واضح آرشیو وب فارسی:فارس: مقاومت سرنيزهداران مقابل خاكريزهاي اسرائيلي
بعد از نهر، خاكريز عراقيها بود؛ خاكريزهايي به شكل «ب» ساخت و طرح آن توسط اسراييليها داده شده بود، خودمان را به پشت آنها رسانديم، اما خاكها آنقدر نبود كه بتواند جانمان را حفظ كند.

به گزارش سرويس فضاي مجازي خبرگزاري فارس، سايت جامع آزادگان نوشت: هيچ گاه آن لحظات به يادماندني را فراموش نمي كنم؛ فرمانده اطلاعات و عمليات لشكر در آنجا حاضر بود و مخصوصاً با من روبوسي كرد. اصلاً فكر نمي كردم اين آخرين ديدارم با فرمانده ام باشد.
در آخرين ساعات قبل از حركت، دو نفر از نيروهاي زبده اطلاعات و عمليات به گردان ما پيوسته بودند؛ آنها در جلوي گردان حركت مي كردند و من در انتهاي صف. تازه وارد باتلاق و نيزار شده بوديم؛ منطقه، آرام بود و باد ملايمي مي وزيد. تنها صدايي كه به گوش مي رسيد، صداي جيرجيرك ها، قورباغه ها و مرغابي هاي داخل باتلاق بود. آب، خيلي سرد بود. لباس غواصي به تن داشتيم و حرارت بدن مان در دوران اين لباس ها تا حدودي مانع سرماي زياد مي شد. ني هاي بلند، همه جا را احاطه كرده بود. با توجه به تجهيزات زيادي كه با خود حمل مي كرديم، حركت در نيزارها و باتلاق به كندي صورت مي گرفت. نيروها در يك رديف حركت مي كردند و به سمت جلو پيش مي رفتند. گهگاهي دشمن، روي نيزارها منور پرتاب مي كرد و ما مجبور مي شديم خودمان را لاي ني ها پنهان كنيم.
طبق تجربياتي كه از عمليات هاي ديگر داشتيم، مي دانستيم كه دشمن، برخي مواقع سر راه نيروهاي ما كمين مي گذارد و در موقعيتي مناسب و با استفاده از تاريكي شب، يك نيروي كماندو يا ورزيده دشمن مي تواند به راحتي تمام گردان را از بين ببرد. به همين خاطر، اهميت مسئوليت عقب دار گردان، كمتر از جلودار گردان نبود.
خوشبختانه در طول مسير اتفاق خاصي نيفتاد. از مسيرهاي از قبل تعيين شده كه در معبرهاي آن، قرص هاي شب نما كار گذاشته بوديم عبور كرديم. به دليل باتلاقي بودن معبر، احتمال كمين دشمن بسيار كم بود. البته من و يكي ديگر از بچه هاي اطلاعات، دوربين مادون قرمز ديد در شب كلاهدار بر سر داشتيم و همه جا را مي ديديم.
ناگهان متوجه شدم يكي از نيروها از صف بيرون آمده و روي نيزارها سر به سجده گذاشته است. عصباني شدم، نزديكش رفتم و گفتم: برادر عزيز! حالا كه وقت سجده كردن نيست، زود باش راه بيفت كه از دسته عقب نموني. اما او واكنشي نشان نداد.
با ناراحتي، لباسش را گرفتم و سرش را بلند نمودم. متوجه شدم يك گلوله سرگردان درست به وسط پيشاني اش خورده و در دم شهيد شده است. چشمانش را بستم، پيشاني اش را بوسيدم و از اين كه به او پرخاش كرده بودم، شرمگين شدم.
بيشتر بچه هاي گردان، لباس غواصي به تن داشتند ولي غواص حرفه اي نبودند. فقط مدتي قبل از عمليات، تمرين غواصي كرده بودند. در بين راه ناگهان ديدم دو نفر همزمان با هم در حال غرق شدن اند. با هر زحمتي بود هر دوي آنها را نجات دادم. وقتي كه عمليات شروع شد، متوجه شدم يكي از آن بچه هايي را كه نجات داده بودم، تركش خورده است. تركش خمپاره به صورتش اصابت كرده بود و تمام لب ها، بيني و دندان هايش را برده بود. از شدت درد به خودش مي پيچيد و فرياد مي زد.
وضع بسيار ناراحت كننده و زجرآوري بود. در آن موقعيت، هيچ كاري از دستم بر نمي آمد. با خود گفتم كاش او را نجات نداده بودم! مرگ بر اثر غرق شدن، بهتر از مرگ با اين جراحت شديد است.
بالاخره به آخر نيزار رسيديم. حالا ديگر كاملاً معلوم بود كه عمليات لو رفته است. در بعضي از مناطق دورتر از موقعيت ما، آتش افروزي دشمن با شدت زيادي شروع شده بود. روي سر ما هم مرتب خمپاره و گلوله توپ بود كه مي باريد. آنقدر صداي توپ و گلوله و خمپاره زياد بود كه اگر كنار گوش يكديگر هم فرياد مي زديم، باز هم قادر نبوديم صداي هم را بشنويم. بي سيم ها توسط پارازيت دشمن مختل شده بودند و تماس با مراكز فرماندهي با اشكال مواجه شده بود.
