واضح آرشیو وب فارسی:عصر ایران: دردهای مردم- 1/ اشک های مرد جوان، کودک بیمار و وام 600 هزار تومانی بخش ویژه "دردهای مردم" تلاشی است برای رسا کردن صدایی که همواره در محافل خصوصی، در تاکسی ها، در مهمانی ها، در صف اتوبوس، در ادارات و در همه جا، آن را می شنویم ولی در رسانه ها خبری از آن نیست. "دردهای مردم" شاید بتواند پرده های گوش برخی مسوولان را تکانی بدهد... شاید! عصرایران- "دردهای مردم"، عنوان بخش جدید عصرایران است.ما رسانه ای ها، عادت بسیار بدی داریم و آن، "شخص محور بودن" ماست؛ اگر فلان چهره معروف، رییس جمهور و وزیر و ... عادی ترین و بی مصرف ترین حرف ها را بزند، همه مان آن را تیتر می کنیم تا جنگل ها تبدیل به کاغذها شوند و تیترهای بی محتوای مان از سخنان بی محتواتر بعضی ها چاپ شود ؛ اما برای حرف حساب مردم، حرف دل مردم و برای دردهای مردم، معمولاً جایی نداریم و یا اگر هم داریم، حداکثر در ستون تلفن های خوانندگان و نظرات کاربران است که آن هم حکایت خود را دارد و سانسورهایی که خواسته و ناخواسته غده ای شده اند در پیکره روزنامه نگاری ایران.عصرایران، می خواهد خرق عادت کند و در کنار خبرها و تحلیل های متعارفش بخشی را برای گفتن حرف مردم، آنگونه که هست، اختصاص دهد. بسیاری از حاکمان، بر این باورند که خداوند زبان و گوش را بین آنها تقسیم کرده است: زبان برای آنها و گوش برای مردم! و این در حالی است که آن عادل بی همتا، برای هر دو گروه، هم گوش داده است و هم زبان... اما زبان و صدای مردم، در رسانه ها، چندان پژواکی ندارد.بخش ویژه "دردهای مردم" تلاشی است برای رسا کردن صدایی که همواره در محافل خصوصی، در تاکسی ها، در مهمانی ها، در صف اتوبوس، در ادارات و در همه جا، آن را می شنویم ولی در رسانه ها خبری از آن نیست."دردهای مردم" شاید بتواند پرده های گوش برخی مسوولان را تکانی بدهد... شاید!***مصطفی بدرالساداتشب گذشته، مهمان داشتیم. بنابراین زودتر از شبهای دیگر به سمت خانه به راه افتادم و در میدان ولی عصر (عج) دربست، سوار یک تاکسی پیکان قدیمی شدم. با راننده اش، آشنا بودم. قبلاً سوار ماشین اش شده بودم.به سنت مردم کاوی روزنامه نگاری ام، عادت ندارم فرصت ها را برای گفت و گو با مردم از دست بدهم و سر سخن را با راننده جوان تاکسی که جوانی رنگ پریده بود و سی و اندی ساله نشان می داد، باز کردم. ابتدا از کارت سوختش گفت که از ابتدای سهمیه بندی بنزین به دستش نرسیده و او در تمام این مدت، بنزین را از بازار آزاد تهیه کرده است و البته از پیگیری های یک ساله اش گفت و از اینکه چقدر او را سردوانده اند بین تاکسیرانی و پلیس و پست و شرکت نفت. سپس به تلخی گفت: ما از کجا شانس آورده ایم که از کارت سوخت شانس بیاوریم؟! و بعد از آن، از تصادفی گفت که چهار سال پیش برایش اتفاق افتاد:پیاده بودم، نفهمیدم که موتوری از کجا رسید، چگونه زد و چطوری در رفت. فقط می دانم که لگن ام شکست و استخوان های پایم خرد شد. هزینه بستری و دارو و درمانم، شش میلیون تومان شد. خانه ای را رهن و اجاره کرده بودم. 500 هزار تومان رهن و الباقی اجاره.برای تامین هزینه های درمانم، خانه را پس دادم، 500 هزار تومان را گرفتم و اسباب و اثاثیه بزرگ خانه مثل یخچال، تلویزیون، فرش و ... را فروختم و قرض کردم و ناچار با همسرم به خانه پدری ام رفتم. همسرم، تازه باردار بود و خودش هم نمی دانست. برای همین هم بارها و بارها هنگام عکسبرداری از پایم، وارد اتاق رادیولوژی شد. مسوولان رادیولوژی به او گفته بودند بیا پای همسرت را بگیر تا تکان نخورد والا مجبوریم مجدداً عکسبرداری کنیم، هزینه تان بالا می رود. اما اتاق رادیولوژی و اشعه های خطرناک آن، آتشی بر جان زندگی ام شد. بچه ام با نقص عضو به دنیا آمد و قلبش هم دچار مشکل بود... و اکنون سه سال است که با این رنج دایمی زندگی می کنیم؛ با کودکی که فقط یک قلم از داروهایش هر هفته 60 هزار تومان دارد و معالجه قلبش و آنژیوگرافی، جراحی دستانش و هزار مشکل دیگر. هر شب که به خانه می روم، می گوید بابا برایم لپ لپ بخر و من با خود می گویم از کجا هر شب 1000 تومان پول لپ لپ بدهم برای این بچ؟ چندی پیش هم به بهزیستی رفتم تا بلکه بچه ام را حمایت کنند، قبول نکردند و پس از مدتها دوندگی 600 هزار تومان وام دادند که به درد و علاج بچه ام برسم و البته همان اول کار 40 هزار تومان از 600 هزار تومان را به عنوان عوارض و کارمزد و ... کسر کردند.اینک، منم و این تاکسی قدیمی و اجاره خانه و هزینه های سرسام آور زندگی و خرج درمان کودکم و شبهایی که از شرم چشمان معصومش دیر به منزل می روم و پشت این فرمان در گوشه ای خلوت از خیابان های تهران گریه می کنم... . راننده اینها را می گفت و در تمام طول مسیر، آرام و بی صدا اشک می ریخت و من هنگامی که او ماجرای وام 600 هزار تومانی و کسر 40 هزار تومان از این وام ناقابل را گوش می کردم، به ماجرای اخیر وکیلان همین راننده در مجلس و آن وام 100 میلیونی -که دعوا بر سر معوض یا بلاعوض بودنش هست- فکر می کردم. هنوز اشک های مرد جوان را - که در حوالی میدان ولی عصر (عج) تهران با آن تاکسی رنگ و رو رفته اش- زیاد می بینمش، جلوی چشمانم هست و عکسی از پسر کوچک و بیمارش که از کیفش درآورد و پشت چراغ قرمز خیابان معلم، نشانم داد.
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: عصر ایران]
[مشاهده در: www.asriran.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 674]