واضح آرشیو وب فارسی:تکناز:
اصغر فردی تنها شاگرد شهریار، قسمتی از منظومه بلند منتشر نشده اش در سوگ استادش را در اختیار خبرگزاری فارس قرار داده است.
به گزارش خبرگزاری فارس، اصغر فردی تنها شاگرد شهریار، قسمتی از منظومه بلند منتشر نشده اش در سوگ استادش را در اختیار خبرگزاری فارس قرار داده است. بخشی از این منظومه بلند كه «شهریاری ایام» نام دارد به شرح زیر است:
... لیك در شهر چون خرابه شام
می درخشد ستاره ای به ظلام
بنشسته به قصر خود شاهی
شاه خوش مشربی، دل آگاهی
خانه ای هست بی در و دیوار
لیك حصنی به اشك و آه حصار
بر قُبابش زده است زرین قاب
شب چراغی درون قاب به تاب
شب سر كوی دلبر مقصود
بارد از عرش لولوء نوسود
خانه ای مهبط ملائك بود
و اندر آن رند پیر تارك بود
چند روزی است یاد ما كرده
با خودش صد بشارت آورده
چند روزی است تا كه ذوق زده
خیمه در شهر ما به شوق زده
خانه از یاد پار و دی پرداخت
رخت بربست و زنگ كوچ نواخت
یار بگذاشت وز دیار گذشت
شهریاری ز شهر و یار گذشت
دیر شامی به قاچ زین بر شد
عزم تبریز را سفربر شد
تا كه توسن به سوی موطن تاخت
بخت خود را به سخت روزی باخت
دامن از یار و غیر بگرفته
پای ورچین به گوشه ای رفته
دگر او را به خانه مهمان نیست
اثری دیگر از «صبا جان» نیست
دگر او را به مهربان خانه
نه «حبیب» آید و نه «پروانه»
«سایه» دیگر نیافكند سایه
سایه آن شاعر گرانمایه
نه درآید ز در دگر«قمر»ش
نه «پری» و نه «لاله» ای به برش
قصه گویش دگر «هدایت» نیست
حالتی گر چو هست «حالت» نیست
دگرش نی «امیر» و «نیما» نه
نه «حسین» و «رضای دیوانه»
نه در آن خانه بشنوی سازی
نه ز «ظلی» و «تاج» آوازی
مرغ شهپر به گلخن افشانده
دست ها شسته دامن افشانده
سیم لالش به سوز او واخوان
شمع شامش به راز او گریان
همه تنهایی و اسیری بود
هورقلیائی و اثیری بود
پیر ما خلوتی خدایی داشت
خویشتن را غریب می پنداشت
پریان خیال و الهامش
می فكندند باده در جامش
پریان گرد او پراكنده
دختران خیال رقصنده
شب مهتاب و او به مهتابی
می زد از اشك روی گل آبی
پهن سجاده ای به ایوانش
به نماز شب غریبانش
او چو ماه ایستاده پیشنماز
پشت سر هم ستاره ها صف ساز
راه شیری از آسمانه سرا
گشته تحت الحنك به شانه ورا
نازكارای تن حریر یمن
پوستین خزی كشیده به تن
پای عزلت كشیده بر دامن
بنشسته به گوشه ای با من
شمع سوسوزنی، گدازانی
مرغ كوكو زنی و نازانی
پریان را شبانه باری داشت
زیر خرقه نهان سه تاری داشت
با صدای ملول و مغنونی
می سرود آتشین همایونی
ساز پنهان به زیر بال گرفت
پرده از سیم های لال گرفت
ساز را سخت گوشمالی رفت
باز با ساز او چه حالی رفت
چشم بد را به مجمر اسپندی
شیرة كوكنار و گل قندی
قلمی، دفتری، دواتی بود
لاله ای، شاخة نباتی بود
پیش روی ایستاده سروی داشت
به قفس شادخوان تذروی داشت
شبی آن دوست دستگیرم شد
رهنمون آن خجسته پیرم شد
پخت در بوتة دلش خامم
بست با دست خویش احرامم
بردمش با وضوی اشك نماز
شدمش میهمان به خلوت ساز
زد چو باران نغمه بر جانم
كرد مجنون و مست و حیرانم ...
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: تکناز]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 56]