واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: شکار (2)
منظومه ای از مهدی اخوان ثالث3ز آن نرم نرم نم نمگ ابر نیمشب تر گونه بود جنگل و پر چشمک بلور وز لذت نوازش زرین آفتاب سرشار بود و روشن و پاشیده از سرور چون پر شکوه خرمنی از شعله های سبز که ش در کنار گوشه رگی چند زرد بود در جلوه ی بهاری این پرده ی بزرگ گه طرح ساده ای ز خزان چهره می نمود در سایه های دیگر گم گشته سایه اش صیاد ، غرق خاطره ها ، راه می سپرد هر پیچ و تاب کوچه این شهر آشنا او را ز روی خاطره ای گرد می سترد این سکنج بود که یوز از بلند جای بر گردن رفیق رهش حمله برده بود تیرش خطا نکرد و سر یوز را شکافت اما چه سود ؟ مردک بیچاره مرده بود اینجا به آن جوانک هیزم شکن رسید همراه با سلام جوانک به سوی وی آن تکه هیزمی که ز چنگ تبر گریخت آمد ، که خون ز فرق فشاند به روی وی اینجا رسیده بود به آن لکه های خون دنبال این نشانه رهی در نوشته بود تا دیده بود ، مانده زمرگی نشان به برف و آثار چند پا که از آن دور گشته بود اینجا مگر نبود که او در کمین صید با احتیاط و خم خم می رفت و می دوید ؟ناگه در آبکند در افتاد و بانگ برخاست صید این شنید و گویی مرغی شد و پرید4ظهر است و دره پر نفس گرم آفتاب مست نشاط و روشن ، شاد و گشاده روی مانند شاهکوچه ی زیبایی از بهار در شهری از بهشت ، همه نقش و رنگ و بوی انبوه رهگذار در این کوچه ی بزرگ در جامه های سبز خود ، استاده جا به جا ناقوس عید گویی کنون نواخته است وین خیل رهگذر همه خوابانده گوشها آبشخور پلنگ و غزال و گوزن و گور در قعر دره تن یله کرده ست جویبار بر سبزه های ساحلش ، کنون گوزنها آسوده اند بی خبر از راز روزگار سیراب و سیر ، بر چمن وحشی لطیف در خلعت بهشتی زربفت آفتابآسوده اند خرم و خوش ، لیک گاهگاه دست طلب کشاندشان پای ، سوی آب آن سوی جویبار ، نهان پشت شاخ و برگ صیاد پیر کرده کمین با تفنگ خویش چشم تفنگ ، قاصد مرگی شتابنک خوابانده منتظر ، پس پشت درنگ خویشصیاد :هشتاد سال تجربه ، این است حاصلش ؟ترکش تهی تفنگ تهی ، مرگ بر تو مرد هوم گر خدا نکرده خطا کرده یا نجست این آخرین فشنگ تو ... ؟ صیاد ناله کرد صیاد :نه دست لرزدم ، نه دل ، آخر دگر چرا تیرم خطا کند ؟ که خطا نیست کار تیر ترکش تهی ، تفنگ همین تیر ، پس کجاست هشتاد سال تجربه ؟ بشکفت مرد پیر صیاد : هان ! آمد آن حریف که می خواستم ، چه خوب زد شعله برق و شرق ! خروشید تیر و جست نشنیده و شنیده گوزن این صدا ، که تیر از شانه اش فرو شد و در پهلویش نشست آن دیگران گریزان ، لرزان ، دوان چو باد در یک شتابنک رهی را گرفته پیش لختی سکوت همنفس دره گشت و باز هر غوک و مرغ و زنجره برداشت ساز خویشو آن صید تیر خورده ی لنگان و خون چکان گم شد درون پیچ و خم جنگل بزرگ واندر پیش گرفته پی آن نشان خون آن پیر تیر زن ، چو یکی تیر خورده گرگ صیاد : تیرم خطا نکرد ، ولی کارگر نشد غم نیست هر کجا برود می رسم به آن می گفت و می دوید به دنبال صید خویش صیاد پیر خسته و خرد و نفس زنان صیاد :دانم اگر چه آخر خواهد ز پا فتاد اما کجاست فر جوانیم کو ؟ دریغ آن نیرویم کجا شد و چالکیم که جلد خود را به یک دو جست رسانم به او ، دریغ دنبال صید و بر پی خونهای تازه اش می رفت و می دوید و دلش سخت می تپید با پشتواره ای و تفنگی و دشنه ای خود را به جهد این سو و آن سوی می کشید صیاد :هان ، بد نشد شکفت به پژمرده خنده ای لبهای پیر و خون سرور آمدش به رو پایش ولی گرفت به سنگی و اوفتاد برچید خنده را ز لبش سرفه های او صیاد :هان ، بد نشد ، به راه من آمد ، به راه من این ره درست می بردش سوی آبشار شاید میان راه بیفتد ز پا ولی ای کاشکی بیفتد پهلوی آبشار بار من است اینکه برد او به جای من هر چند تیره بخت برد بار خویش را ای کاش هر چه دیر ترک اوفتد ز پا کآسان کند تلاش من و کار خویش را باید سریع تر بدوم کولبار خویش افکند و کرد نیز تفنگ تهی رها صیاد :گو ترکشم تهی باش ، این خنجرم که هست یاد از جوانی ... آه ... مدد باش ، ای خدا 5دشوار و دور و پر خم و چم ، نیمروز راه طومار واشده در پیش پای او طومار کهنه ای که خط سرخ تازه ای یک قصه را نگشاته بر جا به جای او طومار کهنه ای که ازین گونه قصه ها بسیار و بیشمار بر او برنوشته اند بس صید زخم خورده و صیاد کامگار یا آن بسان این که بر او برگذشتند بس جان پای تازه که او محو کرده است بی اعتنا و عمد به خاشک و برگ و خکپس عابر خموش که دیده ست و بی شتاب بس رهنورد جلد ، شتابان و بیمنک اینک چه اعتناش بدین پیر کوفته ؟و آن زخم خورده صید ، گریزان و خون چکان ؟ راه است او ، همین و دگر هیچ راه ، راه نه سنگدل نه شاد ، نه غمگین نه مهربان ادامه دارد...مطالب مرتبط :شکار (1)شکار (3)
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: تبیان]
[مشاهده در: www.tebyan.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 450]