هنوز به پشت خاكريز دشمن نرسيده بوديم كه تعداد زيادي از نيروهاي گردان ما كشته و مجروح شدند. فرمانده گردان، هر چه سعي مي كرد نمي توانست ارتباطي با مراكز فرماندهي برقرار كند. به سي متري خاكريز دشمن رسيديم.
بين ما و خاكريز، يك نهر كوچك آب بود كه بيشتر از ده پانزده متر عرض نداشت. دقت كه كردم، ديدم داخل نهر پر است از سيم هاي خاردار توپي، موانع خورشيدي و مين هاي ريز و درشت با انواع تله هاي انفجاري، گذشتن از اين موانع تقريباً غير ممكن بود. تازه، قبل از نهر هم به عرض چند متر از اين سيم خاردارها در امتداد نيزار كشيده بودند كه عبور از آن هم كار بسيار مشكلي بود.
روي خاكريز دشمن سنگرهاي بتوني زيادي به چشم مي خورد كه از داخل آنها مرتب به سمت ما تيراندازي مي شد. اگر سرمان را كمي بلند مي كرديم مرگ مان حتمي بود.
نيروهاي باقيمانده گردان ما پراكنده شده بودند. بايستي زودتر يك معبر براي عبور نيروها ايجاد مي كرديم. يكي از بچه هاي رزمنده، يك اژدر[1] زير سيم خاردار و آن را منفجركرد. يك معبر باريك چاشني عمل مي نمايد. باز شد اما درست در مقابل معبر، يك سنگر بتوني وجود داشت كه پس از ايجاد معبر، لوله تيربارش را دقيقاً متوجه معبر نمود و شروع به تيراندازي كرد.
دشمن كه كاملاً به حضور ما پي برده بود، دقيقاً معبر و اطراف آن را مورد هدف قرار داده بود.
گير افتاده بوديم؛ نه راه عقب نشيني داشتيم و نه امكان پيشروي. سينه خيز به فرمانده ي گردان نزديك شدم و كسب تكليف كردم.
گفت: اگه مي توني، چند نفر رو وردار و از معبر عبور كن. ما آتش تهيه مي ريزيم تا شما بتونين عبور كنين و خط رو بشكنين. زود بجنبين وگرنه تمام نيروها تلف مي شن.
چند تا از بر و بچه ها را جمع كردم و سينه خيز به طرف معبر حركت كرديم؛ تعدادي از نيروها، سنگر تيربار دشمن را هدف قرار دادند. تيربارهاي عراقي براي چند لحظه خاموش شدند و اين فرصت خوبي بود تا از معبر عبور كنيم. حدود ده نفري مي شديم كه از معبر گذشتيم. چند متري كه از سيم هاي خاردار فاصله گرفتيم، به نزديكي نهر رسيديم. بعد از نهر، خاكريز عراقي ها بود. خاكريز به صورت ب ساخته شده بود. اين نوع خاكريزها از جديدترين و پيشرفته ترين نوع خاكريزهاي نظامي بود كه طرح آن توسط اسراييلي ها داده شده بود. نزديك نهر، مقداري خاك انباشته شده بود. خودمان را به پشت آنها رسانديم، اما خاك ها آنقدر نبود كه بتواند جان مان را حفظ كند.
به بچه ها گفتم: سرنيزه ها تونو در بيارين و تا مي تونين زمين رو بكنين. بايد خيلي زود جان پناه بسازيم تا از تير و تركش هاي عراقي ها در امان بمونيم.
بچه ها شروع به كندن زمين كردند. خودم هم مشغول شدم. زمين خيلي سفت و محكمي بود ولي چاره اي نداشتيم؛ براي حفظ جانمان بايستي سنگر درست مي كرديم. امكان اين كه بتوانيم يك دفعه همه با هم از نهر بگذريم، خيلي كم بود. هربار كه عراقي ها منوّر مي زدند و اطرافم كمي روشن مي شد، سرم را بالا مي آوردم و به دقت داخل نهر را نگاه مي كردم؛ هر چه جستجو مي كردم، راهي براي رسيدن به آن طرف نهر نمي يافتم. همه جا مين گذاري شده بود. به هيچ نحو نمي توانستيم از نهر عبور كنيم. باران آتش دشمن هم به شدت ادامه داشت؛ آنها زمين و زمان را مي كوبيدند. كاملاً زمين گير شده بوديم. معبر ما هم به شدت و به طور مداوم گلوله باران مي شد.
صداي تيربار براي يك لحظه هم قطع نمي شد. بعدها متوجه شديم كه عراقي ها از مدت ها قبل با كمك ماهواره هاي جاسوسي و آواكس هاي آمريكايي مستقر در عربستان سعودي، همه فعل و انفعالات نيروهاي ما را زير نظر داشته و پيش بيني هاي لازم را كرده بودند. آنها مواضع خود را كاملاً مستحكم نموده و از قبل منتظرمان بودند.
[1] - اژدر بنگال: وسيله اي است براي انفجار سيم هاي خاردار
راوي: آزاده محمدرضا يزديان
بازگشت به صفحه نخست گروه فضاي مجازي
انتهاي پيام/
چهارشنبه 27 آذر 1392
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: فارس]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 41]