محبوبترینها
قیمت انواع دستگاه تصفیه آب خانگی در ایران
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
خرید بیمه، استعلام و مقایسه انواع بیمه درمان ✅?
پروازهای مشهد به دبی چه زمانی ارزان می‌شوند؟
تجربه غذاهای فرانسوی در قلب پاریس بهترین رستوران‌ها و کافه‌ها
دلایل زنگ زدن فلزات و روش های جلوگیری از آن
خرید بلیط چارتر هواپیمایی ماهان _ ماهان گشت
سیگنال در ترید چیست؟ بررسی انواع سیگنال در ترید
بهترین هدیه تولد برای متولدین زمستان: هدیه‌های کاربردی برای روزهای سرد
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1831448802
سلاح من، يادگار پدر
واضح آرشیو وب فارسی:کيهان: سلاح من، يادگار پدر
پدر تير خورده بود و به سختي نفس مي كشيد. پسرش او را به زحمت به گوشه اي برد. بر سر پدر نشست. نمي دانست چه كند. نه آبي بود كه عطش پدر را ببرد و نه غذايي كه رمقي ببخشد. صورت پدر از فرط درد غرق در عرق شده بود.
پدر گفت: پسرم، اينجا چه مي بيني؟ پسر سرش را به اطراف چرخاند. با لحني بغض آلود به پدرش گفت: ويرانه. پدر با زحمت فراوان بار ديگر گفت: پسرم زير اين ويرانه ها چيست؟ بغض پسر تركيد و با گريه گفت: اجساد هموطنانم. پدر گفت: چه چيز هموطنانت را احاطه كرده؟ پسر كه ديگر صورتش پر از اشك شده بود و اشكها از روي گونه هايش جاري مي شد و از زير چانه اش روي خاك مي افتاد، گفت: خاك پدر، خاك.
پدر با طمانينه خاصي گفت: پسرم، اگر در خاكي بذري باشد و اگر به آن بذر آبي برسد، دل خاك را مي شكافد و سر بيرون مي آورد. دل ويرانه را مي شكافد و سبزه زار مي آفريند. پسرم اشكهاي شما آب حياط بخش وبدن شهيدان بذر است. كشته شدن ما در راه به دست آوردن آزادي وطنمان بهاي بالايي نيست.
پدر دستي روي صورت خاكي و اشك آلود پسرش كشيد و گفت: مي خواهم سلاحم را به تو يادگار دهم. همانطور كه برادرانم به من به يادگار دادند.
پدر دستش را مشت كرد و به سمت دست پسر برد. پسر كه اشكش بند آمده بود دست پدر را گرفت و آن را بوسيد و دوباره گريه كرد. پدر گفت: پسرم، تا هنگامي كه سلاح تو ايمان باشد از دشمن هراس نداشته باش. مبارزه كن و از كشته شدن نترس. به فكر روزي باش كه برادران و فرزندانت در وطني آزاد بتوانند روزگار سر كنند.
پدر اين را گفت شهادتين به زبان جاري كرد و به قافله لاله هاي سرخ شتافت.
پسر، پدر را در آغوش گرفته بود. مشت پدر هنوز هم در دست پسر بود. پسر با دست ديگرش سنگي را گره كرده در دست داشت و اشك مي ريخت.
جلال فيروزي . ساوه
شنبه|ا|12|ا|بهمن|ا|1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: کيهان]
[مشاهده در: www.kayhannews.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 154]
-
گوناگون
پربازدیدترینها