تور لحظه آخری
امروز : چهارشنبه ، 16 آبان 1403    احادیث و روایات:  امام جواد (ع):مؤمن نيازمند سه چيز است: توفيقى از پروردگار، پند دهنده اى از درون خويش و پذيرش از نصيح...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

قیمت پنجره دوجداره

بازسازی ساختمان

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

قیمت سرور dl380 g10

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

پوستر آنلاین

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

اوزمپیک چیست

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

نگهداری از سالمند شبانه روزی در منزل

بی متال زیمنس

ساختمان پزشکان

ویزای چک

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

الک آزمایشگاهی

الک آزمایشگاهی

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1826571226




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

پادشاه


واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: پادشاه
خرس
پادشاه پشت شیشه مغازه اسباب‌بازی فروشی ایستاد و به خرس گنده گفت: «آقا خرسه! شما مال من می‌شوید؟»خرس پشمالوی صورتی به او نگاه  کرد و گفت: «اگر من مال تو بشوم، با من چه کار می‌کنی؟»پادشاه پاهایش را تکان داد و گفت: «شما را می‌بوسم.»خرس گنده پشم‌های پوزه‌اش را لرزاند و گفت: «باشد، من مال تو هستم.»پادشاه نوک انگشت اشاره‌اش را بوسید و آن را روی پوزه خرس گذاشت بعد خرسش را برداشت و رفت.جلوی مغازه شکلات فروشی ایستاد « شکلات‌های خوشمزه! شما مال من می‌شوید؟»شکلات‌ها سرهایشان را از گوشه پاکت بیرون آوردند و به پادشاه نگاه کردند: «اگر ما مال تو بشویم، تو با ما چه کار می‌کنی؟»پادشاه کمی با انگشت‌هایش بازی کرد و گفت: «همه شما را می‌خورم و شما پادشاه می‌شوید.»شکلات‌ها از بس ذوق کردند، نزدیک بود آب بشوند. پادشاه شکلات‌هایش را برداشت و توی جیب‌هایش ریخت بعد با خرس صورتی و شکلات‌هایش رفت.جلوی یک فروشگاه بزرگ ایستاد و به موهای فرفری‌اش توی شیشه تمیز فروشگاه نگاه کرد. یک وان آبی حمام پشت شیشه دراز کشیده بود پادشاه به وان حمام گفت: «وان آبی! شما مال من می‌شوید؟»وان آبی گفت: «اگر من مال تو بشوم، با من چه کار می‌کنی؟»پادشاه گفت: «توی آب می‌خوابم و خیال‌های قشنگ درست می‌کنم.»وان آبی گفت: «باشد، من مال تو هستم.»پادشاه وان حمام را هم برداشت و با خرس صورتی و شکلاهایش رفت.سرخیابان خانم نگرانی این طرف و آن طرف می‌دوید پادشاه را که دید، دستش را گرفت و با خودش به خانه برد خرس صورتی و شکلات‌های قهوه‌ای و وان آبی، پشت شیشه‌های ویترین آه کشیدند برای پادشاه کوچکی که آنها را با خودش نبرده بود. عذرا جوزدانی **********************************مطالب مرتبطشیطان از آتش آفریده شدهفوت کوزه گریآب حیات نوشیده استاحوالپرسی حاکم از بهلولاسیران غارپیغمبران را افاده نیستدزد و بالزاک 





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: تبیان]
[مشاهده در: www.tebyan.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 294]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن