تور لحظه آخری
امروز : چهارشنبه ، 16 آبان 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):خداوند متعال، به بنده‏اش در هر روز نصيحتى عرضه مى‏كند، كه اگر بپذيرد، خوشبخت و ...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

قیمت پنجره دوجداره

بازسازی ساختمان

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

قیمت سرور dl380 g10

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

پوستر آنلاین

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

اوزمپیک چیست

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

نگهداری از سالمند شبانه روزی در منزل

بی متال زیمنس

ساختمان پزشکان

ویزای چک

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

الک آزمایشگاهی

الک آزمایشگاهی

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1826680046




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

قوری قلعه


واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: قوري قلعهقسمت آخر
قوري قلعه
سلام به همه عزيزاني که دنياي داستان رو دوست دارندکوچولوهاي نازنين اگر قسمت اول داستان را خوانده باشيد، ديديد که در يک شهر کوچک و زيبا حاکمي زندگي مي کرد، حاکم داستان ما يک قوري طلايي داشت که خيلي خيلي به اون علاقه داشت، همه چيز خوب بود تا اينکه قوري هاي شهر کم کم ناپديد شدند و بالاخره نوبت به قوري حاکم رسيد، حاکم هم که خيلي خيلي قوري طلايي خودش رو دوست داشت دستور داد تا سربازها همه شهر رو بگردند.و حالا ادامه ماجرا:  جستجو آغاز شد، در همان اطراف کودکي براي بازي کنار کوه رفته بود. کودک آرام آرام از سنگ‌ها بالا رفت. به سوراخي رسيد و ديد آنجا غاري است. غار تاريک بود اما او نترسيد. دلش مي‌خواست داخل غار را ببيند. رفت تو.چشم‌هايش اول فقط سياهي ديد، اما کم‌کم همه‌چيز را ديد و بعد صدايي شنيد. صدايي زيبا و وقتي بهتر نگاه کرد، ديوي را ديد. ديوي کوچک با دو شاخ و چشم‌هاي گرد. ديو مي‌خواند: آي قوري قوري قوريقوري من چطوريهزار تا قوري دارمبازم قوري ميارمقوري من قشنگهبه‌به طلايي رنگه من عاشق قوري‌امچند وقته اينجوريم کودک کمي جلو رفت و سلام کرد. اما ديو ترسيد. گفت: برو برو. تو چطور وارد خانه‌‌ام شدي؟بچه گفت: پس تو قوري‌هاي ما را دزديدي؟ديوه گفت: ندزديدم. برداشتم!بچه گفت: چرا؟ديوه گفت: خوشم مياد. دلم مي‌خواد همه‌ي قوري‌هاي دنيا را داشته باشم.بچه گفت: «ديگه برندار. اگه تو همه قوري هاي ما رو برداري، ما توي چي، چايي درست کنيم؟»ديوه گفت: باشه، ولي قول بده به کسي نگي منو ديدي.بچه گفت: باشه!ديوه گفت: حالا بيا ببين قوري‌ها را چطور چيدم.آن وقت ديو دست بچه را گرفت و با خودش برد. بچه ديد ديو براي هر قوري جايي درست کرده بود و قوري‌ها را توي‌شان چيده. قوري‌هاي سياه، سفيد، بزرگ، کوچک. يک دفعه چشمش به قوري حاکم افتاد.مِن و مِن کنان گفت: «واي اون قوري حاکم! حاکم اگر پيدايت کند، تو را مي‌کشد!»ديو گفت: تو به کسي نگو، هيچ اتفاقي نمي‌افتد!روزها گذشت، ديگر قوري کسي گم نشد. اما حاکم در به در دنبال قوريش بود.اما کودک طاقت نياورد و يک روز همه ماجرا را براي مادرش تعريف کرد. مادرش هم به دوستش و همين‌طور خبر دهان به دهان گشت تا به گوش حاکم رسيد.کودک وقتي فهميد که حاکم از جاي ديو با خبر شده، به سرعت راه افتاد تا به ديو ماجرا را بگويد.سربازان هم به سرعت به غار نزديک مي‌شدند. کودک‌ به غار رسيد. ديو را ديد که آواز مي‌خواند، به ديو گفت: فرار کن سربازها دارند مي‌آيند.ديو ترسيد. غمگين شد و گريه کرد.گفت: کجا بروم؟ قوري‌ها را چه کنم؟ من آنها را دوست دارم.ديو با عجله قوري‌ها را بغل کرد اما قوري‌ها از دستش مي‌افتادند.کودک خيلي ناراحت بود.ديو قوري حاکم ار برداشت و گفت: من از اينجا مي‌رم تو هم برو. کودک رفت.ديو هم رفت.سربازها رسيدند.اما ديو را نديدند.قوري‌ها را ديدند.اما قوري حاکم را نديدند.غار پر از قوري بود.صداي آواز غمگين ديو مي‌آمد.بعضي از قوري‌ها شکسته بود.سربازها هر چه گشتند ديو را پيدا نکردند.از آن به بعد ديگر هيچ قوري گم نشد.و از آن به بعد نام آن غار را غار قوري قلعه گذاشتند. برگرفته از: مجله کيهان بچه هانوشته‌ي مهناز فتاحي * قوري قلعه: نام غاري در استان کرمانشاه است که بسيار ديدني و زيبا است. ********************************مطالب مرتبط پري کوچولوي هفت آسمان پادشاه و دلقک نخود سياه و آرزوي بزرگش چرا سنجاب ها شادند هر کس به کار خود ماهي قرمز مغرور





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: تبیان]
[مشاهده در: www.tebyan.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 290]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن