محبوبترینها
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
خرید بیمه، استعلام و مقایسه انواع بیمه درمان ✅?
پروازهای مشهد به دبی چه زمانی ارزان میشوند؟
تجربه غذاهای فرانسوی در قلب پاریس بهترین رستورانها و کافهها
دلایل زنگ زدن فلزات و روش های جلوگیری از آن
خرید بلیط چارتر هواپیمایی ماهان _ ماهان گشت
سیگنال در ترید چیست؟ بررسی انواع سیگنال در ترید
بهترین هدیه تولد برای متولدین زمستان: هدیههای کاربردی برای روزهای سرد
در خرید پارچه برزنتی به چه نکاتی باید توجه کنیم؟
سه برند برتر کلید و پریز خارجی، لگراند، ویکو و اشنایدر
مراحل قانونی انحصار وراثت در یک نگاه: از کجا شروع کنیم؟
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1825590206
شاغلام و یک گفت و گوی خواندنی نوروزی/ کد بیسیم من بود «اشکان 6»
واضح آرشیو وب فارسی:خبر آنلاین: ورزش > لیگ برتر - گفت و گویی خواندنی با شاغلام پیروانی در خانه اش در آبادان. یعقوب کعبی: کوچه های پیچ در پیچ منطقه بریم شمالی آبادان؛ جایی که مأمور حراست پالایشگاه می گوید بعد از بیست سال حراست در آن هنوز هم گاهی اوقات بدلیل نقشه پیچیده خیابان هایش که توسط انگلیسی ها در قبل از انقلاب ساخته شده اند، راه را گم می کند، به دیدن شاغلام پیروانی رفتیم. اینجا دیگر از درختان نارنج و استخر پر آب و خانه باغ خبری نیست! نخل های سربه فلک کشیده هست و رودخانه ای جاری که دو کشور را از هم جدا می کند و آن سویش دکل نگهبانی عراقی ها دیده می شود. «بهنام زارع» همکار و دوست «غلامحسین پیروانی» که شاغلام خیلی از خوبی هایش تعریف کرد، در را باز و به داخل خانه دعوت مان می کند. منزل ویلایی متعلق به شرکت نفت، روبروی یک رستوران خانگی! «شاغلام» می گوید: «چرا دیر کردید؟ گفتم دیگه نمی آیید.» برایش توضیح می دهیم که برای پیدا کردن آدرس مشکل داشتیم و مشکل اصلی هم این بود که حراست شرکت نفت تأکید داشتند برای دیدنش باید نامه نگاری می کردید و مجوز کتبی می گرفتید چون آن منطقه ویژه شرکت نفت است. می خندد و جواب می دهد: «یک عمر در خانه من به روی مهمان باز بوده؛ حالا برای دیدنم باید نامه نگاری کنند؟!» بعد از تعارفات معمول پای صحبت های سرمربی صنعت نفت نشستیم که حرف هایش همیشه شنیدنی و خواندنی است. از آمدنش به آبادان گفت؛ از شور و حالی که برای اولین بار در ورزشگاه تختی این شهر تجربه کرد؛ از نامهربانی هایی که در تیم ملی امید دید و رفتارهای دوگانه برخی مربیان که بازیکنان تیمش را تحریک به کم کاری می کردند حرف زد؛ از همکارانی گلایه کرد که صداقت نداشتند و از فشاری گفت که وادارش کرده بود مدتی قرص های آرام بخش مصرف کند! به گذشته ها هم گریزی زد و از خاطرات دوران کودکی و جوانی اش صحبت هایی کرد که می تواند خواندنی باشد. *از همین جا شروع کنیم. یک منزل سازمانی شرکت نفت در کناره اروند رود با صدها کیلومتر فاصله از کوچه باغ های شیراز و اولین تجربه مربیگری در باشگاه غیر شیرازی؛ چه انگیزه ای باعث شد که شاغلام این انتقال را قبول کند؟ از وقتی با تیم ملی امید قطع همکاری کردم تا زمانی که صنعت نفت پیشنهاد همکاری داد، سه تیم خواهان من شده بودند اما استخاره که زدم خوب در نیامد. چون مربیان آن سه تیم برگشته اند و کارشان را ادامه می دهند، ترجیح می دهم اسم آن تیم ها را نیاورم. من به استخاره عقیده دارم هر چند که شاید برخی به من خرده بگیرند. وقتی صنعت نفت پیشنهاد داد، همراه با آقای زارع از دوست مشترک مان در شهر مقدس قم خواستیم که توسط یک آقایی که در همان شهر است، برایم استخاره بزند. خوشبختانه جواب مثبت بود و گفت از هر نظر خوب است؛ پرواز هواپیما بدلیل وضعیت جوی لغو شد، سفر با اتوبوس میسر نشد و در نهایت یکی از دوستان آبادانی بنام «هژبرافکن» ما را سوار ماشین کرد و به آبادان آورد. من و بهنام زارع که روبرویم نشسته، 16-17 سال در فجرسپاسی و برق همکاری و دوستی و رفت و آمد خانوادگی داشتیم و با هم به صنعت نفت آمدیم. *در سال های جنگ و هنگام انتقال تیم صنعت نفت به شیراز که بدلیل شرایط جنگی آبادان و مهاجرت جنگ زده ها به شیراز رخ داد، رابطه بسیار خوبی با بچههای آبادان داشتید. این رابطه چقدر در قبول مربیگری صنعت نفت تأثیر داشت؟ در طول سالیانی که بچه های آبادان در فوتبال شیراز بودند، اجازه نمی دادم یک نفر از گل نازک تر به بچه های جنگ زده بگوید. اون موقع فکرش را هم نمی کردم که روزی در آبادان مربی صنعت نفت بشوم. من همیشه به فوتبالیست ها می گویم: «چو به گشتی، طبیب از خود میازار - چراغ از بهر تاریکی نگه دار» من همیشه با آبادانی ها خوب برخورد می کردم و الان مقابل آن ها رو سفید هستم. همین پیش پای شما چند نفر آمدند و اصرار داشتند که ناهار مهمانشان باشم. من که رویم نمی شود بروم اما همین محبت آن ها برایم یک دنیا ارزش دارد. آقای «هژبر افکن» روز اول من و بهنام زارع را با ماشین خودش سوار کرد و از شیراز به آبادان آورد. گفتم بگذار با هواپیما برویم، گفت نه معلوم نیست پروازها تا چه زمانی کنسل باشد؛ سوار شدیم و آمدیم. من روی رفاقت بچه های اینجا حساب کردم که آمدم. *شما که در شیراز بارها از بی مهری تماشاگران شیرازی به تیم های شهرتان گلایه و انتقاد داشتید؛ حتما در بازی صنعت نفت و استیل آذین فضای خاصی را تجربه کردید. سکوهایی که یک صدا نام تیم صنعت نفت را فریاد می زدند؛ ورزشگاهی که یکپارچه زرد رنگ بود و از هر گوشه صدای ترانه های جنوبی فضا را پر می کرد. از احساستان در طول 90 دقیقه بازی با استیل آذین بگویید؟ خدا شاهد است در اکثر دقایق بازی بغض گلویم را گرفته بود و می خواستم گریه کنم. در شیراز روز بازی های استقلال و پرسپولیس 30 هزار تماشاچی می آمد که 25 هزار نفر تیم مهمان را تشویق می کردند، اکثر مواقع فریاد می کشیدم و دلم به درد می آمد. روز بازی صنعت نفت با استیل آذین دیدم 20 هزار نفر آمده بودند؛ همه با پیراهن زرد و چنان تشویق می کردند که یاد روزهای شیراز افتادم و چند بار می خواستم بشینم روی نیمکت و اشک بریزم اما خودم را کنترل می کردم. واقعا خوشحالم به تیمی آمده ام که چنین تماشاگرانی دارد. *مربی ای هستید که بعد از پیروزی یا شکست، بازتاب نتیجه در چهره و صدایتان به هنگام حضور در کنفرانس مطبوعاتی کمتر دیده شده و احساسات خودتان را کنترل می کنید اما مصاحبه شما بعد از بازی استیل آذین که از برنامه 90 پخش شد، با همه روزها تفاوت داشت. کاملا می شد خوشحالی و شعف را در چهره و صدایتان احساس کرد؛ آیا این خوشحالی با بازگشت موفقیت آمیز به لیگ برتر بعد از روزهای سخت تیم ملی امید ارتباط نداشت؟! صد در صد خوشحال تر از همیشه بودم. خوشحال بخاطر اینکه به من نامهربانی شده بود؛ البته من از کفاشیان ممنونم که «مشتی» بود و در برنامه ورزش و مردم گفت کارهایی که پیروانی خواست برایش انجام ندادیم. اما متأسفانه افشارزاده هر روز علیه ما مصاحبه می کرد که این ها نمی توانند و باید مربی خارجی بیاوریم؛ پس چرا نمی آورد؟ خوشحال بودم چون مردم را خوشحال کردم؛ خوشحال بودم چون تیمی که در دو مسابقه 10 گل از ذوب آهن و فولاد خورده بود، به پیروزی رسید و خوشحال از اینکه خدا رو سفیدم کرد. البته ایمان داشته باشید که از این بردها مغرور نمی شوم؛ امیر المومنین (ع) در نهج البلاغه فرمود: دنیا دو روز است. یک روز به نفعت است و از آن مغرور نشو و یک روز به ضررت است و از آن مأیوس نشو؛ چون هر دو روز می گذرد. *انگار هنوز هم از ماجرای تیم ملی امید آزرده خاطر هستید؟ بله، چون واقعا در آن جا به من کم لطفی شد. باشگاه ها همکاری نمی کردند، آقای افشارزاده هر روز علیه ما مصاحبه می کرد، اردوهای تدارکاتی لغو می شد، بازیکنان مشکل خروجی داشتند و صدها مشکل دیگر اما در نهایت بعد از بازیهای گوانگ ژو، همه کاسه کوسه را سر پیروانی شکستند. من نمی گویم عالی بودیم اما از همه رده های سنی تیم ملی بهتر بودیم. تیم ملی امید ایران چهارم شد، در حالی که تیم های ملی نوجوانان، جوانان و بزرگسالان هیچ کدام به چهار تیم نرسیدند. این یعنی اینکه تیم ملی امید در بین تمام رده های سنی تیم ملی بهتر نتیجه گرفت؛ اگر هم باختیم به ژاپن و کره جنوبی باختیم که خدایی فوتبالشان از ما جلوتر افتاده است. *وقتی به عنوان سرمربی تیم ملی امید انتخاب شدید، خیلی از همکارانتان شروع به تعریف و تمجید و شاغلام-شاغلام گفتن کردند اما برخی از آن ها در عمل شما را دست تنها گذاشتند و برای دو روز حضور بازیکن باشگاه شان در تیم ملی امید اعتراض کردند؛ در حالی که اکنون بعضی از مربیان برای فدراسیون شرط می گذارند که تمام بازیکنان باید پنج ماه تمام در اردوی تیم ملی امید تحت نظر آن ها و دور از باشگاه باشند. در این رابطه صحبت کنید؟ حتما می خواسته مربیگری تیم ملی امید رو رد بکنه ولی کسی از دستش آزرده خاطر نشه! می پرسی چرا؟ چون محال است باشگاه چنین اجازه ای بدهد. برای سفر ویتنام آقای سرمربی که اسمش را نمی آورم، زنگ زد به بازیکن ما گفت اگر تا نیم ساعت دیگر اردوی تیم ملی امید را ترک نکنی و به اردوی تمرینی باشگاه نیایی 50 درصد از پیش قراردادت را به عنوان جریمه کم می کنم! بازیکن حتی با من خداحافظی نکرد و ساکش را برداشت و از اردو رفت! بازیکن بسیار خوب و مهره تأثیرگذاری که بعد از آن تا زمانی که من بودم، دعوت نشد و در گوانگ ژو هم حضور نداشت. دوستان عزیزی که بازیکن باشگاه را برای پنج ماه کامل می خواهند، برای دو روز حضور بازیکن در اردوی ما مکافات درست می کردند. یک مربی عزیز که بهش ارادت دارم، به بازیکن می گفت برو اونجا بشین و بازی نکن! خود بازیکن آمد پیش من و صادقانه گفت که آقای سرمربی زنگ زده و گفته برو پایت را بگیر و بشین تا بازی نکنی و مصدوم نشوی! *و شما چه عکس العملی نشان دادید؟ گفتیم اشکال نداره بشین! چون حقیقت را گفته بود و صادقانه با من برخورد کرد و من هم بهش علاقه داشتم، به آن بازیکن گفتم اشکال ندارد، بشین و بازی نکن! *این رفتارهای دوگانه همکارتان آزارتان نمی داد؟ خصوصا که این مسأله را هم رسانه ای نکرده بودید و احتمالا ناراحتی زیادی هم برایتان همراه داشت؟ صد در صد. این قدر ناراحت بودم که شب ها برای آرامش، قرص قلب می خوردم. می گفتم خدایا من که در فوتبال به کسی نارو نزده و دست خیلی ها را گرفته ام، چرا باید چنین تقاص پس بدهم؟ *شما حضور پنج ماهه بازیکنان در اردوی تیم ملی امید را مفید می دانید؟ اردوی پنج ماهه صد در صد برای هماهنگ کردن و آماده سازی مفید است اما ایمان داشته باشید حتی یک باشگاه هم چنین اجازه ای را به بازیکنان تحت قراردادش نمی دهد. اگر من پیروانی به عنوان بازیکن بخواهم با باشگاهی قرارداد ببندم و بگویم پنج ماه کامل در خدمت شما نیستم و می روم اردوی تیم ملی امید؛ باشگاه با من قرارداد نمی بندد و می گوید: برو بیرون بابا! *آیا در شرایط فعلی شانسی برای صعود امیدها به المپیک لندن داریم؟ با این وضعیت ایمان داشته باشید که نمی رود. اگر می رفت که من تیم را رها نمی کردم بدهم به آقای افاضلی. من که خودم از تیم ملی امید رفتم و اگر می دونستم شانسی برای صعود داره، می ماندم اما یقین داشتم که به بن بست می خورم. *در طول سالیان جنگ که آبادانی ها به شیراز مهاجرت کرده بودند و صنعت نفت در شیراز فعالیت می کرد، همیشه تقابل برق و صنعت نفت نقل محافل بود. از آن بازی ها بگویید؛ خصوصا خاطره ای که هیچ وقت از خاطرتان نرفته باشد؟ ولله همیشه بازی صنعت نفت و برق در شیراز؛ استادیوم ارتش که 30 هزار نفر می گرفت، میزبان 40 هزار نفر می شد. خاطره خوبم مسابقه ای بود که یک بر صفر با پنالتی من بردیم. وقتی پنالتی شد، نادر (اسدالله زاده) عصبی شد توپ را شوت کرد سمت زمین ما و من که دفاع وسط بودم توپ را گرفتم تا بروم پنالتی را بزنم. یدالله صادقی رفت سمت گلر صنعت نفت و به ممد گلاب (محمد گلاب زاده) گفت می زنه دست راستت! من از دور دیدم که اشاره می کرد به سمت راست دروازه بان اما صورتم را برگردوندم و وانمود کردم که حواسم به آن ها نیست. رفتم پشت پنالتی گارد گرفتم برای زدن به سمت راست و یک دفعه زدم سمت چپ گلر که خلاف جهت گل شد! ممد گلاب با عصبانیت می زد توی سرش؛ رفت سمت یدالله صادقی و با لهجه آبادانی و صدای بلند فریاد می زد: «یدالله، یدالله، یدالله، یدالله...» این موضوع تا مدت ها سوژه بود و فوتبالی ها برای ممد گلاب و یدالله صادقی دست گرفته بودند. *ابراهیم قاسمپور در مصاحبه ای با خبر ورزشی گفته پیروانی دوست صمیمی من است و اگر می دانستم با صنعت نفت مذاکره کرده، او را از رفتن به آبادان منصرف می کردم چون آن جا حاشیه زیاد دارد و خراب می شود. اگر قاسمپور قبل از حضورتان با شما صحبت می کرد، منصرف می شدید؟ ولله گفتم که استخاره کردم و خوب آمد. در هر صورت بعضی ها می گفتند که پیروانی را فقط تیم های شیرازی می خواهند و من می خواستم ثابت کنم که این حرف درست نیست. ما اول با خدا معامله داریم چون حاجت از بنده خدا خواستن، برآورده شدنش منت و برآورده نشدنش خفت است. پس ما چرا نرویم در خانه خدا؟! قاسمپور دوست عزیزم است و همیشه در شب های محرم که در هیأت عزاداری می کنیم، برای شفای بیماری همسرش دعا می کنم. *نکته جالب دیگر در حرف های قاسمپور این بود که اگر دو بار در تمرین صنعت نفت درگیری ایجاد شود و شاغلام مجبور شود برای وساطت به کلانتری برود و تا ساعت دو بامداد در کلانتری بماند، تیم را رها می کند. این حرف از آن جهت جالب بود که شما گفته بودید زمانی رئیس کلانتری دو شیراز بودید؟ بله اوایل انقلاب حدود هفت-هشت ماه نصف شهر دستم بود. با کمک بچه های دروازه کازرون و فلکه فخرآباد قراولی می کردیم تا دزدها اموال مردم را ندزدند. در هر صورت من از رفتن به کلانتری و وساطت برای حل مشکلات خسته نمی شوم. در شیراز هم هر کس دعوا می کرد، حبس می رفت یا چک بانکی اش برگشت می خورد، دنبال کارش می رفتم و وقتی به منزل برمی گشتم از کارهایی که برای مردم انجام داده بودم، لذت می بردم. ما که اهل دعوا نستیم؛ اگر خدا زوری به ما داد، زوردار بی آزار بودیم! متوجه هستی؟! دعوایی هم با کسی نداریم؛ هر وقت تماشاگران و مسئولان آبادان روی یک تکه کاغذ ریزه بنویسند برو، می روم! به بچه های تیم هم گفتم که شما توسط همین مردم بزرگ شدید و به آن ها تعلق دارید و حق جواب دادن به انتقادات هواداران را ندارید. *آقای پیروانی؛ بعد از مصاحبه شما در رابطه با دورانی که رئیس کلانتری بودید، اخیرا با کمک فتوشاپ عکسی از شما در سایت های مختلف خبری منتشر شده که لباس نیروی انتظامی با درجه سرهنگ را بر تن دارید! آن روزها که در شهربانی بودید، آیا لباس فرم می پوشیدید و بی سیم حمل می کردید؟ نه ولله درجه نداشتم! اون وقت ها پیراهن آستین بلند کرم رنگ با شلوار مشکی می پوشیدیم تا متمایز باشیم. با ماشین ریو ارتشی می رفتیم به محلات سرکشی می کردیم و حقوق هم نمی گرفتیم اما بی سیم داشتم و کد شناسایی من هم «اشکان شیش» بود! هر جا اتفاقی می افتاد از مرکز بی سیم می زدند «اشکان شیش» برو موقعیت فلان! *به عنوان یک مربی فوتبال اهل مطالعه روزنامه ها یا سایت ها هستید؟ من که حقیقت خودم وقت نمی کنم اما برادری به اسم «رضا» دارم که روزنامه ها و سایت ها را می بیند و شب زنگ می زند منزل ما تا اگر مطلبی راجع به من داشته باشند، در جریان قرارم بدهد. در هر صورت نه از تعریف و تمجیدها زیاد خوشحال می شوم و نه از انتقادات ناراحت. *تا کنون اتفاق افتاده که یک نقد غیر منصفانه در رسانه ها شما را بسیار ناراحت کند؟ صد در صد! از مسابقات امید که برگشتیم، آن آقای مجری برداشت آقای گلمکانی را واداشت تا علیه من مصاحبه بکنند. باز خدا خیرش بدهد به یک خبرنگاری گفت اصلا پیروانی در این 10 سال چه کار کرده و کارنامه اش چی بوده؟! آن مصاحبه ها واقعا آتیشم زد! همه چیز دست آن ها بود؛ میکروفون و صدا و سیما و نمی شد جواب بدهی. البته بعدا آقای فردوسی پور دعوتم کرد و رفتم. تمام کلاس های مربیگری را رفته ام و تمام مدارک معتبر مربی گری را دارم. با فجر سپاسی و برق شیراز مقام آورده و به جام باشگاه های آسیا رفته ام؛ آن همه بازیکن تحویل فوتبال ایران دادم اما آمدند گفتند هیچی بلد نیست! باز دم محمد مایلی کهن گرم که رفت شبکه دوم تلویزیون و گفت فلانی اینطوری هم که می گفتی نبود؛ این همه کلاس مربیگری رفته. غیر از کلاس های مربیگری نزدیک به 10 دوره توجیهی مربیگری زیر نظر بهترین مدرسین اروپایی را هم گذرانده ام. *حالا که مورد منفی از رسانه ها در ذهنتان هست، احتمالا تیتر یا مطلب مثبتی هم هست که به یادتان مانده باشد؟! قبل از انقلاب، بعد از قهرمانی در جوانان آسیا خیلی از بچه های تیم ما را برای جام جهانی آرژانتین به تیم ملی بزرگسالان نبردند. آن وقت ها در سلامت فوتبال شک و تردید وجود نداشت و هر کس خط می خورد، قبول داشت که حتما نفر بهتر از او وجود داشته است. من به عنوان کاپیتان جوانان ایران برای تیم ملی بزرگسالان انتخاب نشدم و یادم هست روزنامه آیندگان عکس بزرگ من همراه با جام قهرمانی را چاپ کرد و تیتر درشت زد: پیروانی فراموش شده بزرگ. *از تیم ملی جوانان گفتید که شاگرد فرانک اوفارل بودید. مربی سازنده ای که اکثر بازیکنان قدیمی خاطراتی از وی نقل می کنند؛ جالب ترین خاطره شما از اوفارل چیست؟ نیمه نهایی جوانان آسیا با کویت بازی داشتیم که بازی به ضربات پنالتی کشید. شب قبل از بازی فرانک اوفارل با مترجمش بنام «مستر کیومرث» رفته بود پنهانی به تمرین تیم ملی جوانان کویت و ضربات پنالتی آن ها با دوربین دو چشم زیست، از دور نگاه می کرد. وقتی بازی به پنالتی کشید، اوفارل یک کاغذ از جیبش در آورد و به حجت خاکسار تهرانی دروازه بان ما گفت هر سمت که من گفتم شیرجه برو و اگر بازیکن حریف به همان سمت ضربه نزد، مسئولیت با من است. خلاصه سه تا پنالتی کویت را گرفت و رفتیم فینال؛ نوبت هم به من که قرار بود چهارمین پنالتی را بزنم نرسید! *خیلی ها دنبال نشانی آن سرهنگ راهنمایی و رانندگی می گردند که بخاطر پیروزی مقابل جوانان شوروی به شما گواهی نامه داد! می گویند شاید ما هم بتوانیم مثل شاغلام بدون سپری کردن کلاس و آزمون صاحب گواهی نامه شویم؟! ولله اون بنده خدا سرهنگ کرمانشاهی چون حتی یک درصد فکر نمی کرد بتوانیم از سد شوروی عبور کنیم، وعده داد که در صورت کسب پیروزی و عنوان قهرمانی به ما گواهی نامه بدهد. از شانس خوب ما بود که توپ قل می خورد و تپ تپو شد تا چسبید به پای بهتاش فریبا و رفت جایی که کاری از دست دروازه بان برنمی آمد. یک بر صفر بردیم و قهرمان شدیم. حشمت مهاجرانی رفت سمت سرهنگ کرمانشاهی و گفت به قولت عمل کن و بهش گواهی نامه بده. البته من امتحان دادم و قبول شدم! *واقعا؟! بله؛ اما چه امتحانی؟! نشستم برای امتحان آیین نامه که جواب ها رو بهم دادند و گفتند این ها را علامت بزن! بعدش هم سرهنگ اسدی آمد و گفت بیا سوار ماشین شو؛ بنداز دنده یک، دو، سه، یک ویراژ مشتی دادیم و ترمز دستی کشیدیم و تمام! *آیا هیچ وقت شده به بازیکنی در تیم باشگاهی تان چنان علاقه مند باشید که جدایی اش باعث ناراحتی عمیق شما بشود؟ بله. غلامرضا رضایی، امید روانخواه، مهدی رحمتی، هاشم بیک زاده، میثم امیری و بهمن طهماسبی بازیکنانی بودند که دلم نمی خواست بروند و قلبا از جدایی آن ها ناراحت شدم. بچه هایی بودند با ایمان و اهل نماز و بعد از هر پیروزی صدقه می دادند و به فقرا کمک می کردند. الان هم با من در تماس تلفنی هستند و روراست می گویم که از رفتن آن ها دلم می سوخت. *یک بار در بازی فجرسپاسی و برق شیراز از دست غلامرضا رضایی حسابی شاکی شدید و از او خواستید توپ را رها کرده و به سمت تان بیاید تا روش پاس دادن را یادش بدهید. در رابطه با آن صحنه بیشتر صحبت کنید؟ دربی شیراز بود؛ غلامرضا با روی پا توپ را پاس می داد و لو می رفت. خیلی عصبانی شدم، رفتم کنار زمین و صدایش کردم؛ گفتم توپ را ول کن بیا اینجا! تا رسید نزدیک من، یک توپ از توپ جمع کن کنار زمین گرفتم و با بغل پایم آن را به غلامرضا پاس دادم و گفتم ببین با بغل پایت به توپ ضربه بزن نه با روی پا! *آیا در تیم باشگاهی جدیدتان هم به روش قبلی برای کنترل وضع ظاهری بازیکنان عمل می کنید؟! بله. به نظر من این بچه ها مال خودشان نیستند و باید برای کوچک ترها الگو باشند. چند تار مو مثل خال هندی می گذارند زیر لب پایین بماند و بعد به شکل صلیب آن را ادامه می دهند؛ آخر این یعنی چی؟! من فقط به ظاهری که زننده باشد و بد آموزی بیاورد، ایراد می گیرم. وقتی در اردوی تیم ملی امید به سید مهدی رحمتی گفتم موهایت را کوتاه کن، آقای سعیدلو می گفت ولشون کن، گفتم نه! اگر موی بلند بگذارد و به حرفتان اهمیت ندهد، یعنی از او ضعیف ترید. البته مهدی رحمتی مردانگی دارد و به حرف من گوش داد. *شاغلام که گفته بود در شیراز که هوای مطبوعی هم دارد زیر کولر 38 هزار می خوابد و عاشق سرماست، فکر گرمای آبادان که رفته رفته نزدیک می شود را کرده است؟! باید با شرایط بسازم. در شیراز یک کولر 38 هزار دارم که یک کاناپه خریدم و روبروی آن قرار دادم؛ می رفتم روی کاناپه و کولر را هم مستقیم به سمت خودم تنظیم می کردم! اینجا مجبورم بخوابم زیر اون کولره! (اشاره به کولر دو تیکه 24 هزار روی دیوار) *از بین حافظیه و آرامگاه سعدی، کدام را بیشتر می روید؟ بیشتر به حافظیه می روم. هر دو از شاعران بزرگ معاصر و مفاخر شیراز بودند. از روی شعرهایشان نوحه امام حسین (ع) می سرایم. *در زمانی که بازیکن بودید، بیشترین دریافتی شما از فوتبال چه میزان بود؟ البته به غیر از آن قرارداد صد هزار تومانی که از مرحوم پدرتان گرفتید تا به پرسپولیس نروید و در برق بمانید! بیشترین قراردادم با برق شیراز، پنج هزار تومان به عنوان پیش قرارداد و ماهیانه هزار تومان حقوق بود. آن موقع پول و بودجه ای نبود. البته 30 هزار نفر می آمدند ورزشگاه بلیت فروشی که می شد، پول حقوق بچه ها تأمین می شد! قضیه پرسپولیس هم داستانی بود برای خودش! گفتند بیا پرسپولیس برای دو سال 45 هزار تومن می دهیم، به پدرم که گفتم مادرم را صدا زد و گفت برای غلامحسین یک چک بنویس 100 هزار تومان تا نقد کند و در شیراز بماند. بعضی وقت ها مادرم چک های پدرم را می نوشت. *غیر از پیشنهاد پرسپولیس پیشنهاد جالب دیگری نداشتید؟ چرا داشتم. از باشگاه پاس تهران با من صحبت کردند، رفتم به اطلاع پدرم رساندم و گفت: می خواهی بروی باشگاه پاس که چکاره بشی؟ گفتم می روم دانشکده افسری و می شوم افسر! پدرم گفت: یعنی می خواهی 40 سال ساعت چهار صبح از خواب پا بشی؟! 40 سال؟! آدم دولت بشی که چی؟! خدا بیامرز راهنمای خوبی برایم بود. *بهترین توصیه ای که آن مرحوم به شما کرد، کدام بود؟ پدر خدا بیامرزم می گفت: «مثل شیر باشید؛ بزنید توی جنگل، گردن شکار را بخورید و بقیه اش را ول کنید برای دیگران.» این خصلت را یادمان داد و الحمدلله تا امروز هر قدر مقدور بوده، خدا کمک مان کرده است. *عادل فردوسی پور خیلی به شما علاقه دارد و همیشه اصرار دارد که به هر مناسبتی یک بیت شعر بگویید. برایش اگر بیت شعر همراه با پیامی دارید، بگویید. عادل فردوسی پور جلوی خیلی چیزها را در این فوتبال گرفته؛ من هم خیلی دوستش دارم اما برخی مواقع که در برنامه یک مدیر را با یک بازیکن رو در رو می کند، باید فاکتور بگیرد. فکر کنم فردوسی پور به تبعیت از عدالت علی (ع) جلوی خیلی از بی عدالتی های فوتبال ما را گرفته است. خطاب به او هم می گویم: «راستی موجب رضای خداست - کس ندیدم که گم شد از ره راست.» *گفته بودید در دوره دبیرستان همزمان با فوتبال کشتی گیر موفقی بودید؛ آیا پیش آمد که کسی شما را ضربه فنی کند؟! اصلا و ابدا. من حدود 77 کیلو وزن داشتم اما حاضر نبودم دو کیلو وزن کم کنم تا بروم 75 کیلو کشتی بگیرم چون برایم افت داشت و همیشه می رفتم در 85 کیلو با حریفان مبارزه می کردم. الحمدلله تو مسابقات کشتی کسی نمی توانست من را شکست بدهد، نه از لحاظ فنی بودنم؛ بلکه از لحاظ نفس و قدرت بدنی آن ها را شکست می دادم. *کدام مسابقه کشتی بوده که در ذهنتان بماند و همیشه یادش بکنید؟ یکی از قهرمانان به نام کشتی کشور بود که دوست صمیمی ام است و اگر این را بخواند حتما از من گلایه می کند. من و این دوستم که قهرمان کشتی ایران بود به فینال مسابقات کشتی دبیرستان ها رسیدیم؛ پدرم برای تماشای فینال به سالن حاج قوام آمده بود و سالن از تعداد هوادارانم جای سوزن انداختن نداشت. این توضیح را بدهم که وقتی من کشتی می گرفتم، چون فوتبالیست بودم تمام فوتبالی ها برای تشویقم می آمدند سالن و تشویقم می کردند. خلاصه قبل از آمدن روی تشک، رفتم پیش حریفم و گفتم: فلانی؛ پدرم آمده سالن اگر امکان دارد، من را ضربه فنی نکن... *حتما به شوخی گفتید؟! نه نه نه! قهرمان کشتی ایرن بود و همه حریفان را ضربه فنی می کرد؛ گفتم پدرم نشسته و اگر ضربه فنی بشوم آبرویم میرود. گفت نه من اگر ضربه فنی ات نکنم، از عنوان و اعتبارم کاسته میشود باید ضربه بشی! رفتیم روی تشک برای گرم کردن؛ گفتم ما رو ببین نمی ریم در خونه ی خدا، می ریم به این می گیم! داور حمید نگین بود و محمدعلی فرخیان و علی کاظمی رئیس تشک؛ همه داوران مطرح را آورده بودند چون کشتی های من بخاطر حضور طرفدارهای فوتبال همه جنجالی بودند! سه دقیقه اول و دوم مساوی شدیم و هر کدام دو اخطار گرفتیم. آن موقع در خاک نشستن و سرپایی نبود؛ قوانین کشتی فرق داشت. الان اگر هل بدهی پوئن دارد، آن وقت ها اخطار داشت؛ من حریفم را هل می دادم به سمت طرفداران که اطراف تشک حلقه زده بودند و داورها هم تهدیدم می کردند که اخطار می دهیم. داورها می خواستند طرف مقابلم برنده شود، چون با گروه ما خوب نبودند. آخرهای کشتی بود که دو تا کتف من رو گرفت تا سوبلس از جلو بزنه، دو تا پایم را باز کردم و توانستم پهلوهایش را بگیرم و سفت فشار بدهم تا جایی که از شدت فشار کبود شدند؛ حدود یک و نیم دقیقه در همان وضعیت بودیم و داوران هم سوت پایان وقت را زدند و سه امتیاز به من دادند. آن بنده خدا تا مدت ها سوژه شده بود؛ آن وقت کلاس یازده بودم و با معدل خوب قبول شدم. *حالا که شما را به گذشته های دور بردیم، شاید برای مردم جالب باشد که بدانند شاغلام قبل از رسیدن به دوره دبیرستان؛ در دوره ابتدایی یا راهنمایی چه وضعیتی داشته و دیدگاه معلم هایش نسبت به وی چه بوده؟ ولله مدرسه ابتدایی سه-چهار نفر خیلی شر بودیم و اذیت می کردیم! در دبستان ایگار شیراز، من بودم با عبدالله پیروانی پسر پسر عمه پدرم، خدابیامرز عبدالحمید حسینی و خدابیامرز اصغر شیرازی؛ یک معلم داشتیم به نام آقای صادقی که همیشه در راه رفتن به منزلش ما را در حال فوتبال بازی در چمن فلکه فخرآباد می دید. نفری یک تکه نون سنگک با روغن حیوانی و شکر دست ما بود که مادربزرگم درست می کرد و آن را گاز می زدیم! آقای صادقی به آن سه نفر می گفت: با این نگردید! این سر کلاس هر چه بگویم می گیرد اما شما بدبخت می شیدها! هر روز این را تکرار می کرد و روز بعد تا می آمد سر کلاس می گفت: شما چهار تا! بیایید پای تخته درسهای دیروز را بگویید. من مثل بلبل جواب می دادم، می گفت برو بشین اما آن بدبخت ها قبل از آن که معلم بگوید دست هایشان را بالا می آوردند تا با چوب انار تنبیه بشوند! هر روز همین برنامه تکرار می شد؛ من حافظه ام خوب بود اما آن بنده های خدا... یادش بخیر چه روزهایی بود. *نوروز است. برای شاغلام؛ عید چه روزی است؟ یکی از بزرگان در قدیم می گفت: دو مورد برای من عید است؛ اول آب زمستان چون همه دارند و دوم، مرغ شب عید چون همه دارند. برای من عید وقتی است که همه بتوانند زندگی خود را بچرخانند. من بیش از 20 سال است که عید دیدنی منزل کسی نمی روم؛ عید برای من وقتی است که دست کسی تنگ نباشد، کسی بدون خوراک و پوشاک نماند و همه در آسایش و آرامش زندگی کنند. *ضمن تشکر از اینکه وقت تان را به ما دادید و پاسخگوی همه سئوالات بودید، اگر صحبت خاصی مانده بیان کنید. از اینکه زحمت کشیدید و از اهواز برای انجام این مصاحبه آمدید، تشکر می کنم. من باز هم تکرار می کنم که از سال 51 با بچه های خوب فوتبال خوزستان دوست بوده و هستم؛ امیدوارم خدا کمک کند و تیم صنعت نفت به خوبی در لیگ برتر حفظ شود. با این جمعیت و عاشقان دلسوخته و مردمی که در هشت سال جنگ شهیدان زیادی دادند، از خدا می خواهم که شادی را به دل این مردم بیاورد.
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: خبر آنلاین]
[مشاهده در: www.khabaronline.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 644]
صفحات پیشنهادی
مرغ یک پای عبدالله
شاغلام و یک گفت و گوی خواندنی نوروزی/ کد بیسیم من بود ... شاغلام و یک گفت و گوی خواندنی نوروزی/ کد بیسیم من بود «اشکان 6» ... همین پیش پای شما چند نفر آمدند ...
شاغلام و یک گفت و گوی خواندنی نوروزی/ کد بیسیم من بود ... شاغلام و یک گفت و گوی خواندنی نوروزی/ کد بیسیم من بود «اشکان 6» ... همین پیش پای شما چند نفر آمدند ...
-
گوناگون
پربازدیدترینها