واضح آرشیو وب فارسی:خبر آنلاین: وبلاگ > میرفتاح، سیدعلی - سیدعلیمیرفتاح بازار انتخابات چنان پر رونق است که دلم نمیآید از این شلوغی و هیاهو فاصله بگیرم و درباره چیز دیگری جز نشاط و انرژی نسل جوان بنویسم. این روزها حس خوبی است قدم زدن توی شهر و دیدن جوانان فعالی که مجدانه دارند برای کاندیدایشان فعالیت میکنند. این اتفاقات همیشه که نمیافتد، هر چهار سال، نه، هر هشت سال، نه، راستش را بخواهید هر دوازده سال یک بار میافتد. درست در زمانی که فکر میکنی مردم بیحال و حوصله شدهاند و دختران و پسران سرخورده شدهاند و آثار کرختی و بیحالی و افسردگی، علیالخصوص افسردگی سیاسی را میتوانی از چهرهشان بازشناسی، درست در میان تحلیلهای لنگ در هوایی که روی کاغذ میآید و توی جلسات، حتی جلسات سطح بالا گفته میشود که مردم بیحال شدهاند و خرج خودشان را از حکومت سوا کردهاند و هر کس بیاعتنا به دیگری تنها به فکر این است که گلیم معاش خود را از آب بیرون بکشد و در حوزه زندگی شخصی، خود را تا حد ممکن کامروا کند و... درست در میانه این تحلیلها و این افکار مایوسکننده، از خانه بیرون میآیی و میبینی که در شهر خبرهایی هست و توی مردم ذوق و شوقی پیدا شده و دارند، نه برای نفع شخصی که، برای مملکتشان، مملکتی که معلوم است دوستش دارند، فعالیت بیوقفه میکنند و مهربانانه و بیمزد و منت زحمت میکشند و همدیگر را ترغیب میکنند که انتخابات را هر چه باشکوهتر برگزار کنند.اعتراف میکنم که تا همین چند روز پیش در زمره گروهی بودم که فکر میکردم دیگر کلیتی به نام ایران برای ایرانیان، خاصه جوانان از موضوعیت افتاده و لااقل برای خیلیها مهم نیست که بر سر این کلیت چه خواهد آمد. شواهدی هم برای این طرز تلقی متوهمانه داشتم. چندان پیچیده نبود که توی شهر پا بگذاری و سوداگری بیحد و حصر مردم را ببینی و ببینی که هرکس بیاعتنا به دیگری به فکر مفری است که رخت و بخت خود را از نامرادیهای روزگار بیرون بکشد و سود خویش را به تعبیر حکیم طوس، از پی زیان کسان دیگر به دست آورد. من بارها و بارها در شهر قدم گذاشتم و به عینه دیدم که کسی را پروای حقوق دیگری نیست؛ سوارهها حقوق پیادهها را تضییع میکردند و پیادهها حقوق سوارهها را. گویی مسابقهای در شهر راه افتاده بود که طمع روزافزون را در بین اقشار تسری دهد. آنها که یک خانه داشتند، به خانه دوم فکر میکردند و آنها که دو خانه داشتند به خانه سوم و به زمینهای شمال و جنوب و شرق و غرب. میترسم بگویم مسابقه طمع، اسمش را میگذارم سوداگری؛ سوداگری بیحد و حصری که نه به جنگلها رحم کرد، نه به ساحل و نه به کوه. حتی وسط کویر لوت را هم خریدند و فروختند. به تومن درآوردند و به دینار و دلار و یورو خرج کردند. چندان بیوجه هم نمیگویند که دبی از صدقه سری اوضاع به هم ریخته اقتصادی ما دبی شد. ظاهر امر چنین بود که مسابقه ما حتی از دبی هم تجاوز کرد و به نیکوزیا و کاسادلسول رسید. . . توی این مسابقه، آیا جایی هم میماند که کسی به فکر همسایه و شهر و وطنش باشد؟اوضاع شهر از این هم بدتر بود. ماشینهای گرانقیمت را با پول دلالی و بساز و بندازی و پشت هم اندازی برای زن و بچه میخریدند تا در خیابانهای شلوغ شهر آپاند داون کنند و به پایینتر از خود فخر بفروشند. در میانه مسابقه فخرفروشی، مملکت چه اهمیتی داشت؟ همه داشتند سعی میکردند تا دردانههای خود را به کانادا و اروپا و آمریکا و قبرس و مالزی و ارمنستان بفرستند. منظورم این نیست که مهاجرت میکردند، بلکه میدیدم مصرانه دارند -به قول خودشان- ایمیگریت میکنند. آیا با کسی که در سر فکر -نگویم فرار، بلکه مودبانهاش همین مهاجرت - را میپروراند، میشود از وطن و هموطن و رفیق و همسایه و همنوع گفت؟ توی شهر خبرهای خوبی نبود. یا لااقل گوشهای سنگین من خبرهای خوبی نمیشنیدند. . . اما دیروز که توی شهر چرخ میزدم، فهمیدم که نباید بر مبنای ظاهر قضاوت کرد. به قول شاعر فهمیدم که "دیده بد بین بود". به قول آقای آوینی فهمیدم که دهر بر مراد سفلگان نمیچرخد. بلکه اینها همه بازتاب معکوس وقایعی است که ما در چالههای آب میدیدیم. دهر هیچگاه بر مراد سفلگان نمیچرخد. . . دیروز که توی شهر میچرخیدم، دیدم که نسیمی در حال وزیدن است که برای چندمین بار دارد مردم را برانگیخته میکند. دختران و پسران شادابی را دیدم که به جای فکر رفتن، دارند برای ماندن و چگونه ماندنشان کار میکنند و زحمت میکشند. دیدم که دارند با هم بحث میکنند؛ با انرژی هم بحث میکنند. . . حقیقتاً مهم نیست که برای کدام کاندیدا تلاش میکنند، مهم این است که دارند برای کشورشان و مردمشان مایه میگذارند. من آدم احساساتی هستم. زود تحت تأثیر قرار میگیرم و به آسانی سر ذوق میآیم. وقتی میبینم که مردم با ماشینهایشان به جای فخر فروشی، برای کشورشان تبلیغ میکنند، دلم قرص میشود که ایران همچنان جای ماندن است و دیگر ما تنها نخواهیم بود. همه این جوانها که توی شهر میبینم معلوم است که سودای رفتن را از سر بیرون کردهاند. معلوم است که میخواهند سرنوشتشان را خود رقم بزنند. . . اما همچنان در گوشه دلم نگرانم و میترسم که مبادا این انرژی سهمگین، دوباره ناکام بماند و این جوانان دو باره و سهباره سرخورده شوند و پس از چند صباحی ببینند که خر کاندیداها از پل گذشته و همه قول و قرارها فراموش شده. نه، خدا نکند. این ترسها را باید دور ریخت و دلشاد بود که بوی بهبود ز اوضاع جهان میشنوم.
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: خبر آنلاین]
[مشاهده در: www.khabaronline.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 325]