واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: الا یا ایها المهدی5 غزل از فیض کاشانی به استقبال از غزل های حافظ الا یا ایها المهدی مدام الوصل ناولهانفس باد صبا مشک فشان خواهد شدمژده ای دل كه مسیحا نفسی می آیدمهدی آخرزمان آید به دوران غم مخورسحر با باد می گفتم حدیث آرزومندی الا یا ایها المهدی مدام الوصل ناولها
الا یا ایها المهدی مدام الوصل ناولها كه در دوران هجرانت بسی افتاد مشكلها صبا از نكهت كویت نسیمی سوی ما آورد ز سوز شعلة شوقت چو تاب افتاد در دلها چو نور مهر تو تابید بر دلهای مشتاقان ز خود آهنگ حق كردند، بربستند محملها دل بی بهره از مهرت حقیقت را كجا یابد؟ حق از آیینة رویت تجلی كرد بر دلها به كوی خود نشانی ده كه شوق تو محبان را ز تقوا داده زاد ره، ز طاعت بست محملها به حق سجاده تزیین كن مهل محراب و منبر را كه دیوان فلك صورت از آن سازند محفلها شب تاریك و بیم موج و گردابی چنین حائل ز غرقاب فراق خود رهی بنما به ساحلها اگر دانستمی كوبت سبو می آمدم سویت خوشا گر بودمی آگه ز راه و رسم منزلها چو بینی حجت حق را به پایش جای فشان ای فیض متی ما تلق من تهوی دع الدنیا و اهملها نفس باد صبا مشک فشان خواهد شد نفس باد صبا مشك فشان خواهد شد عالم پیر دگر باره جوان خواهد شد یعنی این تیره شب غیبت مهدی روزی از دم صبح حضورش لمعان خواهد شد عالم ار پیر شد از جور ستم باكی نیست از قدوم شه دین امن و امان خواهد شد مشكلاتی كه به دلها شده عمری است گره حل آنها همه در لحظة آن خواهد شد دانش كسبی صدسالة این مدعیان نزد علمش به مثل برگ خزان خواهد شد این اباطیل و اكاذیب كه شایع شده است همه را حضرت او محوكنان خواهد شد طعنه بر حق چه زنی ای كه به باطل غرقی تو به این غره مشو نوبت آن خواهد شد فیض اگر در قدم حضرت او جان بخشد زین جهان تا به جنان رقص كنان خواهد شد مژده ای دل كه مسیحا نفسی می آید
مژده ای دل كه مسیحا نفسی می آید كه ز انفاس خوشش بوی كسی می آید از غم هجر نكن ناله و فریاد كه من زده ام فالی و فریادرسی می آید كس ندانست كه منزلگه معشوق كجاست این قدر هست كه بانگ جرسی می آید از ظهور بركاتش نه من خرم و بس عیسی اینجا به امید نفسی می آید همه اعیان جهان چشم به راهش دارند هر عزیزی ز پی ملتمسی می آید فیض دارد سر آن كه به رهت جان بازد هر كس اینجا به امید هوسی می آید دوست را گر سر پرسیدن بیمار غم است گو بیا خوش كه هنوزم نفسی می آید» مهدی آخرزمان آید به دوران غم مخور مهدی آخرزمان آید به دوران غم مخور كلبة احزان شود روزی گلستان غم مخور این دل غمدیده حالش به شود دل بد مكن وین سر شوریده بازآید به سامان غم مخور بی حضورش چندروزی دور گردون گر گذشت دایماً یكسان نباشد حال دوران غم مخور هان مشو نومید چون واقف نه یی ز اسرار غیب باشد اندر پرده حكمتهای پنهان غم مخور چون امید وصل او هر لحظه هست و ممكن است در فراقش صبر كن با درد هجران غم مخور حال ما در فرقت پیغمبر و اولاد او جمله می داند خدای حال گردان غم مخور فیض اگر حال فنا بنیاد هستی بركند كشتی آل نبی داری ز طوفان غم مخور در جهان گر از حضورش دور باشی فیضیا روز موعودش رسد دستت به دامان غم مخور سحر با باد می گفتم حدیث آرزومندی
سحر با باد می گفتم حدیث آرزومندی خطاب آمد كه واثق شو به الطاف خداوندی دعای صبح و آه شب كلید گنج مقصود است بدین راه و روش میرو كه با دلدار پیوندی قلم را آن زمان نبود كه سر عشق گوید باز ورای حد تقریر است شرح آرزومندی اماما كن نظر بر ما نظر می كن به مشتاقان چرا یكبارگی ما را ز چشم خویش افكندی؟ اگرچه فیض نور تو به عالم می رسد از غیب چه از مهر جهان افروز نهان او را بر اسفندی دلی بی ابر می خواهیم خورشید جمالت را كه كم نور است چشم ما و بینش نیست خرسندی میان گفته های فیض و نظم حافظ شیراز نگنجد نسبت دیگر مگر امی و فرزندی
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: تبیان]
[مشاهده در: www.tebyan.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 327]