واضح آرشیو وب فارسی:نیک صالحی:
از آن سوي خط، ستوان لارنس افسر كشيك مركز كنترل فرماندهي پليس به او اطلاع داد كه حادثه تلخ و دردناكي در منطقه كويينز، خيابان داپيود شرقي رخ داده است و مرد 49 سالهاي به نام توني وبر، در حالي كه مشغول دوچرخهسواري بوده، در يك تصادف دلخراش جان سپرده است. مرگ دردناك مرد دوچرخهسوار ساعت 7 صبح يكي از روزهاي ماه ژوييه بود. كميسر چارلز استامپر در مسير منزل و محل كارش بود كه صداي زنگ تلفنش به صدا درآمد. از آن سوي خط، ستوان لارنس افسر كشيك مركز كنترل فرماندهي پليس به او اطلاع داد كه حادثه تلخ و دردناكي در منطقه كويينز، خيابان داپيود شرقي رخ داده است و مرد 49 سالهاي به نام توني وبر، در حالي كه مشغول دوچرخهسواري بوده، در يك تصادف دلخراش جان سپرده است. ستوان لارنس از كميسر خواست بنا به دستور رئيس پليس، در محل حاضر و موضوع را از نزديك بررسي نمايد. كميسر استامپر به دقت آدرس را به خاطر سپرد و سپس مسيرش را عوض و به طرف منطقه كويينز حركت كرد. اين منطقه ييلاقي و در حاشيه درياچه زيباي وايل تري واقع شده بود؛ يك منطقه سرسبز با خانههاي ويلايي و مدرن. خيابان داپيود كه در غرب منطقه كويينز قرار داشت، يك خيابان بلوارمانند و پهن بود. خانههاي ويلايي و بزرگ در دو طرف خيابان صف كشيده بودند. حادثه در ضلع جنوب غرب به شرق رخ داده بود. ماموران پليس خيابان را بسته بودند و به دقت رفت و آمدها را كنترل ميكردند. در محل حادثه دو خودروي پليس، آمبولانس، يك شورولت سرمهايرنگ و چند مامور پليس و همچنين تعدادي از همسايهها ديده ميشدند. كميسر بعد از اين كه خودرواش را پارك كرد، نگاهي به اطراف خيابان انداخت، آنگاه به محل حادثه رفت. در كنار خيابان و در حاشيه پيادهرو، دوچرخهاي كه چرخ جلويي آن كاملا درهم پيچيده شده بود، ديده ميشد. در كنار آن جسد توني وبر در حالي كه ملحفهاي روي آن پوشيده شده بود، افتاده و اطرافش را خون احاطه كرده بود. كميسر پس از احوالپرسي با سروان سون به سراغ جسد توني رفت. وقتي پارچه را كنار زد با صورت خونآلود او روبهرو شد. كميسر وقتي خوب دقت كرد متوجه شكاف عميقي در شقيقه سمتچپ مقتول شد كه جوي باريكي از خون از آن سرازير شده بود، ضمن اين كه بيني و دهان توني نيز كاملا خونآلود بودند. توني يك بلوز و شلوار گرمكن سرمهاي به تن داشت كه لكههاي خون روي آنها كاملا مشهود و كتاني سفيدرنگ مقتول نيز خوني بود. اين امر حكايت از آن داشت كه توني پس از حادثه تا دقايقي زنده بود. دكتر جيمز وات، نماينده پزشكي قانوني در همين خصوص به كميسر گفت: به نظر ميرسد توني پس از تصادف حداقل تا 10دقيقه دچار خونريزي شده است و اگر در همان زمان حادثه بسرعت به بيمارستان منتقل ميشد، به طور قطع زنده ميماند. دكتر زمان وقوع مرگ را بين ساعت 6 لغايت6/30 بامداد ذكر كرد. كميسر پس از اين كه جسد توني را بدقت وارسي كرد، به سراغ دوچرخه آبيرنگ او رفت. دوچرخه بر اثر شدت برخورد كاملا مچاله شده بود. ظواهر امر حكايت از آن داشت كه توني در حال دوچرخهسواري از ضلع جنوب به شرق خيابان بوده كه بر اثر تصادف با شورولت سرمهايرنگ كه در همان مسير در حركت بود، دچار مصدوميت شد و دقايقي بعد جان سپرد. كميسر پس از بررسي دوچرخه به وارسي ماشين سرمهايرنگ كه با دوچرخه تصادف كرده بود، رفت. آثار رنگ دوچرخه روي گلگير جلو سمت سرنشين ديده ميشد، ضمن اين كه تورفتگي روي گلگير نيز كاملا مشخص بود. راننده جوان خودرو در چند متري، روي سكوي پيادهرو سر به زانو گرفته بود. كميسر وقتي بدقت خودرو را وارسي كرد، گوش به گزارش سروان سون، معاون كلانتري منطقه داد. وي در قسمتي از گزارش خود گفت: ساعت 6 بامداد بود كه از طريق مركز پليس به ما گزارش داده شد كه مرد 49 سالهاي به نام توني در حين ورزش دوچرخهسواري دچار حادثه شده است. بسرعت موضوع را به گشتيها اطلاع داديم و دقايقي بعد گشت شماره 5 موضوع را تاييد كرد و اعلام نمود متاسفانه توني جان سپرده است. بلافاصله به محل آمده و موضوع را از نزديك مورد تحقيق و بررسي قرار داديم. متاسفانه حادثه خيلي دردناك بود. مرد بيچاره در خون خود درغلتيده بود و هيچ كمكي از دست كسي ساخته نبود. وي افزود: ما بلافاصله محل را تحت كنترل درآورديم و تحقيقات را شروع نموديم. ضمن اين كه مراتب را به تشخيص هويت، پزشكي قانوني و مركز اطلاع داديم. در بررسيهاي اوليه متوجه شديم شورولت سرمهايرنگ به شماره 72514 به رانندگي مارك دوبر به دوچرخه برخورد كه توني تعادلش را از دست داده و دوچرخهاش واژگون شده و در اين بين متاسفانه سرتوني به جدول برخورد كرده و بر اثر خونريزي مغزي جان سپرده است. آنچه كه در اين برخورد مهم بود، مساله سرعت زياد خودرو است كه البته مارك دوبر هم آن را تاييد ميكند، ولي مدعي است كه توني يك لحظه سر فرمان دوچرخهاش را به طرف خيابان چرخانده و در همين حين باعث تصادف شده است. وي اظهار كرد كه در اين حادثه توني مقصر اصلي است. سروان سون ادامه داد: متاسفانه مارك پس از تصادف از محل گريخته و بنا به اظهارات خودش 5 دقيقه بعد بر اثر عذاب وجدان برگشته و قصد كمك به مقتول را داشته كه موفق به انتقال او به داخل خودرو نشده و در همان حال 3 نفر كه در حال پيادهروي بودهاند به كمك او آمده، اما چون در آن لحظه توني جان سپرده بود، كاري از دست هيچكس ساخته نبود. اين را هم اضافه كنم در زمان تصادف هيچكس در محل نبوده است. اما نكته جالب در اين حادثه خونين اينجاست كه مارك مقتول را ميشناخته است. او چندين بار طي 3 ماه گذشته به خواستگاري دختر مقتول رفته بود كه هر بار با مخالفت توني روبهرو شده بود. البته مارك همه اينها را يك تصادف ميداند و ميگويد در آن ساعت قصد داشته به كوه برود و چون دير كرده بود، با سرعت از محل عبور ميكرده و اين حادثه تلخ را رقم زده است. البته خانه مارك هم در خيابان مجاور است. گويا او قصد داشته از طريق اين خيابان به بزرگراه برود كه اين حادثه رخ داده است. كميسر چند سوال از سروان سون كرد، آنگاه به سراغ مارك، مرد جوان قدبلند و خوشقيافه كه كت و شلوار سرمهاي، پيراهن سفيد و كفش ورني داشت، رفت. مارك بشدت غمزده و نگران به نظر ميرسيد. او زانوي غم بغل كرده و به نقطهاي مبهم چشم دوخته بود. وي با ديدن كميسر از جا برخاست و صداي دورگهاش به شدت ميلرزيد. وي گفت: مثل يك كابوس ميماند. واقعا حشتناك است. اصلا باورم نميشود كه من باعث مرگ يك انسان شدهام. مارك كه از ترس و وحشت تمام بدنش ميلرزيد ادامه داد: در تمام عمر 29 سالهام آزارم حتي به يك مورچه هم نرسيده است و اين واقعه تلخ هيچ وقت آرامش را به من برنميگرداند. من از اين حادثه بشدت ناراحتم و هرگز خودم را نميبخشم. مارك افزود: از ديروز تصميم گرفتم صبح زود به كوه بروم. در اين خصوص برنامهريزي كردم. صبح وقتي بيدار شدم احساس كردم دير شده است و بموقع نميرسم. براي همين با سرعت آماده شدم و با خودرو به طرف كوههاي منطقه شاندا حركت كردم. چون عجله داشتم به سرعتم اضافه كردم. در آن ساعات بامدادي هوا گرگ و ميش بود. از طرفي خيابانها هم خلوت و ساكت. وقتي به خيابان پيچيدم يك لحظه متوجه شيئي شدم كه جلوي خودرو پيچيد. اولش فكر كردم سگ و يا حيواني است اما وقتي بشدت بر پدال ترمز فشار آوردم و با آن جسم برخورد كردم تازه پي بردم كه با يك انسان سوار دوچرخه برخورد كردم. آنقدر ترسيده بودم كه قدرت هيچ كاري نداشتم. دوچرخه به طرف پيادهرو پرت شد و راكب آن هم به زمين سقوط كرد. در آن لحظه مغزم كار نميكرد. تمام بدنم از ترس ميلرزيد. وحشتزده بودم. تصميم گرفتن برايم سخت بود. يك لحظه نقشه فرار به ذهنم رسيد و سراسيمه از محل دور شدم. وقتي چند كيلومتر رفتم انگار تازه فهميدم چه كار كردم. پشيمان شدم و ناخودآگاه برگشتم تا به مصدوم كمك كنم. وقتي به اينجا رسيدم تازه پي بردم كه با توني تصادف كردم. واقعا وحشتناك بود. بر ترس و وحشتم افزوده شد. خيلي سعي كردم جسم مجروح او را به داخل خودرو منتقل كنم اما نتوانستم. در همان زمان 3 نفر از رهگذران كه متوجه شدند به كمكم آمدند، ولي ديگر كاري از دست آنها و من ساخته نبود. توني بيچاره جان سپرده بود. بعد هم رهگذران موضوع را به پليس گزارش دادند. مارك يادآور شد: حتي تصورش هم برايم وحشتناك است. توني پدر نامزد آيندهام بود و الان نميدانم جواب جينا را چه بدهم. كميسر درخصوص ارتباط او با جينا پرسيد و مارك پاسخ داد: چندماه پيش با جينا آشنا شدم و بعد هم اين آشنايي به يك علاقه شديد تبديل شد و تصميم به ازدواج گرفتيم. اما توني به شدت مخالف اين ازدواج بود. آخرين بار هم عصباني شد و مرا به باد فحش و ناسزا گرفت. اما من به خاطر جينا اهميت ندادم و تصميم گرفتم همچنان بر ازدواج اصرار كنم تا شايد توني رضايت دهد. هرچند كه او بشدت از من متنفر بود و حتي مرا تهديد به شكايت كرده بود. كميسر در خصوص شغل مارك از وي پرسيد. وي پاسخ داد: كار ثابتي ندارم، اما پدرم كارخانهدار است و اصلا مشكل مالي ندارم و وضعم بسيار خوب ميباشد و هيچگونه كمبود چه از نظر مالي و چه زندگي ندارم. كميسر يك ساعتي از او بازجويي كرد، آن گاه آنچه را كه اتفاق افتاده بود يك بار ديگر مرور كرد و دستور دستگيري مارك را به جرم قتل عمد توني صادر كرد. شما خواننده عزيز حدس بزنيد كميسر از كجا به اين موضوع پي برد. اگر ماجرا را به دقت بخوانيد حتما متوجه خواهيد شد. كميسر حداقل 3 دليل براي دستگيري مارك داشت. حميد موفق http://www.jamejamonline.ir/
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: نیک صالحی]
[مشاهده در: www.niksalehi.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 379]