محبوبترینها
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
خرید بیمه، استعلام و مقایسه انواع بیمه درمان ✅?
پروازهای مشهد به دبی چه زمانی ارزان میشوند؟
تجربه غذاهای فرانسوی در قلب پاریس بهترین رستورانها و کافهها
دلایل زنگ زدن فلزات و روش های جلوگیری از آن
خرید بلیط چارتر هواپیمایی ماهان _ ماهان گشت
سیگنال در ترید چیست؟ بررسی انواع سیگنال در ترید
بهترین هدیه تولد برای متولدین زمستان: هدیههای کاربردی برای روزهای سرد
در خرید پارچه برزنتی به چه نکاتی باید توجه کنیم؟
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1826594204
من بدبخت هستم و مثل شیطان شدهام
واضح آرشیو وب فارسی:خبر آنلاین: وبلاگ > علوی طباطبایی، ابوالحسن - فیتزجرالد میخواست کنترل کامل بر فیلمنامهها داشته باشد و در نامههای فراوانی بیزاری خود را از کار دستهجمعی فیلمنامهنویسی، کار کردن در تیمهای مشترک یا در گروههای سهنفره و یا بیشتر نشان داده است. اف. اسکات فیتزجرالد (1940-1896) در سراسر عمر خود شیفته فیلم و سینما بود، گرچه هرگز در هیچ فیلمی ظاهر نشد. او سالهای آخر عمر خود را در هالیوود گذراند و خاطراتش از آن روزها را به صورت غیرمستقیم در میان «آخرین نواب» رمان ناتمام خود نوشته است. نامههایی که فیتزجرالد به افراد مختلف نوشته در واقع نشانه ارتباط مشکلدار او به طور کلی با سینما و به طور ویژه با هالیوود است. این نامهها در واقع هم تأییدکننده و هم تکذیبکننده سالهای هالیوودی او هستند. او از یک سو کمی بیش از یک فیلمنامهنویس مزدور بود و از سوی دیگر هنرمندی اصیل بود که توسط کارفرمایان بیعاطفه خود درک نشد و مورد طعنه و استهزا بود. هیچ یک از فیلمنامههایی که خود فیتزجرالد با اقتباس از آثارش نوشت به صورت فیلم درنیامد و در میان دهها طرحهای سینمایی که کار کرد تنها یک فیلمنامه یعنی «سه رفیق» (1938) برایش اعتباری به عنوان فیلمنامهنویس کسب کرد. این مسئله برای یکی از بزرگترین نویسندگان صاحب سبک طعنهآمیز و قابل استهزاست. هرچند نباید نتیجه گرفت سالهای هالیوودی فیتزجرالد یک شکست کامل بود، زیرا واقعیت امر چنانچه از نامههای او برمیآید بسیار پیچیدهتر بود. به نظر میرسد فیتزجرالد از ابتدا به زندگی و کارش به عنوان یک فیلم سینمایی میاندیشید و این را میتوان از نامهای که به یک دوست صمیمی و هماتاق کالج خود در سال 1919 نوشت، دریافت. توصیف او از خودش مانند یکی از سناریوهای سریع و غیراحتمالی هالیوودی است: «من به نحو وحشتناکی ناراضی و بدبخت هستم و مثل شیطان شدهام. اگر تا دو ماه آینده زنده بمانم، ظرف 12 ماه بعد مشهور خواهم شد.» فیتزجرالد 24 فوریه 1920 در نامهای به همسرش، زلدا نوشت که کمپانی مترو نخستین داستانش «سر و شانهها» را که در نشریه «ستردی ایوینیگ پست» منتشر شده بود به مبلغ 2500 دلار خریداری کرده است. این فیلمنامه سال بعد با عنوان «عشق دخترک گروه سرودخوانان» با شرکت ویولا دانا و گارت هیوز ساخته شد. همان سال دو فیلم دیگر یکی «راهزن دریایی» با شرکت ویولا دانا که اقتباس از داستان دیگر فیتزجرالد به همین نام بود و فیلم «شکارچی همسر» با شرکت آیلین پرسی نیز که اقتباسی از داستان «مایرا به دیدن خانوادهاش میرود» بود، ساخته شد و نسخه سینمایی دومین رمان او به نام «زیبا و نفرینشده» نیز سال 1922 با شرکت ماری پروست تولید شد.خودبینی بیش از حدفیتزجرالد با این چند فیلم ترغیب شد و آن طور که نامههایش نشان میدهد در پی ادامه این کار بود. او زمستان سال 1921 در نامهای که به یک هماتاقی در کالج پرینستون نوشت مدعی شد مشغول نوشتن سناریویی برای دوروثی گیش بازیگر معروف است و قرار است 10 هزار دلار دریافت کند، ولی چنین چیزی اتفاق نیفتاد. بعد قرار شد برای دیوید سلزنیک فیلمنامهای آماده کند که آن هم ساخته نشد.فیتزجرالد در آوریل 1926 در شرایطی که بابت نوشتن هر داستان در «ستردی ایونینیگ پست» مبلغ 3000 دلار دریافت میکرد به یکی از دوستانش چنین نوشت: «من بیش از اندازه خودبین هستم. به علاوه به اندازه کافی سیاستمدار نیستم که در سینما موفق باشم و با جسارت علیه این و آن و ماجراهایشان مطلب بنویسم».با وجود این او در سال 1937 خود را برای نخستین بار در هالیوود یافت و طی 13 سال بعد تنها سه بار مسافرت کرد. به او مأموریت داده شد یک فیلمنامه ارژینال برای کنستانس تالماج ستاره معروف دوران صامت بنویسد، ولی پس از آماده شدن کار، پروژه تا اطلاع بعدی معوق ماند. او در نامهای که جولای 1927 به دخترش نوشت، این ناموفق بودن را به دلیل خطای خودش دانست: «من برای نخستین بار در زندگیام شش ماه وقتگذرانی کردهام و در این نکته مطمئن بودم که هالیوود سر و صدای زیادی بر پا خواهد کرد.»فیتزجرالد سال 1931 دوباره به کار فراخوانده شد. این بار او در کمپانی مترو گلدوین مهیر تحت مدیریت ایروینگ تالبرگ کار میکرد. دوران مشکلی بود. فیتزجرالد نیاز به پول داشت. زلدا همسرش از سال قبل در بیمارستان به خاطر اولین سکته مغزیاش بستری بود و مشکلات نوشخواری خود او نیز روز به روز بیشتر میشد، ولی در نهایت تلاشهایش مورد پذیرش واقع نشد و آنیتا لوس نویسنده باتجربه و معروف به جای او قرار گرفت. او در نامهای به ماکس پرکینز در تاریخ 8 نوامبر 1934 از این شکایت دارد که سایر پروژهها یعنی کارهایی مانند «شب آرام است» و پروژهای برای گراسی آلن کمدین آن زمان نیز به ناکامی رسید. فیتزجرالد پروژه را با پول دریافتیاش ترک کرد. او در نامهای که قبلاً به آن اشاره شد به دخترش اسکاتی نوشت: «سرخورده و بیزار شدهام و قسم میخورم هرگز دوباره برنگردم. میخواستم وقتی قراردادم انجام شد به شرق بروم و به مادرم که مریض است رسیدگی کنم ولی این قصه نیز به زیان و ضرر من تعبیر شد».بدهیهای رو به افزایش فیتزجرالد او را مجبور کرد در سال 1937 درمورد بازگشت به هالیوود تجدیدنظر کند. درآمد اندک او از داستانهایی که برای مجله پست مینوشت، قطع شده بود و نمیتوانست چیز قابل فروشی بنویسد. نومیدی او برای کار فیلم در چند نامه که به هارولد اوبر، مدیر برنامههایش نوشته آشکار است که شامل نامهای به تاریخ 8 فوریه 1936 است. او در این نامه از اوبر میخواهد با استفاده از رابطین خود برایش شغلی دست و پا کند. او نوشت: «عجیب است که مجبور شدم چنین پیشنهادی به تو بدهم. پس از سه سال ناکامی لازم به نظر میرسد تو را مجدداً مطمئن کنم برای انجام آن انگیزه دارم و اجازه نمیدهم این فرصت با این شایعه که نوشخواری میکنم یا به پایان خط رسیدهام، از دست برود».شما هرگز مرا نخواهید شناختفیتزجرالد مدت شش ماه با کمپانی مترو گلدوین مهیر به مبلغ هفتهای یک هزار دلار کار کرد. او در نامهای به آن اوبر در تاریخ 26 جولای 1937 اعتراف کرد مجبور بوده در برابر شکوه و عظمت گیجکننده آنجا مقاومت کند. او نوشت: «از حالا به بعد به هیچ جا نمیروم و هیچ کس را نمیبینم، زیرا کار مانند جهنم سخت است، حداقل شاید برای من چنین باشد. من 10 پوند از وزن خود را از دست دادهام؛ بنابراین خدا نگهدار میریام هاپکینز که وقتی صحبت میکنی تا این اندازه صمیمی هستی. خدا نگهدار کلودت کولبرت که تاکنون تو را ندیدهام. ای گرتا گاربوی اسرارآمیز، مارلنه دیتریش باشکوه و شرلی تمپل مرموز، شماها هرگز مرا نخواهید شناخت.» او پس از انجام چند اصلاح روی فیلمنامه یک آمریکایی در آکسفورد بالاخره اولین و تنها اعتبار فیلمنامهنویسیاش را برای اقتباس از داستان «سه رفیق» (1938) اثر اریش ماریا رومارک را به دست آورد و خوشحال شد زیرا پس از سه سال آن را کسب کرده بود.او خطاب به جوزف ال. منکهویتس تهیهکننده و کارگردان معروف هالیوود درخصوص میزان کردن فیلمنامه چنین نوشت: «از اینکه بگویم آن را امری متوسط گرفتهام سرخورده هستم. برای 19 سال - با حساب دو سال که بیمار بودم - پرفروشترین سرگرمیها را نوشتهام، ولی تو ناگهان تصمیم گرفتهای بگویی، "این دیالوگ خوبی نیست و تو میتوانی چند ساعت مرخصی بگیری و کار بهتری ارائه کنی، تو نویسنده خوبی بودی و یا هستی، ولی..." جو، آیا تهیهکنندگان نمیتوانند اشتباه کنند؟ آیا نمیخواهی منطقی فکر کنی؟»او بعد در نامهای که به تاریخ فوریه 1938 به آن اوبر نوشت درخصوص سانسور در فیلمها شکایت کرد و نامه را چنین به اتمام رساند که: «بنابراین آنچه برای من باقی میماند دیگر زیاد به فیلمنامهای که در آن مردم هنوز به خاطر آن به من تبریک میگویند، مرتبط نیست. گرچه من اعتبار سینماییام را حالا چه خوب و چه بد در خارج از آن دارم و تو همیشه میتوانی یک شکست را در مورد فرد دیگری مورد حمله و سرزنش قرار دهی.»تمام پروژههایی که بعد از آن به فیتزجرالد سفارش داده شد، همگی آثار سایر نویسندگان بود که بنا به گفته خودش یا آنها را نپذیرفت یا بدون ذکر نام کار کرد. این فهرست شامل آثاری چون «بیوفایی» با بازی جون کرافورد بود که از سانسور دفتر «هیز» جان سالم به در برد.