واضح آرشیو وب فارسی:خبر آنلاین: وبلاگ > سلحشور، یزدان - یک- «Salt» فیلیپ نویس فیلم قابل توجهی نیست اما فیلمی ست که در ذهن جا خوش می کند دو- یادش به خیر آن دنیای شگفت و رمانتیک ادبیات وسینمای جنگ سرد که با آثار«جان لوکاره» در ذهن داریم. یک- «Salt» فیلیپ نویس فیلم قابل توجهی نیست اما فیلمی ست که در ذهن جا خوش می کند.چرا؟ احتمالا به خاطر عطف هایی که آدم را یاد روزگار پر رونق فیلم های و ادبیات جنگ سرد می اندازد وبه رغم چنین عطف هایی ازآن اگزیستانسیالیسم سارتری روح بخش این آثار عاری ست؛ اگزیستانسیالیسمی که درواپسین آثار موفق این فرا ژانر هنری مثل «رانین» قابل پی گیری و واجد عنصر جاودانگی مورد نظر «کوندرا»ست. خب، خودِ «نویس» هم روزگاری در این روند دم به دم زوال پذیر، نقشی در یادماندنی داشته با «امریکایی آرام» (2002) که بر مبنای رمان فوق العاده خوب «گراهام گرین» شکل گرفت.«Salt» در مقایسه با این فیلم، زمان گذشته می نماید و فاقد زیر بنای جهانگرانه ی دندان گیر. فیلمی معمولی که شوالیه های مردد جنگ سرد رابی هیچ انگیزه ی باورپذیر ایدئولوژیک یا حرفه ای در روز گار بی در وپیکری زمانه ی پسا پست مدرن رها کرده است . آنجیلینا جولی این فیلم نه به اندازه ی تام کروز «ماموریت غیرممکن» دی پالما انگیزه ی بقای فردی دارد واحساس گمشدگی اش درپیچ وخم به هم ریختگی رفاقت های مردانه مشخص است نه حتی دارای آن تلاش فرا انسانی «هریسون فورد» است در تعامل [توامان] خصمانه و هم دلانه با «شون بین» در «بازی های میهن پرستانه»(نویس/1992) ؛ این فیلم البته یادآور «تلفن» دان سیگل هست اما بازآن انگیزه ی رمانتیک بقای فردی را که از ژانر وسترن آمده با خود ندارد . چه باید گفت در باره فیلمی که فیلمنامه اش برای« تام کروز» نوشته شد اما به دلیل مخالفت او برای حضور در این فیلم، شخصیت مرد قصه بدل به شخصیت زن شد؟! هالیوود هم هالیوود قدیم!بازی «جولی» هم -این بار- در مقایسه با دیگر حضورش در فیلمی از«نویس»[ کلکسیونر استخوان/1999] تعریفی ندارد وبه نظر می رسد او هم کم کم داردبه جمع بازیگران با استعدادی می پیوندد که پول زیاد و فیلم های کم ارزش را به جاودانگی مورد نظر «کوندرا» ترجیح می دهند. «نویس» در این فیلم خیلی خواسته به آن تغییر رویکردی که «لوک بسون» در «نیکیتا» به آن هویت ژانری داد دست پیدا کند اما چرخش دنیای مردانه ی ژانر جاسوسی به سمت «زن محوری رمانتیک»، پیش از «بسون» هم در آثار جاسوسی فرانسوی ها مسبوق به سابقه بود وامریکایی ها حتی در نسخه ی بازسازی شده ی خود از این فیلم[نقطه بی بازگشت] نتوانسته بودند این چرخش را «بومی» کنند و«نویس» هم درادامه ی این تلاش [برای «بومی سازی» فمینیسم وارداتی] ناموفق است. به هر حال یادمان باشد یک شخصیت زن «ضد ژانر مردانه» به همین سادگی نمی تواند جذب چنین فیلمنامه ای شود. فیلم، شبیه این وسترن های زنانه ی دو دهه ی اخیر شده که به اندازه ی طراحی های [به شدت زنانه ی] لباس های مردانه ی «شب های مد »سال های اخیر خنده دارند! دو- یادش به خیر آن دنیای شگفت و رمانتیک ادبیات وسینمای جنگ سرد که با آثار«جان لوکاره» در ذهن داریم. «لوکاره» جایی گفته بود موقعی که داشته رمان معروف اش «جاسوسی که از سردسیر آمد » را می نوشته برای طراحی یکی از شخصیت های فرعی رمان، از مرد میانسال کم رو وخوش برخوردی که در آپارتمان بالایی سکونت داشت مدل برداری می کند مردی که با حقوق بازنشستگی اش می ساخت و این اواخربدل شده بود به یک نقاش طبیعت آماتور. «لوکاره» گفته که کم کم این شخصیت فرعی بدل شده به شخصیت اصلی قصه، بی آن که نویسنده علاقه ای به این کار داشته باشد! گفته وقتی رمان را تمام کرده وتحویل ناشر داده ،یک روز که به خانه بر می گشته ، می بیند مجتمع مسکونی، در محاصره ی نیروهای FBI است!آنها آن مرد بی آزار طبقه ی بالا را دستگیر کرده بودند کسی که بعدهابه نام «سرهنگ آبل » مشهور شد آدمی که گرداننده ی شبکه ی بزرگ KGB در امریکا بود!خب،فکرش را بکنید چه دنیای محشری بود آن دنیای جنگ سرد! آره، همه چیزش محشر بود حتی روند خلق ادبی اش.
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: خبر آنلاین]
[مشاهده در: www.khabaronline.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 519]