واضح آرشیو وب فارسی:اطلاعات: «هنر» و «موسيقي» از ديدگاه دكتر شريعتي
چرا امروز يك نقاش يك سيني با يك قاچ هندوانه و خيار و... نميگذارد و از رويش نقاشي نميكند، در صورتي كه در آثار كلاسيك چنين چيزي فراوان وجود داشت؟چرا امروز موزيسين، نقاش، عكاس و... يك شيء طبيعي را مدل قرار نميدهد؟ چرا از طبيعت حتي در شعر بيزارند؟ حتي يك شعر ناتوراليستي كه در دوره رمانتيك خلق ميشود (با آن كه ناتوراليست است) بهار را مثل منوچهري وصف نميكند؛ بهاري را وصف ميكند كه نيست، وجود ندارد.
من در مقدمه «نقد ادب» نوشتهام كه چرا روحهايي كه عاليتر و لطيفترند، غم و پائيز را بيشتر دوست دارند؛ چون به مرز پايان اينجا نزديكتر است. غروب چرا آدم را بيشتر به تامل وادار ميكند و يك لذت عميق و پرطنين و دائمي به آدم ميدهد، در صورتي كه صبح يك نشاط از رختخواب برخاستن و سر صبحانه دويدن به آدم ميدهد؟ غروب آدم را به كناري ميكشاند و از هرچه روزمرگي است، جدا ميكند و آدم را به خود فرو ميبرد. چرا اين دو احساس متناقض در دو منظره متشابه به آدم دست ميدهد؟ براي اين كه در يكي پايان ديده ميشود و پايان عبارت است از مرز نزديك به آن چه بايد باشد و نيست.4
«هنر در همه انواع و همه مراحلش، انعكاس دغدغه اين «نيمه خاك ـ نيمه خدا» است؛ تحليل ديگري از هنر به ظن دكتر شريعتي است. انساني كه از بهشت الهي رانده شده و اكنون دوران تبعيد و محكوميتش را سپري ميكند و هنر ـ شايد ـ مرهمي است جهت به تصويركشيدن عالم معنا و بهشتي كه آدمي از آن طرد شده است:
«اين بيچاره انسان است كه ميخواهد دنيايش چنين باشد و نيست.
او است كه خود را در اين «كوخ» فاقه زده و پست و تنگ و زشت گرفتار ميبيند و با فريب هنر، آن را به گونه «كاخي» كه شايسته «نيمه خدايي» چون او است ميآرايد. از اين رو، هنر در همه انواع و همه مراحلش، انعكاس دغدغه اين «نيمه خاك ـ نيمه خدا» است، اين «جمع دو بينهايت»، اين «اجتماع دو نقيض» و اضطراب و اندوه و عشق و بيقراري و ناخشنودي و بيزاري لازمه چنين ساختمان ثانوي است كه يك سرش در غلظت پلشت و عفن اين ماده، اين مردار، نهفته است و سر ديگرش، از مرز آفرينش ميگذرد و زمان و مكان ـ اين دو چهار ديواري تنگ و خفقانآور ـ را در هم ميشكند و بر آسمان بلند ابديت، ذُروه بلند ملكوت ميسايد، آنجا كه كلمات پر ميسوزند و خيال از نيمه راه باز ميگردد، و هنر ـ قلم صنع فرزندان آدم كه از «بهشت» به «زمين» افكنده شد ـ ميكوشد تا زمين زشت و افسرده را به گونه بهشتي كه جايگاه شايسته او بوده و هست آرايش كند، همچنان كه در آن زندگي نخستينش بود.
در اين زندگي تبعيديش، كه محكوميتي را ميگذراند ـ و اين را همه گفتهاند ـ به شعر بينديشد و بگويد، به موسيقي بشنود، به رقص برود، به نقاشي ببيند، به قدرت تشبيه آنـــچه را در طبيعت بيحال و بيتوان است روح دمد، و به نيروي استعاره آنچه را ندارد ببخشد، به زبان كنايه و رمز، از كلمات كه اشياء بيجان و ناتوان اين جهانند، آنچه را ندارند و او ميخواهد، بيرون كشد، به سرانگشت مسيحاي مــجاز، به همه اشياء ـ كه همسايگان مرده و گنگ و احمق و بيگانه اويند ـ حيات و زبان و شعور و آشنايي دهد و بر چهره ناآشناي زمين و آسمان ابله اين توده انباشته از عناصر، رنگ انس و معني و احساس و خويشاوندي زند. 5
پينوشت:
4- همان ـ صص 54 و 55
(5) همان ـ ص 105
شنبه|ا|24|ا|تير|ا|1391
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: اطلاعات]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 109]