واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: شش گوشه عرش بر زمینقسمت اولوقتی از سفر به سرزمین کربلا سخن می گویی،با نگاه هایی متعجب و گاه مضطرب روبرو می شوی!برخی از ترس و ناامنی سرزمین جنگ زده می گویند و برخی از نبود امکانات و آلودگی و مریضی...اما جاذبه کربلا همچون آهن ربایی است که انسان را می کشاند.رسیدن و بودن در بارگاه کشتی نجات، قرارت را می برد.فقط کافیست یک بار تجربه کنی.دلت را می گیرند به امانت،تا بارها و بارها بازگردی و هر بار واله تر از قبل،مسحور آن شش گوشه شوی.هر چند سفر سخت است.اما عشق که در میان باشد، سختیها هم شیرین می شوند.
زمزمه کربلا را در دل مرور کردیم و راهی شدیم.این بار اما متفاوت از قبل بود.قصد زیارت کاظمین و سامرا در سر داشتیم.سفر را از بغداد آغاز کردیم.دیدن فرودگاه پایتخت کشوری جنگ زده، جالب بود.محیط فرودگاه آرام بود اما قدم به قدم آن پلیس های عراقی و بعضا آمریکایی، دیده می شدند.نزدیک غروب بود و هوا رو به تاریکی.مسئولان سعی بر این داشتند تا هر چه سریع تر حرکت کنیم.شهر بغداد و شب و تاریکی هوا،حکایت جالبی دارد.به سمت کاظمین روانه شدیم.عجب شهری بود.باورش سخت بود.اما می توان گفت از محروم ترین روستاهای دورافتاده ما هم، محروم تر بود.شبیه شهر مردگان.می گفتند مردم اینجا به محض تاریکی هوا به خانه بازمی گردند.از کوچه های تاریک عبور کردیم تا اینکه چشمانمان به دو گنبد زیبا و دلنشین افتاد.انگار مثل نگینی در این ظلمت و تاریکی می درخشید.وارد صحن که می شدی،بوی امام رضا می آمد.فرش های حرم هدیه از مشهد بود.لحظه ای فکر کردم،یعنی امام رضا برای پدر و پسر بزرگوارشان هدیه فرستاده اند.ساعت 10 شب درب های حرم بسته می شد.خادمان حرم علت این مسئله را امنیت بیان کردند.هنگام خروج متوجه حضور ماشین نظامی بزرگی روبروی درب اصلی شدم که سلاحش آماده به دفاع بود.درست شبیه به آن را در فیلم های جنگی و در میدان جنگ دیده بودم.به یاد حرم امام رضا افتادم که شب و نیمه شب با آزادی و آسودگی خاطر می توانی بروی و بیایی، بی آنکه سربازی دست به ماشه ببینی و یا از سکوت و خلوتی بهراسی.با خود گفتم،خدایا ناامنی عجب درد بزرگی است.جنگ چه فاجعه عظیمی است و مردم جنگ زده دچار چه ظلم و ستمی می شوند."هر که دارد هوس کرب بلا، بسم الله..." روز بعد به قصد زیارت سامرا حرکت کردیم.هر چه جلوتر می رفتیم مشخص بود که تدابیر امنیتی شدیدتر می شد.تقریبا به فاصله هر 3کیلومتر، اتوبوس را متوقف می کردند و اقدام به بازجویی و چک کردن گذرنامه ها می کردند.سربازان آمریکایی زیاد بودند.وقتی به سر و وضع شان دقت می کردی،حس می کردی در میدان جنگ قرار دارند.لباس نظامی عجیب و غریب.تفنگ های متعدد و نگاه های بازجویانه.
بالاخره به شهر سامرا رسیدیم.از فاصله ای دور اسکلت های آهنین گنبد مخروبه،دیده می شد.جو سنگینی داشت این شهر غریب.به ندرت افرادی در شهر دیده می شدند.شهری مخروبه و خشک.با نخل هایی زیبا که معلوم بود در برابر هجوم دشمن مقاومت خوبی داشته اند.اثرات جنگ به وضوح دیده می شد.ساختمان های تخریب شده که بدنه و دیوارهایشان پر از سوراخ هایی بود که سوغات حمله نظامیان آمریکایی به این شهر بی دفاع بود.اصلا چیزی باقی نمانده بود.بیابانی که چندین ساختمان در برخی از نقاطش دیده می شد.تنها اثری که بیشتر جلب نظر می کرد برج متوکل بود که اثر تاریخی بسیار مهمی برای شهر سامرا محسوب می شود.قدمتی چند صد ساله دارد.از فاصله ای نزدیک به 1کیلومتر از حرم مطهر، دیوارهای بلند بتونی کشیده شده بود و بازرسی بدنی صورت می گرفت.بعد از طی همه این مراحل به بارگاه مقدس پدر امام عصر پا گذاشتیم.غربت اینجا بیداد می کرد.مظلومیت رنگ دیگری یافته بود.از میان غبار خاک های پراکنده در هوا، وارد صحن شدیم.صحن که نه، دیواره ای از چوب که با پارچه های سبز رنگی پوشیده شده بود.در میان داربست های فلزی نشستیم و زیارت خواندیم.سرداب مطهر و چاه غیبت را دیدیم و غربت امام عصر را به یاد آوردیم.هنگام خروج باورمان نمی شد که قدم به این شهر گذاشته ایم....و سپس زمزمه کنان حرکت کردیم و گفتیم:"هر که دارد هوس کرب بلا، بسم الله..." ادامه دارد...فاطمه ناظم زادهگروه جامعه و سیاست
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: تبیان]
[مشاهده در: www.tebyan.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 240]