پروژه «زنها» براساس یک نمایش کمدی معروف در برادوی اثر کلر بوت لوس ساخته شد. فیتزجرالد برای گرتا گاربو فیلمنامه «مادام کوری» و «لاتاری» را پیشنهاد کرد که پروژهای از مترو گلدوین مهیر با شرکت دیوید نیون بود و نوعی دستکاری در فیلم «بربادرفته» دیوید سلزنیک محسوب میشد. او تابستان 1940 فیلمنامهای را براساس داستانی به قلم خودش به نام «دیدار مجدد از بابل» تنظیم کرد که با عنوانی دیگر در سطح بینالمللی ارائه شد، ولی عملاً بیهوده بود. کمپانی مترو گلدوین مهیر سال 1954 یک نسخه سینمایی از «دیدار مجدد از بابل» را با عنوان «آخرین باری که پاریس» را دیدم ساخت که فیلمنامه آن جولیوس اپستاین و فیلیپ اپستاین نوشته بودند. فیتزجرالد هرگز نتوانست با صنعت سینما همکاری اساسی در کار فیلمنامهنویسی داشته باشد. او میخواست کنترل کامل بر فیلمنامهها داشته باشد و در نامههای فراوانی بیزاری خود را از کار دستهجمعی فیلمنامهنویسی، کار کردن در تیمهای مشترک یا در گروههای سهنفره و یا بیشتر نشان داده است.آخرین فرصت برای رسیدن به شهرتاو 31 دسامبر 1935 به هارولد اوبر چنین نوشت: «در این گونه موارد هیچ فرد تنهایی با شهرت ادبی جدی نمیتواند کاری انجام دهد. من تنها با فرد دیگری آن هم اگر او یک کارشناس فنی باشد میتوانم کار کنم، کسی که نه تنها بازی را بلد باشد بلکه مردم را بشناسد و به من کمک کند داستانم را بگویم و آن را در قالب فیلمنامه به فروش برسانم، نه اینکه داستان او را چنان خوب جلوه دهم تا همه چیز به نام او تمام شود.»بیشتر مأموریتهای فیتزجرالد در هالیوود نوشتن فیلمنامه از آثار دیگران یا دوبارهنویسی فیلمنامههایی بود که به وسیله دیگران کار شده بود و این برای بهتر و درستتر جلوه دادن آنها و کاهش دیالوگهای اضافی بود. جالب اینجاست که علیرغم این شکستها هالیوود هنوز هم برای فیتزجرالد آخرین فرصت برای به دست آوردن شهرت و ثروت بود. او بیش از افرادی مانند ناتانیل وست (1940- 1903) و بعداً ویلیام فاکنر درآمد داشت. نامهها این نکته را آشکار میسازد که درآمد فیتزجرالد در سالهای 40-1939 بیش از 40 هزار دلار بود، به طوری که برای نخستین بار برای تقریباً یک دهه، کلیه بدهیهایش پرداخت شد. این فیلمها امیدهایی برای کارهای سینمایی بیشتر و تصویرگر مردی بودند که سعی میکرد مجدداً کنترل زندگیاش را به دست آورد؛ یعنی با نوشخواریاش مبارزه کند، در نوشتههایش به یک باور برسد و بکوشد ارتباط خود را با مطبوعات تثبیت کند. با این حال در یکی دیگر از نامههایش به تاریخ 29 جولای 1940 دنیای فیلم و سینما را نفرتانگیز میداند. او در نامه خود نوشت: «آیا هالیوود یک زبالهدانی نیست؟ شهری پنهان که به وسیله باغهای افراد ثروتمند احاطه شده و در ابتذالی جدید و توهینآمیز پر از ارواح انسانی است؟»فیتزجرالد همچنین در 8 مه1940 به همسرش زلدا نوشت که ترجیح میدهد برای فیلمها چیزی بنویسد تا آنکه برای نشریات مقاله و داستان تهیه کند، زیرا: «استاندارد نوشتن درباره بهترین فیلمها مانند «ربکا» در حال حاضر بسیار بالاتر از حقالتحریر مجلات تجاری است».