رو نجات داد.
بعد از گذشت چندين سال، هنوز هم وسعت و زيبايي منطقه عملياتي والفجر يك و شيار شهادت تو نظرم هست، از سنگر شهيد عكاف كه براي ديدهباني حفر كرد و معراج خودش شد، تا زمين سرسبزي كه زير آتش دشمن با خون عزيزان ما قطعهاي از بهشت شد.
انتهاي پيام/
چهارشنبه 4 دي 1392
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
از ميان خبرهاگلايه رئيس سازمان انتقال خون از مصوبه اي كه 10 سال روي زمين ماند
از ميان خبرهاگلايه رئيس سازمان انتقال خون از مصوبه اي كه 10 سال روي زمين ماند رئيس سازمان انتقال خون به توقف فعاليت شركت بيودارو از 10 سال گذشته تاكنون كه ماموريت يافته بود در زمينه صنعت پلاسما همكاري كند خبر داد و گفت اكنون در حال پيگيري اجرا شدن اين مصوبه هستيم بايد شركت بيتامين ۵۰ درصد قيمت خانه از طريق وام آخوندي خبر داد:
تامين ۵۰ درصد قيمت خانه از طريق وام آخوندي خبر داد وزير راه و شهرسازي اعلام كرد هدف ما اين است كه طبقه متوسط جامعه حداقل 50 درصد قيمت مسكن را تسهيلات بگيرد اما بايد پس انداز هم داشته باشد به گزارش واحد مركزي خبر عباس آخوندي در نشست خبري به مناسبت هفته حمل و نقل تاكيد كرد طرحظهرابي: به منظور ادامه تحصيل از تيم ملي خداحافظي ميكنم/ نيروي زميني در نيم فصل دوم بهتر ظاهر ميشود
ظهرابي به منظور ادامه تحصيل از تيم ملي خداحافظي ميكنم نيروي زميني در نيم فصل دوم بهتر ظاهر ميشود هندباليست مليپوش كشورمان گفت براي ادامه تحصيل از تيم ملي خداحافظي ميكنم و قصد دارم دكتري خود را بگيرم مسعود ظهرابي در گفتگو با خبرنگار ورزشي باشگاه خبرنگاران افزود من هم اكنمعاون برنامه ريزي و منابع انساني آبفاي كاشان خبرداد؛ كاهش سالانه 40 ميليون متر مكعب از ذخاير زيزميني كاشان
معاون برنامه ريزي و منابع انساني آبفاي كاشان خبرداد كاهش سالانه 40 ميليون متر مكعب از ذخاير زيزميني كاشان واحد تحقيقات شركت آب و فاضلاب كاشان آمادگي دارد از پژوهشگراني كه در زمينه آب و بحران آب پروژه هاي تحقيقاتي و كاربردي ارائه نمايند حمايت و پشتيباني كند معاون برنامه ريزي وفابيوس : نيروهاي زميني كشورهاي اروپايي در جمهوري آفريقاي مركزي مستقر مي شوند
فابيوس نيروهاي زميني كشورهاي اروپايي در جمهوري آفريقاي مركزي مستقر مي شوند تهران واحد مركزي خبر سياسي 1392 09 26 به گزارش خبرگزاري فرانسه از پاريس لوران فابيوس وزير امور خارجه فرانسه اعلام كرد نيروهاي زميني شماري از كشورهاي اروپايي به زودي در جمهوري آفريقاي مركزي مستقر خوادبير شورايعالي فضاي مجازي: آماده همكاري در زمينه نرمافزار بومي بانكي هستيم
