واضح آرشیو وب فارسی:خبر آنلاین: وبلاگ > نوروزپور، محمدرضا - تماشای شاعر زباله ها در یک عصر جمعه که آمده ای بیرون با خانواده یک هوایی عوض کنی اصلا کار عاقلانه ای نیست. ولی خوب، از آنجا که هیچ کس تضمینی نداده است کارهای ما آدم ها همه بر محور عقل بچرخد، ما سر از سینمایی در آوردیم که بر پرده اش، که نقره ای هم نبود، شاعر زباله ها نقش بسته بود. اگر تضمینی وجود داشت، الان ما دنیای خیلی بهتری داشتیم، نه اینکه در دنیایی زندگی کنیم که اساسا خیلی ها خوب نمی دانندش چه برسد به اینکه بهتر هم باشد، و از قضا" شاعر زباله ها" داعیه این را دارد که دنیای ما نه اینکه حتی بهتر می توانست باشد و نه اینکه خوب است بلکه دنیایی کثیف، سیاه و نابکار است که حتی از داخل کیسه های زباله اش نیز نمی توان فال خوشبختی زد چه اگر بزنی، یا قوطی عرق در می آید، یا پاره نامه های، دختری افسرده و گمنام که مانند شبه از اول تا اخر فیلم در یک لباس سیاه می آید و می رود و آخرش هم در سفیدی برفی ناخواسته از منظر ما دور می شود. در چنین دنیایی، که شاعرش، تن لش تنبلی است که زحمت خرید نانش را به یک پیرمرد فرتوت داده ، جای تعجب نیست که رفتگرش نیز یک جوان شاعر پیشه، اما آشنا به فیزیک- در حد لالیگا- و البته با قیافه ای نامتعارف و دل بهم زن می شود و دست آخر هم نه عاشق است و نه شاعر. این دنیا با وجود چنین شاعری و با داشتن این رفتگر شبیه به عقب افتاده ها و یک دختر افسرده بخت برگشته که ما جز کشته شدن نامزدش، تصمیمش برای خروج از کشور، اینکه بدبخت و بی پول است، اما در خانه ای بزرگ که معلوم نیست صاحب آن چه کسی است زندگی می کند و ترسان است، چیز دیگری از او نمی دانیم- البته خوراک او را هم نباید فراموش کرد، او فقط تخم مرغ می خورد و این خیلی مهم است چون از قضا پدر قهرمان اصلی داستان یعنی رفتگر شاعر یا رفتگری که شعرا را دوست دارد، از خوردن تخم مرغ زیاد مرده است، ( یاد سکانسی از فیلم دو چشم بی سو افتادم خوردن تخم مرغ نیمرو ) تنها یک چیز کم دارد و آن ماموران امنیتی یا به قول نویسنده داستان، تروریست هایی است که معلوم نیست چرا باید یک شاعر تنبل منزوی را که خود را گاو می داند شبانه به قتل برسانند؟ رفتگری که فکر و رفتار یک اقای خوش تیپ، قد بلند و عینکی را دارد اما ظاهری دیوانه و عقب افتاده را با خود به دنیا آورده، نمادی از سیاهی ذهن نویسنده ای است که گمان می کند سهم او از این دنیا دزدیده شده و یا با سهم کس دیگری عوض شده است. یک دختر تنها در انتظار کمک و مساعدت و مهربانی یک فریاد رس است اما قرار نیست آن یک نفر یک رفتگر بد قواره ولی با ذهنی روشن باشد. یک شاعر از خود متشکر تنبل که گمان می کند همه دنیای اطراف او گاوند الا او ( برعکس خودزنی مملو از تکبری که می کند و خود را گاو می داند) و در نهایت نیز معلوم نمی شود برای کدام شهامت و انقلابی گری و حتی طغیان و عصیانی که کرده کشته می شود و یا حتی به کدام درد بی درمانی خودکشی می کند؟ نماد همه پرافاده هایی است که قرار بوده برای نجات نویسنده که گمان می کند سهمش را دزدیده یا عوض کرده اند کار بکنند اما یا نتوانسته اند یا بریده اند. و دختری که مانند سایه، بی تفاوت نسبت به کسی که تعقیبش می کند، ابله تر از آنکه تفاوت یک نامه پستی واقعی را با یک نامه جعلی دریابد و بی کس و کار تر از هر غریب دیگری در این عالم که حتی برای او یک پول تاکسی فراهم کند نمادی از جامعه و مردم آن است که سرگردان و بی حاصل شب را به روز و روز را به شب با لقمه نان و نیمرویی سپری میکنند تا فرجی از راه برسد و البته مجموع این ها این توانایی را در فیلم بوجود آورده که جمعه شب یک تماشاچی سینما را به کلی به یک کابوس تبدیل کند و یک سردرد حسابی به او بدهد. در سراسر فیلم، گرد خستگی، کسالت، افسردگی و یاس و نومیدی پاشیده شده و هیچ نقطه ای برای بازگشت نیست. دست کم اگر کسی نیمی از آثار نویسنده این فیلم را خوانده باشد، جای شکر یک مورد را باقی می گذارد. در این یکی زن داستان از گزند خیل صیغه بازان مصون مانده است و یا لااقل ما از آنها چیزی نمی بینم و نمی شنویم و رفتگر شاعر پیشه نیز صرفا با نیت خیر عاشقی، اسیر پلاک پنج خیابان پر از برگ پاییزی شده است.
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: خبر آنلاین]
[مشاهده در: www.khabaronline.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 334]