تور لحظه آخری
امروز : پنجشنبه ، 14 تیر 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):اگر خداوند بوسیله تو یک نفر را هدایت کند برای تو بهتر است از دنیا و هر آنچه د...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

اتاق فرار

خرید ووچر پرفکت مانی

تریدینگ ویو

کاشت ابرو

لمینت دندان

ونداد کولر

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دانلود سریال سووشون

دانلود فیلم

ناب مووی

رسانه حرف تو - مقایسه و اشتراک تجربه خرید

سرور اختصاصی ایران

تور دبی

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

پیچ و مهره

طراحی کاتالوگ فوری

دانلود کتاب صوتی

تعمیرات مک بوک

Future Innovate Tech

آموزشگاه آرایشگری مردانه شفیع رسالت

پی جو مشاغل برتر شیراز

قیمت فرش

آموزش کیک پزی در تهران

لوله بازکنی تهران

میز جلو مبلی

هتل 5 ستاره شیراز

آراد برندینگ

رنگ استخری

سایبان ماشین

قالیشویی در تهران

مبل استیل

بهترین وکیل تهران

شرکت حسابداری

نظرسنجی انتخابات 1403

استعداد تحلیلی

کی شاپ

خرید دانه قهوه

دانلود رمان

وکیل کرج

آمپول بیوتین بپانتین

پرس برک

بهترین پکیج کنکور

خرید تیشرت مردانه

خرید نشادر

خرید یخچال خارجی

وکیل تبریز

اجاره سند

وام لوازم خانگی

نتایج انتخابات ریاست جمهوری

خرید سی پی ارزان

خرید ابزار دقیق

بهترین جراح بینی خانم

تاثیر رنگ لباس بر تعاملات انسانی

خرید ریبون

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1804373204




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

گزارشي استثنايي از خلق يك اثر هنري جاودانه+عكس


واضح آرشیو وب فارسی:فارس: گزارشي استثنايي از خلق يك اثر هنري جاودانه+عكس
سلام آخر نماز را كه گفتم، در فاصله چند متري خود، چند عكاس و خبرنگار را ديدم كه در حال عبور از كانال و حركت به سمت جلو هستند، حتي فكرش را هم نمي‌كردم كه چند لحظه پيش، آن‌ها از من عكس گرفته باشند.


به گزارش سرويس فضاي مجازي خبرگزاري فارس، سايت مشرق نوشت: يكي از ماندگارترين يادگارهاي ساليان حماسه و غيرت، تصويري است كه توسط هنرمندِ بسيجي، استاد «محمود بدرفر» به ثبت رسيده است.

روز 20 دي ماه سال 1365 هجري شمسي، در منطقه ي عملياتي «شلمچه»، «مهدي صمدي صالح» رزمنده اي از نيروهاي «لشكر32 انصارالحسين(ع)»(گردان 154 حضرت علي اكبر(عليه السلام))، در زير باراني از آتشِ دشمن، سر تا به پا، آجين شده در گل و لاي، به نماز ايستاد و سايه ي سنگينِ براقش، چشم شيشه اي عكاسِ 27 ساله اي را به خود خيره ساخت و برگي طلايي از تاريخ يك ملت، به ثبت رسيد.

اين برشِ تاريخي، تنها لحظه اي است از روزهاي متمادي كه فرزندان اين ملت، در منطقه ي «شرق بصره» پشت سر گذاشتند تا پرچم «اسلام ناب محمدي(صلوات الله عليه)» بر بامِ سرزمينشان در اهتزاز بماند كه ماند و خواهد ماند، ان شاءالله.

آن چه پيش رو داريد، گزارشي است بي واسطه و دقيق، به روايت «مهدي صمدي صالح» از مسيري كه به خلق اين اثرِ به يادماندني انجاميد. «مهدي صمدي صالح»، اين روزها، در پنجمين دهه از حيات خود، احتمالا، از اشتغال در «دانشگاه بوعلي سينا»ي همدان، بازنشسته شده است:

«عمليات كربلاي 5 كه آغاز شد، روز دوم عمليات به دسته ي ما ماموريت داده شد به سمت خط مقدم حركت كنيم. شب قبل يك

گردان از لشكر كرمان وارد عمليات شده بود و ما مي بايست خود را به آن محور مي رسانديم و جايگزين آن نيروها مي شديم. ستون زير آتش گسترده ي دشمن حركت كرد و با سرعت هرچه تمام تر به خط مورد نظر رسيد. به محض ورود ما به كانالي كه بچه هاي كرماني شب قبل تصرفش كرده بودند و در آن حضور داشتند، آن ها شروع كردند به عقب رفتن. جلوي آخرين نفر از نيروهاي كرماني را كه از كانال خارج مي شد گرفتم و با ناراحتي گفتم: «بابا يكي از شما بايد من رو نسبت به اين منطقه توجيه كند. من اصلا نمي دانم عراقي ها كدام طرف هستند. چقدر فاصله داريم».

