واضح آرشیو وب فارسی:سایت ریسک:
احمدرضا احمدی درباره خود و آثارش اینگونه توضیح میدهد: 16 ساله بودم که من و یک دختر روس عاشق هم شدیم. توی اتوبوس با هم آشنا شدیم. در همه کتابهای من رد پایی از زنها هست. همین حالا هم همینطور است.
به گزارش خبرآنلاین، ویژهنامه کتاب همشهری با نام «الف» در شماره 64 خود گفتگوهایی از احمدرضا احمدی؛ مجید امرایی، مولف کتاب «نمایش درمانی»؛ سید مسعود شجاعی طباطبایی و پوپک عظیمپور درباره فرهنگنامهای برای عروسکها منتشر شده است. احمدرضا احمدی شاعری است که سالهاست فارغ از هیاهو و بیآنکه مدعی وضع و تغییر باشد به راهی که شروع کرده بود ادامه داد و کم کم از خودش، از خود دشوارگوی درونش فاصله گرفت و رسید به احمدرضا احمدی امروز با شعری ساده و شفاف که گاه سلیقههای متفاوتی را با خود همراه میکند. انتشار اولین جلد از مجموعه «دفترهای سالخوردگی» با عنوان «در این کوچهها گل بنفشه میروید: باران» بهانه گفتوگویی است که گردانندگان مجله «کتاب همشهری» با احمدرضا احمدی داشتهاند. احمدی درباره متفاوت بودن کار جدیدش میگوید: همیشه ادبیات کلاسیک فارسی را میخواندم. الان هم میخوانم و لذت میبرم اما فقط برای لذت بردن اما از همان اول نمیخواستم شعرم کوچکترین شباهتی به این شعرها داشته باشد. جایی گفتوگویی میخواندم از آقای ضیاء موحد. آنجا گفته بود که چقدر برای رهایی از زره وزن و قافیه تلاش کرده است و البته شاعران دیگری مثل محمد حقوقی یا م.آزاد هم بودند که تا آخر نتوانستند خودشان را از بند وزن رها کنند. وی معتقد است که شانسی که آورده این بود که از اول این زره را نپوشیده و عریان جلو رفته است. البته تاکید می کند که این کار سادهای نبوده و از ابتدا دوست داشته از راههای ناهموار برود. احمدی که برای نوشتن از همان ابتدای کار به خودش رجوع کرده به این نکته اشاره دارد که پایه شعرش تجربه زندگی فردی وی بوده است و در این رابطه اینگونه توضیح میدهد: من خیلی تجربه کردهام. 16 ساله بودم که من و یک دختر روس عاشق هم شدیم. توی اتوبوس با هم آشنا شدیم. در همه کتابهای من رد پایی از زنها هست. همین حالا هم همینطور است. وی برای این مورد به ذکر مپالی پرداخت و ادامه میدهد: در کتاب «شعرها و یادهای دفترهای کاهی» اگر نگاه کنید، میبینید که در مواردی حتی به نام این زنها البته با اجازه همسرم اشاره کردهام. به نظرم اگر تو را تمام عالم هم تایید کنند تا مورد تایید یک زن نباشی فایدهای ندارد. زنی که دوستش داری وقتی تو را تایید کند موجودیت پیدا میکنی و انگار هستی. یکی از این زنها مادرم بوده و حالا همسرم و دخترم. احمدی با اشاره به این نکته که بعد از انقلاب نسل شما شعر مرا کشف کرد، ادامه میدهد: پس از این کشف مجموعههای اخیرم به چاپ دوم و سوم رسیدهاند؛ مثل «چای در غروب جمعه» یا «ساعت ده صبح» یا « هزار اقاقیا در چشمان تو هیچ بود» و علت آن شماها هستید. نسل قبل از من که شعر مرا قبول نداشت مثلا اخوان یک بار به گلستان گفته بود که شعر نیمایی تازه داشت شکل میگرفت که احمدی آمد راه را عوض کرد. به گفته احمدی شاعران نسل وی بیشتر گرفتار وزن و قافیه بودند و شعر وی را نمیپسندیدند. تا اینکه رسیدیم به نسل شما و استقبالی که از شعر من کردند. علتش هم شاید این است که نسل شما، سیاسی و سیاست زده نیست و خب شعر من هم ایدئولوژپرداز نیست. شانس نسل شما این است که از مصیبتی به نام مارکسیسم راحت شدهاید. وی ادامه میدهد: شما واقعبین هستید و خوب میدانید چی به چی است و من واقعا مدیون نسل شما هستم. درباره این نکته که گفتید جلوتر از زمان خودم بودهام، یادم میآید یک بار به یکی از اعضای شورای کتاب کودک میگفتم شما چطور شده بعد از 45 سال به یاد من افتادهاید. او هم خیلی صمیمانه گفت شما جلوتر از ما بودید و حالا ما تازه فهمیدهایم کار شما را. شاید یکی از دیگر دلایل اقبالی که در این دوره از شعر من شده این است که دروغ نگفتهام. این خیلی مهم است. من هیچوقت برای یک مفهوم یا معشوق فرضی شعر نگفتهام. هر چه گفتهام و نوشتهام چیزی بوده که در طول زندگی با آن مواجه شدهام. وی که به گفته خود از مجموعه «هزار پله به دریا مانده است» به این طرف دیگر منتظر شعر نمانده است درباره این مجموعه میگوید: این مجموعه در واقع نامههایی است که هر روز صبح برای کسی مینوشتم و عصر به دستش میرساندم. او هم بعدها لطف کرد و اصل نامهها را به من برگرداند و من این نامهها را به اضافه یکی دو شعر دیگر در یک دفتر منتشر کردم. بعد از آن کتاب بود که برای من شعر به صورت یک عمل ارادی درآمد. صبحها زود از خواب بیدار میشوم و اگر کاری از کارهای خانه باشد انجام میدهم و صبحانه و داروهایم را میخورم و تا ظهر پشت میزم مینشینم و مینویسم. بعدازظهرها هم از ساعت چهار تا هفت مشغول نوشتن هستم و شبها هم زود میخوابم. احمدی منتظر الهام ماندن را غلط میداند و میگوید: اصل ماجرا این است که تو دردی برای این کار داری یا نه. همیشه گفتهام تفاوت هوشنگ ایرانی با نیما در این است که در نیما و شعرش درد بود اما هوشنگ ایرانی فقط فرم است. شاعر باید دردی داشته باشد. سوخته باشد که بتواند بگوید. تا جایی از وجودش آتش نگرفته باشد نمیتواند بگوید و بنویسد. شما به زندگی نیما نگاه کن. همهاش رنج بود و درد. همین نیما را نیما کرد. وگرنه چرا قبل از او و همزمان با او دیگران نتوانستند کاری را بکنند که او کرد. کسی مثل بهار چرا نتوانست همپای او باشد یا کسی مثل رعدی آذرخشی! احمدی در بخش دیگری از این گفتگو 2 حادثه را دارای نقش بسیار تاثیرگذار در اشعارش میداند و در اینباره میگوید: انقلاب و جنگ به من هوشی دادند که خیره شدم و دیدم. ما همیشه جنگ را توی کتابها خوانده بودیم یا توی فیلمها دیده بودیم اما بعد از انقلاب آن را به عینه تجربه کردیم. شاعران بعد از نیما هم به گمان من با گذشت زمان شعرشان سرند میشود و خواهد شد. و خیلی با قطعیت نمیتوانیم بگوییم کدام شاعر یا کدام شعر ماندگارند. حسنی که انقلاب برای هنر ما داشت این بود که سمبل را از بین برد. تئاتر ما قبل از انقلاب به شدت سمبلزده بود. شعر هم همینطور. انقلاب هنر ما را عریان کرد و سمبولیسم را از آن گرفت. وی معتقد است: شعرش هیچ وقت سمبولیک نبوده و نیست. حالا با گذشت بیش از 40 سال به جز یکی دو استثنا ممکن است نتیجهای که به بار میآید آن چیزی که ما فکر میکنیم نباشد. ممکن است با گذشت زمان و رد شدن شعر از سرند روزگار، شاعری بیاید بالا و شاعری که همه دوستش دارند فراموش شود. شاید البته این حرف کمی عجیب به نظر برسد، ولی نمیتوان قضاوتی قاطعانه داشت و گفت کدام چهرهها ماندگارند و کدام شعر باقیماند و کدام از بین میرود و به تاریخ ادبیات میپیوندد. احمدی از تاثیر انقلاب و جنگ روی شعر و هنر میگوید و ادامه میدهد: این وقایع ما را بیدار کردند و ما را از بیخبری درآوردند؛ به طوری که فهمیدیم در زندگی چقدر چیزهای جدیتری وجود دارد. شاید یکی از عوامل گرایش بیش از پیش من به سادگی در شعر همین دو اتفاق بودهاند. در شعرهای بعد از انقلاب من، مرگ حضور پررنگی دارد که شاید به خاطر جنگ بوده و البته بیماریهایی هم که داشتهام در این مساله دخیل بودهاند که من مرگ را بیشتر حس کنم. دیدهاید پاسبانهایی را که به یک نفر دستبند زدهاند و او را با خودشان میبرند. من هم همیشه این دستبند را حس میکنم. گاهی خیلی نامرئی میشود و گاهی خیلی مرئی. وی که بعد از سکته دومش که 48 ساعت در اغما بود دیگر از مرگ نمیترسد؛ میگوید: جنگ حضور مرگ را به من نشان داد اما علاوه بر این در طول آن هشت سال فهمیدم که چقدر کشورم را دوست دارم. روزی که خرمشهر آزاد شد با همسرم سوار ماشین شدیم و رفتیم توی خیابان، هیچ کاری نمیتوانستیم بکنیم؛ فقط دو تایی همینطور میرفتیم و گریه میکردیم. آن موقع بود که فهمیدم چقدر این خاک را و این مردم را دوست دارم و آن جوانهایی را که بیتوقع رفتند و جنگیدند و پرپر شدند. احمدی ادامه میدهد: شما بهتر میدانید که در جنگ تحمیلی 22 کشور علیه ما میجنگیدند و مردم ما با دست خالی در برابر این هجوم ایستادند. جنگ مردم ما را بیدار کرد و به آنها نوعی رشد جهشی داد؛ چه در زمینه فرهنگ و چه در زمینه سیاست. فقط کاش مردم ما از این تنبلی تاریخی هم رها شوند. خیلیها به من میگویند تو چقدر کار میکنی و من همیشه میگویم، دیگران تنبلی میکنند وگرنه من خیلی هم کار نمیکنم.
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: سایت ریسک]
[مشاهده در: www.ri3k.eu]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 256]