تور لحظه آخری
امروز : چهارشنبه ، 16 آبان 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):بدانيد كه بدترين بدها، علماى بدند و بهترين خوبان علماى خوبند.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

قیمت پنجره دوجداره

بازسازی ساختمان

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

قیمت سرور dl380 g10

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

پوستر آنلاین

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

اوزمپیک چیست

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

نگهداری از سالمند شبانه روزی در منزل

بی متال زیمنس

ساختمان پزشکان

ویزای چک

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

الک آزمایشگاهی

الک آزمایشگاهی

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1826596022




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

صورتی عزیزم


واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: صورتی عزیزم
دختر کوچولو
اگر کاپشن صورتی‌ام را با شال صورتی‌ام بپوشم بهتر است. البته دیگر نمی‌توانم آن را با کفش‌های صورتی دوازده سالگی‌ام ست کنم. یک لنگه‌اش نیست. همین یک لنگه را هم از ته صندوق مامان پیدا کردم. انگار اتویش کرده باشند، له شده بود زیر خرت و پرت‌های مامان، برداشتمش. لنگه‌ی سمت چپی بود. پای چپم را کردم تویش. پاشنه‌ی پایم بیرون جا ماند. مامان می‌گفت: «اگر آن کفش قهوه‌ای را برداری سنگین‌تری. ناسلامتی داری کم‌کم خانم می‌شوی.» دوست نداشتم خانم شوم. اصلا از این کلمه نفرت داشتم. دست کرده بودم توی جیب‌های کاپشنم. جعبه‌ی دوازده رنگ مداد رنگی توی جیبم بود. از دریچه‌ی روی جعبه‌ی مقوایی، انگشت‌هایم تن چوبی مداد رنگی‌ها را لمس می‌کرد. فروشنده کفش‌های صورتی را توی جعبه گذاشت. مامان داشت هنوز به کفش‌های قهوه‌ای نگاه می‌کرد. یکی از انگشت‌هایم را گذاشتم روی یکی از مداد رنگی‌ها و پیش خودم حدس زدم کدام رنگ است؟ زرد، آبی... یا صورتی عزیزم؟مامان جعبه‌ی کفش‌ها را گرفت طرفم: «دست‌ها را از جیب مبارک بیرون بیاور!» دست‌هایم را از جیب‌هایم در آوردم. جعبه‌ی کفش را گرفتم. هنوز داشتم حدس می‌زدم آن مدادی که لمس کرده بودم کدام بود. قهوه‌ای که نبود حتما! قهوه‌ای بیشتر نمره‌هایش تک بود. با جگری می‌نشستند ته کلاس و شلوغ می کردند. یک بار قهوه‌ای را از کلاس کردم بیرون. به جگری هم گفتم اگر او هم شورش را در بیاورد می‌رود پیش رفیقش. مامان از توی آینه‌ی قدی، روسری‌اش را مرتب می‌کند و از همان توی آینه براندازم می‌کند و می‌گوید: «هنوز از بچگی خسته نشده‌ای؟ این کاپشن صورتی چه است پوشیده‌ای؟» دست‌هایم را از جیب کاپشن در می‌آوردم. می‌گویم: «مگر آن روان شناسه نگفت رنگ‌های شاد بپوشید، رنگ‌های تیره افسردگی می‌آورد؟» مامان یک قدم از جلو آینه عقب رفت، خودش را برانداز کرد و دوباره رفت جلو. خانم معلم من و احمدیان را از کلاس انداخت بیرون. مهشید هم اول یکجوری نگاه‌مان می‌کرد. انگار می‌گفت: «حواست کجاست؟» مثل همان وقتی که من و احمدیان توی حیاط دنبال هم می‌دویدیم و خوردیم به او. خوردم به مهشید و پاکت چیپس از دستش افتاده روی زمین. چند تا از چیپس‌ها از توی پاکت پخش شد روی زمین. با دهان پر از چیپس گفت: «حواست کجاست؟» از نزدیک چقدر خوشگل‌تر بود. دهانم را باز کردم تا چیزی بگویم، اما نتوانستم . ازش خجالت می‌کشیدم. بوی عطرش بینی‌ام را پر کرده بود. با نگاهم دنبال احمدیان گشتم که فرار کرده بود و لا به لای بچه‌ها قایم شده بود. مهشید بدون اینکه پاکت چیپس را از روی زمین بردارد دوید طرف دفتر تا به خانم ناظم بگوید. من خم شدم طرف چیپس‌ها که احمدیان، پرید و زودتر از من پاکت چیپس را قاپ زد و لا به لای بچه‌ها گم شد صدای خانم ناظم در بلندگوی مدرسه پیچید: «رستمی! رستمی، بیاید دفتر.»  نگاه کردم به پنجره‌ی دفتر.  مامان کیف دستی‌اش را از روی چوب لباسی  برمی‌دارد و می‌گوید: «دختر، چرا ماتت برده؟ برویم.» دوباره دست‌هایم را می‌کنم داخل جیب‌ها. صورتی، میز اول می‌نشست. وقتی قهوه‌ای را از کلاس بیرون می‌کردم با نگاهش انگار به او می‌گفت: «حواست کجاست؟» وقتی قهوه‌ای از کلاس بیرون رفت، به صورتی گفتم بیاید پای تخته و از روی درس «دهقان فداکار» بخواند. کتاب را گذاشتم  روی پایم  و صورتی را از میز اول برداشتم  آوردمش کنار دیوار و خواندم: «به نام خدا. دهقان فداکار...» قهوه‌ای بیرون کلاس، کنار دمپایی‌ام ایستاده بود. حق نداشت بیاید روی گلیم. جگری داشت از میز آخر به قهوه‌ای چیزی می‌گفت. حواس صورتی پرت شد. گفتم: «بیرون! برو بیرون!» جگری را هم پرت کردم روی موزاییک‌های حیاط، کنار قهوه‌ای، افتاد روی دمپایی‌ام. بچه‌ها خندیدند، زدم روی میز: «ساکت! صورتی جان، بخوان!» باد، لبه‌های شال صورتی‌ام را تکان می‌دهد. صدای تلق تلوق کفش مامان پیاده‌رو را پر کرده است. خانم معلم  مرا از میز آخر آورد میز اول درست کنار مهشید. از خوشحالی نمی‌دانستم چه کار کنم. احمدیان از میز آخر با حسرت نگاهم می‌کرد. خانم معلم گفت: «این‌جوری بهتر به درس گوش می‌دهی!» بوی عطر در بینی‌ام بود. به هم نگاه کردیم و خندیدیم. مامان می‌گوید: «حواست کجاست؟ برویم داخل کوچه.» قهوه‌ای را از میز آخر می‌آورم کنار صورتی، آن عقب نمی‌گذارند به درس گوش بدهد. جگری را از کلاس می‌کنم بیرون، تنبیهش این است که در جعبه‌ی مداد رنگی بماند. صورتی و قهوه‌ای به هم لبخند می‌زنند. مامان کیفش را از این شانه به آن شانه می‌دهد و می‌گوید: «حتما آیدین از دیدن جعبه‌ی مدادرنگی خیلی خوشحال می‌شود.»جعبه‌ی مداد رنگی‌ها را در جیبم لمس می‌کنم. دست می‌گذارم روی دریچه‌ی مقوایی مداد رنگی. مدادها زیر انگشت‌هایم قل می‌خورند. یکی‌شان را انتخاب می‌کنم، نمی‌دانم زرد است یا قهوه‌ای یا آبی یا... شاید هم صورتی... . منبع: ماه‌نامه‌ی فرهنگی نوجوانان ایران -  سلام بچه‌‌ها********************************************************مطالب مرتبط خواب و بیداری





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: تبیان]
[مشاهده در: www.tebyan.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 465]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن