واضح آرشیو وب فارسی:همشهری: چرا در فصل پاييز، برگ درختان زرد ميشود؟
در كلاس پرفسور آلياژ
شما ميتوانيد هر سؤالي داريد از پرفسور آلياژ بكنيد تا ايشان فوري و اينلاين جواب بدهند.
* * *
راستي معرفي نكردم. اين هم آنتيهيستامين دستيار پرفسور آلياژ با ضريب هوشي سي و پنج. البته منفي سي و پنج.
همشهري، هفتهنامهي دوچرخهي شمارهي ۷۲۴
*
پرفسور آلياژ: اين سؤال مسخرهتر از آن است كه من بخواهم پاسخ بدهم. ولي شما آيا اين افسانه را شنيدهايد؟
آنتيهيستامين: اي واي! باز هم داستان، باز هم افسانه. از من به شما (درگوشي): پرفسور هر وقت جواب سؤالي را بلد نيست ميزند جادهي خاكي و افسانه ميبافد.
پرفسور آلياژ: ميگويند در زمانهاي دورتر از دور، پادشاهي زندگي ميكرده به نام امپراطوريوس سوم. امپراطوريوس سوم همسري داشت به نام جوليوس دوم. روزي جوليوس دوم به امپراطوريوس سوم گفت: «تو مرا درك نميكني.»
امپراطوريوس گفت: «اي واي! چه كسي گفته كه من شما را درك نميكنم. من تو را از ستارگان آسمان و سنگهاي زمين و آبهاي اقيانوسها و برگهاي درختان بيشتر دوست دارم.»
جوليوس خودش را لوس كرد و گفت: «پس اگر اينطور است، بايد ثابت كني وگرنه من قهر ميكنم و ميروم خانهي مادرماينا.»
امپراطوريوس گفت: «نه قهر مكن. چگونه و به چهسان بايد ثابت كنم كه تو را درك ميكنم. آيا براي اين درك بايد مداركي ارايه كنم؟»
جوليوس گفت: «براي اثبات حرفت با اين كشور همسايه جنگ كن.»
امپراطوريوس: «براي چه؟ مگر چهكار كردهاند؟»
جوليوس: «همينطوري. از اسم سرزمينشان خوشم نميآيد. آدمهاي بيفرهنگ و كسلكنندهاي هستند. گداگشنه و بيكلاس هم هستند. به سربازانت بگو به آنجا حمله كنند و انتقام مرا بگيرند.»
امپراطوريوس سوم كه برعكس امپراطوريوس اول و دوم پادشاه صلحطلبي بود گفت: «دلبندم، اين كه نميشود الكي حمله كنيم. اگر از كسي ناراحتي بگو تا شكنجهاش كنيم، پوستش را بكنيم و درون پوستش كاه بريزيم، بگو با يك ضربه سرش را از تنش جدا سازيم. ولي جنگ نه. من از ديدن خون حالم بد ميشود.»
جوليوس خندهاي كرد و گفت: «هاهاها! پس معلوم شد تمام حرفهايت كشكي است. تو با اينهمه قدرت و ابهت، عرضه نداري با دشمن من بجنگي. من ميروم خانهي مادرم اينا هر وقت عرضه پيدا كردي پيكي با هداياي بسيار بفرست آنجا.»
امپراطوريوس به پاي جوليوس زانو زد و گفت: «بهتر است چيز ديگري از من بخواهي و اين لكهي ننگ را نخواهي. پدرم هميشه به من گفته بود در انحراف مسير تاريخ، هميشه پاي يك زن درميان است. اما من ديوانه باور نكرده بودم.»
- پس من ميروم. هر وقت آدم شدي بيا منتكشي.
- نه، نرو.
- ميروم. از سر راهم برو كنار.
- من حاضرم تمام دنيا را طلا بگيرم. از كيف و كفش و كلاه گرفته تا كاسه و بشقاب و قاشق و چنگال و توالت و دستشويي و حمام. اما در كمال صلح و آسايش زندگي كنم.
- ميتواني همهجا را طلا بگيري؟
- آري.
- بگير ببينم. از حالا تا يك هفته به تو مهلت ميدهم كه همهجا را طلا بگيري.
و اينگونه بود كه امپراطوريوس مانند خر در گل گير كرد و از مشاورانش راه چاره جست. يكي از مشاورانش كه قبلاً در وزارت جادو و جادوگري وزير بود، پيشنهاد كرد از تيخوليوس آبشيكوس (جادوگر محيط زيست) ياري بجويد. همينطور هم شد وتيخوليوس با نيروي جادويياش وارد كارزار شد. ناگهان باد سري وزيد و در كمتر از يك هفته برگ درختان به رنگ طلايي در آمد. اين رنگ طلايي به جوليوس آرامش عجيبي داد و دست از قهر و لشگركشي برداشت. جهان آرام گرفت و آن دو زوج خوشبخت تا آخر عمر به خوبي و خوشي زندگي كردند. از آن پس هرسال در همان ايام برگ درختان طلايي ميشدند و زيبايي در اوج اين رنگها خودنمايي ميكرد.
پاسخ آنتي هيستامين:
داستان جالبي بود. اما نبايد به يك سؤال علمي پاسخ افسانهاي داد. بنده خودم تحقيق كردهام و متوجه شدم كه درختان هم مانند انسانها جان دارند. آنها هم با شروع پاييز مانند دانشآموزان به مدرسه ميروند، اما چون تحمل درسهاي سخت را ندارند كمكم مريض ميشوند و برگهايشان زرد بيريخت ميشود و در بيشتر مواقع دچار استرس ميشوند و از ترس ميلرزند و برگهايشان فرتوفرت پايين ميريزد. اين دانشآموزان بيجنبه و ترسو تا پايان سال تحصيلي همينطورياند و در عوض تابستانها سبز و تازه و شاداب و باحال هستند.
ضربالمثل پاييزي: هر كه بامش بيش، برفش بيشتر.
توضيح: در بعضي از مناطق ايران و از جمله جهان، پاييز هم برف ميبارد به چه گندگي.
شما هم هر سؤالي داريد، خجالت نكشيد، بپرسيد. پرفسور آلياژ در خدمت شماست.
همشهري، هفتهنامهي دوچرخهي شمارهي ۷۲۴
تصويرگري: پيام برومند
چهارشنبه 20 آذر 1392
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: همشهری]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 53]