بنده ي خدا مكث كوتاهي كرد و گفت: «باشه. من بهت مي گم»

هنوز حرفش تمام نشده بود كه «آخ» بلندي كشيد و افتاد داخل كانال. بلندش كه كردم، ديدم سه تا گلوله ي مستقيم از پشت به او اصابت و قلبش را سوراخ كرده است. رفقايش دور شده بودند و در ميان آن همه سر و صدا، فرياد مرا نمي شنيدند. سرگرم انتقالش به گوشه اي از كانال بودم كه ديدم بچه ها دارند به خط مقابل شليك مي كنند. سرم را بالا آوردم و ديدم تعدادي نيرو در 300 متري ما، داخل يكي از كانال ها مستقرند. دوربينم كاملا گلي شده بود. با گوشه ي پيراهنم شيشه اش را تميز كردم و نيروهاي مقابل را ديدي زدم. بادگيرهاي كرم رنگ و كلاه هاي پشمي بعضي هايشان مطمئنم كرد كه خودي هستند. با عجله فرياد زدم: «نزنيد. اين ها بسيجي هستند.».

نيروهاي دسته، تيراندازي را قطع كردند و من اجمالا منطقه را بررسي كردم. حضورمان آن جا كاملا بي فايده بود و فقط زير آتش خمپاره ها، تلفات مي داديم. با بي سيم به فرمانده گردان گزارش وضعيت دادم و كمي از ظهر گذشته، اجازه ي عقب نشيني گرفتم. مسير بازگشت از داخل كانال بود و با توجه به عمق 80 سانتي متري كانال، فقط بايد پامرغي برمي گشتيم والا حتما تير و تركش مي خورديم. بعد از 300 متر پامرغي رفتن، براي استراحت، توقفي كوتاه كرديم. بچه ها حسابي خسته بودند. در اين فرصت، كانال و اطرافش را دوباره بررسي كردم. با توجه به تفاوت ارتفاع لبه ي كانال (كه درست وسط جاده ي آسفالت حفر شده بود) با دو طرف آن، فكري به ذهنم رسيد كه با مسئول دسته در ميان گذاشتم. اگر با سرعت از كانال بيرون مي زديم و دو نتري مي دويديم، به جايي مي رسيديم كه ديد دشمن روي آن صفر بود. قرار شد در صورت تمايل، شخصا اين مسير را امتحان كنم. «رحمت نوروزي» هم اعلام كرد كه با من مي آيد.تا 3 شمرديم و پريديم بيرون و به حالت دو، خودمان را به آن طرف رسانديم. كل مسير پر از گل بود و سرتا پايمان گلي شد. حدسم درست بود. آن جا يك متر از لبه ي كانال پايين تر بود . با توجه به شيب منطقه مي شد كاملا ايستاده راه رفت. حدود 200 متر كه از جاده فاصله گرفتيم، يك نفربر «خشايار» خودي ديديم كه داشت مهمات خالي مي كرد. به سمتش دويديم و به پنجاه متري اش كه رسيديم، گلوله ي خمپاره اي روي نفربر خورد و كاملا نيست و نابودش كرد. انگار اصلا وجود نداشته است. به راه رفتن ادامه داديم تا رسيديم به يك ستون تازه نفس از نيروهاي خودي كه به سمت خط حركت مي كردند. ما از خسته گي تلو تلو مي خورديم و حتي توان حمل سلاحمان را نداشتيم و با انگشت بند اسلحه را گرفته بوديم و روي زمين مي كشيديم. همه جاي بدنمان، به جز چشم هايمان گل خالي بود. ديدم نفرات اول ستون با تعجب ما را به هم نشان مي دهند و چيزهايي مي گويند. رحمت ندايي به من داد و به 3-4 متري آن ها كه رسيديم، صداهاي عجيب و غريب از خودمان درآورديم و به سمتشان هجوم برديم كه مثلا ما موجي هستيم. چند نفر ترسيدند و فرار كردند اما بعضي ها كه معلوم بود سابقه دارند، متوجه شدند ما داريم شوخي مي كنيم.

بسيجي خط شكن «مهدي صمدي صالح»، جمعي «لشكر32 انصارالحسين(ع)»

(گردان 154 حضرت علي اكبر(عليه السلام)) - زمان: 20 دي ماه سال 1365 شمسي

مكان: شرق بصره - آب گرفته گي «بوبيان»

از آن ها كه جدا شديم، نيم ساعت بعد به دژ اصلي شلمچه رسيديم. نيروهاي «گردان 154» را كه ديديم، انرژي تازه اي گرفتيم و آن ها هم به استقبالمان آمدند. گوشه اي از كانال، جايي براي استراحت پيدا كرده بوديم كه يكي از دوستان با دو عدد كمپوت گيلاس كنارمان نشست و مشغول خوردن شديم. ساعت 15/30 دقيقه را نشان مي داد و ما هنوز نماز نخوانده بوديم. قبله مايل به راست بود و عرض 80 سانتي كانال هم، ركوع و سجود را براي بچه ها مصيبتي مي كرد.هر چه كردم، دلم نيامد همان جا نماز بخوانم و تصميم گرفتم از كانال بيرون بيايم و نمازم را لبه ي كانال بخوانم. در حال بالا آمدن از كانال بودم كه صداي چند نفر از وسط كانال بلند شد: «بابا كجا مي ري؟ مگه آتش دشمن را نمي بيني؟ همين جا نماز بخوان» در همان حال بالا آمدن گفتم: « من نمي دانم شما چه طوري اين جا نماز مي خوانيد. من بايد بيرون كانال نماز بخوانم»

بيرون از كانال، نماز ظهر و عصرم را خواندم و سلام آخر را كه گفتم، در فاصله ي چند متري خو، چند عكاس و خبرنگار ديدم كه در حال عبور از كانال و حركت به سمت جلو هستند. حتي فكرش را هم نمي كردم كه چند لحظه ي پيش، آن ها از من و تعدادي از بچه هاي گردان عكس گرفته باشند. برگشتم داخل كانال و مدتي بعد، سوار قايق شديم و مسير چند كيلومتري درياچه ماهي را با سرعت طي كرديم و به مقر اصلي گردان منتقل شديم و آن جا منتظر آمدن كمپرسي ها و انتقال به عقب بوديم كه من بر اثر برخورد با يك وسيله ي نقليه مجروح شدم و به بيمارستان شهيد بابايي اهواز منتقل و بعد از سه روز بستري شدن، فرار كردم و برگشتم به خط كه بماند.

«مهدي صمدي صالح» ربع قرن پس از آن نماز جاودانه در «شلمچه»

بعد از پايان جنگ، بلافاصله از سپاه خارج شدم و دو ماه بعد در مغازه ي جوشكاري مشغول به كار شدم. روزي يكي از دوستان كه كارمند استانداري همدان بود، وارد مغازه شد و گفت: «مهدي! يكي از عكس هاي زمان جنگت را داخل كتابي چاپ كرده اند.» فردايش، ساعت 9 صبح، رفتم به روابط عمومي استانداري همدان براي ديدن عكس خودم. يكي از كارمندها، كتاب بزرگي را از داخل يكي از قفسه ها بيرون آورد و به دست من داد.

با عجله روي يكي از ميزها، مشغول ورق زدن كتاب شدم. عكس‌ها با كيفيت بسيار بالايي روي برگه‌هاي گلاسه چاپ شده بود. نمي‌دانستم عكس را چه كسي و در چه منطقه‌اي از من گرفته است. تقريبا به اواسط كتاب رسيده بودم كه يكباره خشكم زد. باورم نمي‌شد؛ عكس بزرگي از من در حال خواندن نماز در وسط صفحه خودنمايي مي‌كرد. بي اختيار مرغ خيالم به عمليات كربلاي 5 پر كشيد. همان روزي كه پس از بازگشت از خط مقدم، از كانال بيرون آمده بودم و به تنهايي مشغول خواندن نماز ظهر و عصر شده بودم. عكس بعدي از داخل كانال گرفته شده بود و تعدادي از نيروهاي دسته را در حال نماز خواندن نشان مي داد.

از كارمندها خواستم عكس را در اختيارم قرار دهند. گفتند: «ما اجازه نداريم. براي ما مسئوليت دارد! الان مسئولش نيست. بعدا بياييد با خودش صحبت كنيد.» فردايش با هزاران اميد، آمدم و مسئول روابط عمومي را پيدا كردم. در كمال ناباوري گفت: « نه! نمي شه. براي من مسئوليت دارد!» نشان دادن كارت شناسايي سپاه و مدارك ديگرم هم كمكي نكرد. آقاي رييس فكري كرد و گفت: «يك دوربين بياور و از روي كتاب عكس بگير.» خنده ام گرفت و گفتم: «من نه عكاسي بلدم، نه دوربين دارم. يك ساعت اين كتاب را به من امانت بدهيد. من آن را بدون هيچ خراشي برمي گردانم.» اما جواب هم چنان منفي بود.

روز بعد، دوباره با نا اميدي به استانداري رفتم. آقاي رييس تشريف نداشت. يكي از كارمندها كه روز اول با من آشنا شده بود، با لحني دوستانه گفت: «برو بيرون منتظر باش» . چند دقيقه بعد آمد و عكس بريده شده از داخل كتاب را به من داد و آهسته گفت: « فقط به كسي نگو اين عكس را از كجا آورده اي.» عكس را با ظرافت خاصي از ته شيرازه بريده بود، طوري كه هيچ كس باورش نمي شد اين عكس از داخل كتابي كنده شده باشد. و اين گونه براي نخستين بار، عكس خودم در دومين روز از عمليات كربلاي5 را به دست آوردم. عكسي كه بعدها فراگير شد و در پيشاني تاريخ ثبت شد.»

با عجله روي يكي از ميزها، مشغول ورق زدن كتاب شدم. عكس‌ها با كيفيت بسيار بالايي روي برگه‌هاي گلاسه چاپ شده بود. نمي‌دانستم عكس را چه كسي و در چه منطقه‌اي از من گرفته است. تقريبا به اواسط كتاب رسيده بودم كه يكباره خشكم زد. باورم نمي‌شد؛ عكس بزرگي از من در حال خواندن نماز در وسط صفحه خودنمايي مي‌كرد. بي اختيار مرغ خيالم به عمليات كربلاي 5 پر كشيد. همان روزي كه پس از بازگشت از خط مقدم، از كانال بيرون آمده بودم و به تنهايي مشغول خواندن نماز ظهر و عصر شده بودم. عكس بعدي از داخل كانال گرفته شده بود و تعدادي از نيروهاي دسته را در حال نماز خواندن نشان مي داد.

با عجله روي يكي از ميزها، مشغول ورق زدن كتاب شدم. عكس‌ها با كيفيت بسيار بالايي روي برگه‌هاي گلاسه چاپ شده بود. نمي‌دانستم عكس را چه كسي و در چه منطقه‌اي از من گرفته است. تقريبا به اواسط كتاب رسيده بودم كه يكباره خشكم زد. باورم نمي‌شد؛ عكس بزرگي از من در حال خواندن نماز در وسط صفحه خودنمايي مي‌كرد. بي اختيار مرغ خيالم به عمليات كربلاي 5 پر كشيد. همان روزي كه پس از بازگشت از خط مقدم، از كانال بيرون آمده بودم و به تنهايي مشغول خواندن نماز ظهر و عصر شده بودم. عكس بعدي از داخل كانال گرفته شده بود و تعدادي از نيروهاي دسته را در حال نماز خواندن نشان مي داد.

تمبر چاپ شده در سال 1375، توسط «پست جمهوري اسلامي ايران»

استاد «محمود بدرفر»، متولد سال 1338 در تهران و دانش آموخته ي مقطع كارشناسي ارشد از دانشكده ي هنرهاي زيباي دانشگاه تهران است. وي عكاسي را در سال 1360 و در واحد تبليغات سپاه آغاز نمود. وي در منطقه ي عملياتي «دشت عباس» از ناحيه ي كتف و شكم، مجروح شد و به مقام جانبازي رسيد. او در حال حاضر، در «انجمن عكاسان انقلاب و دفاع مقدس»مشغول فعاليت مي باشد.

بازگشت به صفحه نخست گروه فضاي مجازي

انتهاي پيام/

دوشنبه 25 آذر 1392





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: فارس]
[مشاهده در: www.farsnews.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 55]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن