واضح آرشیو وب فارسی:خبر آنلاين: متن عاطفي فرزند شهيد محمدجواد تندگويان خطاب به پدرش
بابا جواد سلام!
به آستانه 40سالگي رسيدم، همان سنوسالي كه تو رفتي، برايم سخت است باور كنم بيشتر از تو در اين دنيا زندگي ميكنم. در آستانه 30سالگي وزير شدي، پدري كه آنچنان گرفتار خدمت به مردم بود كه همان روزها هم آرزوي ديدنش را داشتم چه برسد در انتظار 11ساله اسارتت. اين روزها درك ميكنم كه در برابر عظمت تو هيچام، من در حد قياس با بزرگمردي تو نيستم، باور نميكنم جوانترين وزير ايران - بدون اينكه در قبال مسايل جنگي ذرهاي مسووليت اجرايي داشته باشد - در كسوت وزير نفت راهي مناطق جنگي شود و در 40روز وزارت، آنچنان مجدانه از اين صنعت و حفظ آن در برابر تجاوز دفاع كند كه امروز بتوانيم با افتخار صنعت نفت كشور را بازسازي و بهرهبرداري كنيم. تو اگر پدرم نبودي قهرمان زندگي و باورهاي من بودي، به هرجا و هركس كه رجوع ميكنم جز از مهرباني، مردميبودن و صداقت تو نميشنوم. پدر خوبم، هفتساله بودم كه در آيين ورود به دبستان رفتي، مثل آن روز كه در سال 1353 وقتي به دنيا آمدم نبودي و در زندانهاي ساواك شكنجه ميشدي؛ تو هميشه براي خدا و مردم بودي، گاهي سخت ميگذشت براي ما خانواده تو...
راهي دبستان كه شدم رفتي تا درك كنم كه ديگر برنميگردي، كودكيام تمام شد، همه جواني در دغدغه انتظار تو گذشت. هر روز فكر ميكردم امروز در زير شكنجه شهيد شدي و رفتي و فردا دوباره در انتظار بازگشت تو...
اين روزها كه در جايگاه پدر فكر ميكنم باورم اين است كه توان و تحمل يك روز از آن همه كه تو تحمل كردي را ندارم. به قول مردم، آقاي محمدجواد تندگويان و به عشق دلم، بابا جواد چگونه سالها شكنجه شدي و حتي يك كلمه از خاك پاكت را نفروختي؟ چگونه سالها در سلولهاي عراق فرياد زدي، قرآن خواندي، شعار دادي و با بدني پر از زخم در زير شكنجه و درد مدام از هوش ميرفتي؟
منظر عاشقي تو كجا بود كه من و ما از درك يك لحظه آن عاجزيم؟
پدرم مرا ببخش، به 40سالگي رسيدم، سني كه تو در آن رفتي...
17ساله كه شدم جنگ تمام شد و همه همرزمان تو بازگشتن، روزي به اميد آزاديات جشن ميگرفتم و روزي از بيخبري در خانه تو طاقت ماندن نبود؛ آمدي با پيكر پر از درد و شكنجه و كمرم شكست...
اين چه آمدني بود؟ ؟ ؟
رفتنت آيينه آمدنت بود ببخش
در شب ميلاد تو تلخ است كه ما گريه كنيم
و تنها خدا و تو ميداني كه چه بر ما گذشت...
افتخار ميكنم فرزند كسي هستم كه در مردانگي و رشادت بينظير بود، آنچنان خداباور بود كه در 11سال اسارت، سلولي چندمتري برايش عرش خدا بود، هرچند بدنت بيانگر آن همه درد بود اما روحت جز از عاشقي نميگفت...
اين روزها برخي تو را فراموش كردهاند، اين روزها كسي رشادت يادش نيست، شجاعت جز شعار نيست، ما وابسته دنيا شدهايم، چيزي كه ذرهاي در وجودت نبود. دانشجو كه بودي مبارزه ميكردي، مهندس شدي شكنجهات كردند، زندان رفتي و وزير شدي، يادت رفت كه دنيا كجاست، شدي سالار آزادگان، تنهاترين سردار ايران، 11سال براي دل خدايت شكنجه شدي و خداي دل مردمي شدي كه امروز تو را پاس ميدارند. يادت گرامي و جاودان باد و در پيشگاه حقتعالي متنعم رحمت الهي باشي.
جمعه 29 آذر 1392
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: خبر آنلاين]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 28]