واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: بهشت راحت عاشق
مرا شد مونس جان خوب دلجويي خدا آيين، جفا دشمن ، حسن رويي بهشتِ راحتِ عاشق،خوش الحاني ،نکو خويي بهارِ گلشنِ اميد،نورِ روشني ، سرو سَمَنبر عَنبرين مويي که گم کردست جنت خويش را در نُزهتِ گلزار ِ کوي او زِ تاب ِ رَشک در تاب است خورشيد جهان افروزپيشِ ماهِ روي ِ او ز مهرش سينه ها گلشن، به يادش چشم دل روشن شده آيينه ي جانها ز عکسش واديِ اَيمَن رُخش چون معنيِ زيبا به شعرِ زلف پيچيده ز شرمِ مصرعِ قدش ،قيامت آب گرديده کمان ابروش را تير ميزيبد ز مژگانش به قربانش دل و جانم ، دل و جانم به قربانش که دارد اين چنين غارتگرِ صبر و شکيبي؟ خوش حبيبي، بي رقيبي، عَندليبي نسترن پَر ماه مَنظر،عدل گستر، داد پرور باده ي وحدت به سر دارد که کس را در نظر نارد دو چشمش نشئه مي بارد ز عشق چشم خوش مژگان او جانم ستم پرور که من چشمم سپيد اندر رهِ ماهيست نا پيدا سراسر سرِ سَر مستيِ اين عالم ز مستوريِ آن نورست کو هم در اَزل يکتا شده آشفته حاليهاي من مطلق فراموشش گَهي گويد ز حال در همِ من زلف در گوشش که حال ِ بي دلان چون شد ز هجرانش به قربانش دل و جانم ،دل و جانم به قربانش کيَم؟ خاطر پريشاني ، به کار خويش حيراني ، نه سر دارم نه ساماني به غير از صبر درد عاشقي را نيست در ماني ندارم صبر، دارم از غم او سو خته جاني گَهي سرگشته ي کويي،گهي در آتش از رويي ،گه آشفته ز گيسويي به هر جا شور عشقي هست چون بلبل کشم هويي در اين گلشن نسيم آسا ز هر گل مي برم بويي مگر روزي شفق رويي، کمان ابرو،سيه مويي ، خوش آيين ، پاک مردي، راد خويي آيد از اقصايِ نور لا مکان آيد از شرق رخش خورشيد عالمتاب در سوزش جهان ار لَمعه ي نورانيش هر لحظه در تابش مکان و لا مکان از هستيِ جودش دمادم غرق در نازش خدا داند که در اقليمِ قلبم هر نفس غوغاست با يادش غمش رازِ نهانِ من ،نگنجد در بيانِ من ، کزو سوزد زبان من ز تاب عشق افتادست آتشها به جان من به آهي مي رود بر باد جسم نا توان من رود در غم شب و روزم ، ز برق ناله مي سوزم ، چو مرغ آتش افروزم نميدانم سر انجام من آشفته ي آ لفته ي آزرده ي بي خانمان آ خر چه خواهد شد؟ در اين ظلمتکده آ خر کدامين نور ميتابد؟ کدامين تيغ برنده ميان قلب اهريمن ،دوباره راه مي پويد؟ کجا آن وعده ي پاک حقيقت فاش مي گردد؟؟؟ که از جانان خبر نايد ز عاشق صبر مي بايد محبت سر به سر زاريست! محبوبي دل آزاريست! رنجيدن ، ستم باشد به هر تقدير ، به طور و طرز ِشاياننش به قربانش دل و جانم ،دل و جانم به قربانش
تضميني از شعر حزين لاهيجي بخش ادبي سايت تبيان
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: تبیان]
[مشاهده در: www.tebyan.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 235]