دبير شورايعالي فضاي مجازي آماده همكاري در زمينه نرمافزار بومي بانكي هستيم به گزارش خبرآنلاين و به نقل از روابط عمومي مركز ملي فضاي مجازي مهندس محمدحسن انتظاري دبير شوراي عالي و رئيس مركز ملي فضاي مجازي كه امروز سه شنبه ۲۶ آذرماه در نخستين همايش همافزايي دانشگاهها و بانكهاتوافق هسته اي ژنو در ماه آينده اجرايي مي شود/ خون شهيد مفتح انقلاب اسلامي را بيمه كرد
توافق هسته اي ژنو در ماه آينده اجرايي مي شود خون شهيد مفتح انقلاب اسلامي را بيمه كرد همدان- خبرگزاري مهر معاون برنامه ريزي ونظارت راهبري رياست جمهوري گفت توافق هسته اي ژنو در ماه آينده اجرايي مي شود به گزارش خبرنگار مهر محمد باقر نوبخت كه امروز براي حضور در شوراي برنامه ريزيتكليف مالكين با زمين خودشان در زنجان مشخص نيست
تكليف مالكين با زمين خودشان در زنجان مشخص نيست زنجان - خبرگزاري مهر رئيس نظام مهندسي استان زنجان گفت متاسفانه در زنجان تكليف مالكين با زمين خودشان مشخص نيست و نتايج ضعف طرح تفضيلي در اين بخش نمود پيدا ميكند به گزارش خبرنگار مهر احد محمدي قبل از ظهر سه شنبه در جلسه شوراي شهرراهيابي بازي «ارتش فرازميني» به جمع ۱۰۰ بازي برتر در شبكه جهاني بازيهاي مستقل
راهيابي بازي ارتش فرازميني به جمع ۱۰۰ بازي برتر در شبكه جهاني بازيهاي مستقل به گزارش معاونت ارتباطات بنياد ملي بازيهاي رايانهاي بازي ياد شده با حمايت اين بنياد توليد و در مرحله توزيع قرار ميگيرد سه شنبه 26 آذر 1392نخستين گروه عمرهگزاران ايراني صبح امروز عازم سرزمين وحي شدند.
نخستين گروه عمرهگزاران ايراني صبح امروز عازم سرزمين وحي شدند نخستين گروه از عمره گزاران ايراني ساعت 6 و 25 دقيقه صبح امروز تهران را به مقصد فرودگاه جده ترك كردند به گزارش خبرنگار اجتماعي باشگاه خبرنگاران 240 نفر از زائران ايراني بيت الله الحرام در قالب دو كاروان از استان تهرانبهره برداري از زمين چمن مصنوعي دانشجويي در دانشگاه بيرجند
بهره برداري از زمين چمن مصنوعي دانشجويي در دانشگاه بيرجند بيرجند واحد مركزي خبر اجتماعي نخستين زمين چمن مصنوعي دانشجويي در خراسان جنوبي امروز در دانشگاه بيرجند به بهره برداري رسيد رئيس دانشگاه بيرجند هزينه ساخت اين زمين چمن را يك ميليارد ريال اعلام كرد و گفت اين زمين چمن درحضور دكتر جوانشير آخوندف در خبر گزاري مهر
حضور دكتر جوانشير آخوندف در خبر گزاري مهر دكتر جوانشير آخوندف سفير كشور آذربايجان در ايران ضمن حضور در خبرگزاري مهر به سئولات خبرنگاران مهر پاسخ گفت كد خبر 2197835 تاريخ مخابره ۱۳۹۲ ۹ ۲۶ - ۱۸ ۳۹ سه شنبه 26 آذر 1392نخستين گروه از زائران گيلاني هفتم دي از فرودگاه رشت به سرزمين وحي اعزام مي شوند
نخستين گروه از زائران گيلاني هفتم دي از فرودگاه رشت به سرزمين وحي اعزام مي شوند رشت - خبرگزاري مهر سرپرست حج فرودگاه سردار جنگل رشت گفت نخستين گروه از زائران گيلاني حج عمره سال 92- 93در قالب دو كاروان از هفتم دي ماه سال جاري با يك فروند هواپيماي ايرباس A300 از فرودگاه رشت به سر-