واضح آرشیو وب فارسی:سیمرغ: تنها زن این داستان «محبوبه» همسر فرمانده ساواک طوری وابسته به سنت مردسالارانه است که وقتی فرمانده ساواک به او میگوید خودسوزی کن، این کار را میکند. «محبوبه بنزین روی خودش ریخت و... سیمین دانشور نخستین زن ایرانی است که به صورت حرفهیی در زبان فارسی داستان نوشته است. مهم ترین اثر او سووشون است که نثری ساده دارد و به 17 زبان ترجمه شده است و از جمله پرفروش ترین آثار ادبیات داستانی در ایران به حساب میآید. از آثار دیگر وی میتوان به مجموعه داستانهای کوتاه «آتش خاموش» و «شهری چون بهشت» و «به کی سلام کنم» اشاره کرد. مهم ترین آثار دانشور پس از انقلاب اسلامی ایران، رمانهای «جزیره سرگردانی» و «ساربان سرگردان» است. مجموعه داستان انتخاب شامل 16 داستان کوتاه است که آن را نشر قطره به چاپ رسانده است. در این مجموعه که مضامینی اجتماعی- انسانی دارد، نویسنده خیلی دغدغه ایجاز ندارد و با حوصله به همه ابعاد ماجرا پرداخته است، لذا گاه بعضی از داستانها دچار اطناب شده اند، مانند «مرز و نقاب، از خاک به خاکستر و...» همچنین دغدغه برخی از داستانهای این مجموعه مشکلات و مسائل انسان امروز و پیچیدگیهای روح او نیست، بخصوص اینکه پرداخت بعضی از داستانها تکراری هم هست مانند «انتخاب، روزگار اگری و...» اولین داستان این مجموعه «لقاءالسلطنه» نام دارد که در آن تشریفات و فخرفروشی که از دغدغههای برخی قشرهای مرفه است به سخره گرفته میشود. ویژگی اصلی سبک این داستان، استفاده از طنز است. راوی این داستان به گفته خودش؛ «با چه والذاریاتی و چه خرج و مخارجی یک خبرنگار را خر کردم تا با من مصاحبه کند.» اما همین قاعده که ابتدای داستان تعیین میشود، گاه از سوی راوی فراموش میشود و راوی طوری در روایت وقایع غرق میشود که انگار خبرنگاری وجود ندارد و پرسشهای خبرنگار هم مصنوعی به نظر میرسد. مساله ازدواج که محور اصلی این داستان است، یکی از مشکلات اساسی جامعه ماست و دانشور با دیدی طنزآلود به این مشکل توجه کرده و از طریق نقد رفتارهای برخی اشخاص، غلط بودن معیارهای آنها را نشان داده است. یکی دیگر از داستانهای این مجموعه «انتخاب» نام دارد که عنوان خود مجموعه هم از آن گرفته شده است. موضوع این داستان چندان نو نیست و پایان آن بسته است. البته پایان باز یا بسته نمیتواند ملاکی ارزشی برای داستان باشد و این جهان بینی متن است که تعیین میکند پایانی باز یا بسته باشد. راوی که نوجوان است بعد از سالها پی میبرد پدر و مادری که تاکنون با آنها زندگی میکرده است، پدر و مادر واقعی او نیستند و آنها او را به فرزندی پذیرفته اند. در ابتدا از این موضوع به شدت ناراحت میشود، طوری که از خانه میگریزد، ولی در پایان، با آغوش باز به سوی آنها برمیگردد. «دست در گردن مادر و پدر دروغی ام انداختم و اشک هر سه مان به هم آمیخت.» پس زمینه تاریخی داستان به دوران ارباب و رعیتی اشاره دارد. در این داستان نسبت زیباشناختی توصیف و روایت به سود توصیف است و توصیف بخش بزرگتری را بر عهده گرفته است. داستان «برو به چاه بگو» داستانی دیگر از این مجموعه به نقد زندگی روشنفکران در ایران میپردازد. مردسالاری در ایران ریشهیی عمیق دارد و حتی این گرایش در میان روشنفکران نیز به شدت شایع است. یکی از آنها شوهر راوی داستان است؛ «این پیشکسوت تاریک فکران و این قلم به دست سطحی، جیره مرا هر روز میدهد و با این وسیله تخلیه روانی میکند.» زن ابتدا منفعل است، اما در پایان متحول میشود و نسبت به اعمال شوهرش کنش نشان میدهد. این تحول داستان را از نظر معنایی ارزشمند کرده است؛ «نامهیی برایش نوشتم؛ فعلاً مهریه ام را به اجرا میگذارم و در دادگاه خانواده برای جدایی میبینمت.» هر داستانی که در آن شخصیت انفعال را نفی کند پویاست و از نظر ذهنی خواننده را متحول میکند. داستان «ساواکی» روایتی غم انگیز از یک فرمانده ساواک است که بیشتر شبیه داستان- خاطره است. دیدگاه این داستان دوگانه است. گاه سوم شخص محدود به ذهن فرمانده ساواک و گاه که در ذهن فرمانده میرود به اول شخص بدل میشود. خواننده نمیداند وقایعی که در این داستان آمده تا چه حد منطبق با واقعیت است و شخصیتهای داستان آیا در جهان واقع هم وجود دارند یا نه؟ البته این سوال چندان مهم نیست چون مساله داستان چیز دیگری است. مایههایی از طنز در این داستان هم وجود دارد. تنها زن این داستان «محبوبه» همسر فرمانده ساواک طوری وابسته به سنت مردسالارانه است که وقتی فرمانده ساواک به او میگوید خودسوزی کن، این کار را میکند. «محبوبه بنزین روی خودش ریخت و کبریت کشید. دود ساواکی بودن شوهر به چشم او هم میرفت.» این داستان هم مانند بعضی دیگر از داستانهای این مجموعه پایانش بسته است چرا که فرمانده ساواک از همه کارهای گذشته خود پشیمان میشود و از خدا طلب بخشش میکند. پرسش اصلی داستان این است؛ چرایی انقیاد برده وار زن و پیچیدگی جامعهیی که فرمانده ساواک به سادگی و به رغم اعمالی که انجام داده، میتواند صرفاً از خدا طلب بخشش کند؟ هشتمین داستان این مجموعه «میزگرد» نام دارد که فراداستان است. در این فراداستان از چهرههای شاخص حماسی- اسطورهیی ادبیات ایران ساخت شکنی شده است. به نظر نگارنده این داستان تکنیک درخورتوجهی دارد و سخنان شخصیتها پراکنده، آشفته، گلایه آمیز و گاه پرخاش جویانه است، تا آشفتگی جهان را به خواننده نشان دهد و قطعیت هویت آنها را در هم بشکند. این داستان پسامدرنیستی نمونه موفقی از این گروه است که میتواند مورد توجه نویسندگان جوان قرار بگیرد مثلاً در این داستان اخوان ثالث به شکلی جذاب خطاب به حافظ میگوید؛ «ای خواجه بی همتا، پدر شما را درآورده اند. شما را مدام گوربه گور میکنند. جورواجور دیوان و تفسیر و شرح و تاویل درباره شما قلمی میکنند. واژه نامه برایتان سرهم کرده اند.» «روزگار اگری» داستان دیگر این مجموعه روایت جنگ و تبعات آن است. لحن روایت طنزگونه است. استاد محمود که شیروانی کوب است، پسری دارد که جایزه قرائت قرآن را برای شهرشان میگیرد، بعد مدرسه را رها میکند و به جنگ میرود و شهید میشود. این داستان را میشود نقد مطالعات فرهنگی هم کرد. قهوه خانه، غذای سنتی همچون دیزی آبگوشت، چای و قلیان، زینت دادن عکس شهید با گلایل سفید، آوردن چلچراغ و حجله قاسم، سینه و زنجیر زدن و... فضای بومی و فرهنگی ایران را برای ما تا حدی رسم میکند. البته خردههایی هم میشود به داستان گرفت. استاد محمود شخصیت اصلی که البته ساده لوح هم هست تا به حال اسم شهر شیروان و همچنین خاقانی شیروانی را نشنیده است. حتی نمیداند رقاصه چه جور آدمی است. کسی که نمیداند یوسف کنعانی امام بوده یا پیغمبر؟ و فکر میکند کوچه کنعانیها در محله کلیمیها است. البته شاید در واقعیت این گونه شخصیتی به سختی پیدا شود ولی نویسنده او را به هدف بیان معناهایی خاص، خلق کرده است. نکته بعد درباره پایان بندی داستان است. استاد محمود در آخر داستان به نظر میرسد که بعد از شهید شدن پسرش میمیرد ولی در پاراگراف آخر یکدفعه زنده میشود و ژانر داستان از واقع گرایی به شگفت تغییر میکند و خواننده را متحیر میکند و در سرگردانی میگذارد؛ «استاد محمود سکهها را از روی چشمهایش برداشت. پا شد و نشست و گفت؛ اما من نمرده ام.» آخرین داستانی که به آن اشاره میکنیم داستان «باغ سنگ» نام دارد که از نظر شیوه نگارش و مساله داستان از بهترین داستانهای این مجموعه است. در این داستان الماس با پسرخاله اش جواد ازدواج میکند و بعد به خاطر این وصلت قوم و خویشی صاحب اولاد عقب ماندهیی به نام فیروز میشود. جواد که الماس را مقصر عقب مانده شدن فیروز میداند تا آنجا که میتواند، به آزار و اذیت آنها میپردازد. جواد پنهانی به الماس خیانت میکند و همه اش درصدد آن است که مال و اموال الماس را تصاحب کند. در آخر داستان الماس همه داروندار جواد را در چمدان میگذارد. خانه اش را میفروشد و با فیروز و کلفتش رقیه به دنبال زندگی تازهیی میرود. پایان داستان باز است و این سوال برای خواننده پیش میآید که الماس بعد از فروختن خانه و ترک کردن جواد چه سرنوشتی در انتظارش است و چگونه میخواهد به زندگی خود ادامه دهد؟ البته قصه باغ سنگ که الماس برای رقیه و فیروز تعریف میکند، کمی طولانی است و چون مانند سنت کهن شرقی قصه در دل قصه است، بهتر بود با ایجاز بیشتری گفته میشد.
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: سیمرغ]
[مشاهده در: www.seemorgh.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 465]