همچنین آشکار است سالهای اقامت در هالیوود به فیتزجرالد مجموعهای از مطالب جدید برای نوشتن داد. چنانچه تام دانیلز در کتاب «گاهی در زیر آفتاب» درباره فیلمنامهنویسان هالیوود نوشت: «نثر داستانی فیتزجرالد از اوایل دهه 1930 کهنه و مبتذل شده بود. او واقعا استعداد خود را در نوشتن از دست نداده بود، آنچه بیشتر احتیاج داشت... چیزی تازه بود که باید درباره آن مینوشت: زمانی که در هالیوود بود توانست تجربیاتی به دست آورد که غنای داستانی او را شکل داد.»میل به نوشتن «آخرین نواب» به عنوان یک داستان کوتاه آغاز و به یک رمان کامل ختم شد. «میترسم این اطلاعات ناصحیح در ستونهای ادبی منتشر شود. این رمان درباره حوادثی است که در دو سال اخیر در اطراف من اتفاق افتاده است».البته اسکات با دوراندیشی کتاب «آخرین نواب» را نوشت. او نمیخواست به کارگیری او در آینده و نحوه همکاریاش با سیستم دچار خطر شود. مونرو استار، قهرمان داستان یک تهیهکننده هالیوودی و در واقع نشاندهنده شخصیت ایروینگ تالبرگ تهیهکننده معروف بود.» او درباره رمان خود نوشت: «چیزی نیست که به خاطر آن برای رمان نگران باشم. چیز نامطمئنی به نظر نمیرسد... امیدوارم موضوع تازهای باشد، شاید حتی با روش جدیدی از نگریستن به پدیدههای معین و مشخص، عواطف جدیدی برانگیخته شود».وقتی فیتزجرالد 21 دسامبر 1940 درگذشت، تنها شش فصل از کتاب نوشته شده بود. وقتی یک سال بعد این کار ناتمام به چاپ رسید، ارنست همینگوی آن را اثری هنرمندانه خواند و از ظرافت آن گفت. فیتزجرالد مانند گذشته استعداد خود را به دست آورده بود. قهرمانان آثار معروف او همگی مانند خودش مفهوم و مقصود جدیدی در رؤیاهای هالیوودی را دنبال میکردند. آنها افرادی مطمئن به خود، خوشنیت، خودساخته و شخصیتهایی تراژیک بودند که بر رؤیاهای خود حکومت میکردند.
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: خبر آنلاین]
[مشاهده در: www.khabaronline.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 334]
صفحات پیشنهادی
جامعه جهاني ازتوانمندي هاي ايران براي حل بحران هاي منطقه ...
من بدبخت هستم و مثل شیطان شدهام · پولهای خود را به ایران بیاورید · امیدهای تازه برای درمان نابینایی · رابطه شب قدر با حجت زمان و امام عصر (عج) ...
من بدبخت هستم و مثل شیطان شدهام · پولهای خود را به ایران بیاورید · امیدهای تازه برای درمان نابینایی · رابطه شب قدر با حجت زمان و امام عصر (عج) ...
شعبده باز کاخ سفید!
... دبلیو بوش در تابستان 2002 منتشر ساخت: «او به من گفت که انسان هایی مثل من .... اما مدتی است که متوجه شده ام که آن کسی قوی و محکم است که واقعیت خویش را نشان می دهد. ... من از بی عدالتی خشمگین هستم و تا هنگامی که جامعه نسبت به قربانیان بی ... خانواده های سرافکنده که در آماج بدبختی و بی عدالتی قرار دارند، سرنوشتشان ...
... دبلیو بوش در تابستان 2002 منتشر ساخت: «او به من گفت که انسان هایی مثل من .... اما مدتی است که متوجه شده ام که آن کسی قوی و محکم است که واقعیت خویش را نشان می دهد. ... من از بی عدالتی خشمگین هستم و تا هنگامی که جامعه نسبت به قربانیان بی ... خانواده های سرافکنده که در آماج بدبختی و بی عدالتی قرار دارند، سرنوشتشان ...
-
گوناگون
پربازدیدترینها