واضح آرشیو وب فارسی:برنا نيوز: برگي از خاطرات سفر تاريخي مقام معظم رهبري به استان قزوين؛ آش حليم...
من مانده بودم با يك قابلمه آش حليم آن هم به چه بزرگي!

به گزارش خبرگزاري برنا از قزوين؛ در آستانه سالروز سفر تاريخي مقام معظم رهبري به استان قزوين اين خبرگزاري در نظر دارد خاطرات جذاب اين سفر را به صورت گزيده به نظر مخاطبان برساند؛
گفتني است، رهبر فرزانه انقلاب در تاريخ 25 آذرماه سال 82 به منظور سفري چهارروزه وارد قزوين شدند.
قسمت دوم؛
مسئول دفتر حاج آقاي ابوترابي:
صبح روز دوم سفر قرار شده بود كه حضرت آقا صبحانه را مهمان حاج آقاي ابوترابي باشند و بر همين اساس حاج آقا به بنده فرمودند كه براي صبحانه آش حليم تهيه كنم. من هم اول صبح يك قابلمه بزرگ را به يكي از حليم فروشيهاي خوب قزوين بردم و براي 40/50 نفر آش حليم گرفتم.
هرطور كه بود خودم را به حاج آقاي ابوترابي رساندم و به ايشان گفتم كه آش را گرفتهام و كجا ببرم؟! كه ايشان گفتند دير رسيدي برادر زودتر از شما رفته بودند آش را گرفته بودند و صبحانه را هم خورديم و رفتند.
و من مانده بودم با يك قابلمه آش حليم آن هم به چه بزرگي!
يكي از مغازه داران خيابان پيغمبريه:
يكي دوساعتي از اذان مغرب گذشته بود كه چند ماشين تويوتاي بزرگ اول خيابان پيغمبريه از سمت اداره پست سابق را بستند و چند ماشين پشت سرهم كنار خيابان سمت چهار انبياء ايستادند.
براي ما حساسيت ايجاد شد تا ببينيم داستان از چه قرار است و به بيرون مغازه آمديم كه يكدفعه مقام معظم رهبري و حاج آقاي باريك بين از يك ماشين پياده شدند و به سمت مزارمطهر چهار انبياء رفتند و در حين رفتن به مردمي كه در خيابان همانطور خشكشان زده بود دستي تكان دادند و رفتند.
مغازه دارهاي خيابان پيغمبريه هم كه از اين اتفاق بهت زده شده بودن همه به بيرون آمده بودند و شعار صل علي محمد رهبر ما خوش آمد را با شور فراواني ميگفتند.
من هم با اجازه يكي از محافظها موفق شدم تا از پنجرهاي كه از سمت خيابان به سمت ضريح چهار انبياء ميباشد جمال نوراني حضرت آقا را در حين زيارت مرقد انبياء الله زيارت كنم...
آقاي آخوندي از مسئولين امور نقليه ستاد سفر مقام معظم رهبري:
صبح روزي كه حضرت آقا با نيروهاي مسلح در ميدان صبحگاه لشگر16زرهي ديدار داشتند به همراه تعدادي از مسئولين دفتر رهبري جلوي دژباني لشگر16 مشغول هماهنگي ورود بوديم كه يك سرگرد ارتشي جلويمان را گرفت و بسيار مودبانه پرسيد اجازه هست سوالي بپرسم؟!
يكي از همراهان ما گفت بفرمائيد:
سرگرد ارتشي گفت: من حضرت آقا را حدود بيست سال پيش و در زمان جنگ در يكي از مناطق عملياتي جنوب كشور ديدهام و آرزو دارم دوباره ايشان را از نزديك ببينم، براي شما امكان دارد اين فرصت را براي من فراهم كنيد؟! ما هم چون ديرمان شده بود آن مسئول دفتر رهبري گفت فقط زود بشين داخل ماشين تا حركت كنيم.
به ميدان صبحگاه كه رسيديم با هماهنگي كه مسئول مربوطه كرد آن سرگرد ارتشي را در يك جاي خوب كنار جانيازاني كه قرار بود آقا باهاشان احوال پرسي كند نشاند و انگار دنيا را به ايشان داده بودي چنان ذوق ميكرد تا حدي كه در همان لحظه موفق شده بود دست آقا را هم ببوسد.
وقتي بعد از مراسم دنبال آن مسئول ميگشت تا تشكري كرده باشد به پهناي صورت اشك ميريخت و خدا را شكر ميكرد...
آقاي آخوندي ميگفت بهترين دوران عمر من بعد از جنگ همان يك ماهي بود كه در كتار اعضاي دفتر حضرت آقا مشغول به خدمت بودم.
يکشنبه 24 آذر 1392
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: برنا نيوز]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 58]