محبوبترینها
چگونه با ثبت آگهی رایگان در سایت های نیازمندیها، کسب و کارتان را به دیگران معرفی کنید؟
بهترین لوله برای لوله کشی آب ساختمان
دانلود آهنگ های برتر ایرانی و خارجی 2024
ماندگاری بیشتر محصولات باغ شما با این روش ساده!
بارش‌های سیل‌آسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
بارش‌های سیل‌آسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
قیمت انواع دستگاه تصفیه آب خانگی در ایران
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
خرید بیمه، استعلام و مقایسه انواع بیمه درمان ✅?
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1842126225
ماجراي جاسازي ترجمه‌هاي ممنوعه توسط اسرا
واضح آرشیو وب فارسی:فارس: ماجراي جاسازي ترجمه‌هاي ممنوعه توسط اسرا
من به دستور و توصيه حاج آقا ابوترابي، بعضي از مطالب مفيد و مقالات علمي، سياسي و فرهنگي روزنامه ي الجمهوريه را ترجمه مي‌كردم و آن‌ها را در جوراب جاگذاري مي‌كردم.
به گزارش سرويس فضاي مجازي خبرگزاري فارس، سايت جامع آزادگان نوشت: اسراي درگيري پنجوين را آوردند، جوان، بسيجي و سپاهي بودند با اين كه حزب اللهي بودند، نمي دانم چرا در بدو ورود اذيت شان نكردند. ما به شوخي مي گفتيم:
به شما نيمرو دادند؟!
بچه هاي خوبي بودند.
وقتي چند نفر را به اردوگاه مي آوردند، به خاطر تنگي جا، چند نفر را به جايي ديگر مي فرستادند. نمي دانم چرا زنداني از تغيير جا، حتي اگر شرايط سختي داشته باشد، اكراه دارد؟ وقتي اسراي جديد را مي آوردند، دنبال اين بودند كه ده نفر را بيرون ببرند. همه سعي مي كردند مخفي شوند و جلوي ديد عراقي ها نباشند. وضع اسير هاي قديمي بهتر بود، جاي بازتري داشتند و روزنامه الثوره و چند روزنامه ي انگليسي مي گرفتند. يك روزنامه فارسي هم به نام حقيقت مي آمد، اما تنها چيزي كه در آن وجود نداشت، حقيقت بود. روزنامه دارالمامون هم مطالب جعلي و بد و بيراه داشت، اما كاغذش سفيد و ضخيم بود و ما حاشيه هاي سفيد آن را جدا و به عنوان كاغذ سفيد استفاده مي كرديم. من به دستور و توصيه ي حاج آقا ابوترابي، بعضي از مطالب مفيد و مقالات علمي، سياسي و فرهنگي روزنامه ي الجمهوريه را ترجمه مي كردم. كار من شب ها و مخفيانه بود. خودكار را در بالش جاسازي كرده بودم پشت پنجره دراز مي كشيدم و بالشي به عنوان حصار پشت سر مي گذاشتم. بعد روي نوار هاي بريده شده روزنامه حقيقت، ترجمه ها را مي نوشتم و در جوراب جاسازي مي كردم. بعد به محمود شرافتي مي دادم و او در اتاق خودش مي خواند امكان چند بار نوشتن را نداشتم، نه كاغذ و قلم و نه وقتش بود.
محمود يعني ارشد اتاق حاج آقا، همان يك نسخه مطلب را به اتاق هاي ديگر مي فرستاد، حاج آقا با دلگرمي به من مي گفت: ادامه دهيد، خوب است.
من دوباره كار آموزش را شروع كردم، با چند كتاب انگليسي و امكانات كم و فشار زياد. فشار اطلاعاتي زيادي وجود داشت، لذا نمي شد كار آموزشي واضحي انجام داد. كلاس مكالمه گذاشتيم. با چند نفر مستعد شروع كرديم. در حال قدم زدن يا در گوشه اي انگليسي صحبت مي كرديم و يا روزنامه انگليسي مي خوانديم.
در اتاق ما چند نفري خواندن قرآن را خوب بلد بودند و و كلاس دعا و قرآن گذاشتند، با تعداد محدودي، آموزش شروع شد.
راوي: آزاده محمدعلي زردباني
سه شنبه 3 دي 1392
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: فارس]
[مشاهده در: www.farsnews.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 27]
-
گوناگون
پربازدیدترینها