-سلاح من، يادگار پدر
پدر تير خورده بود و به سختي نفس مي كشيد. پسرش او را به زحمت به گوشه اي برد. بر سر پدر نشست. نمي دانست چه كند. نه آبي بود كه عطش پدر را ببرد و نه غذايي كه رمقي ببخشد. صورت پدر از فرط درد غرق در عرق شده بود.
پدر گفت: پسرم، اينجا چه مي بيني؟ پسر سرش را به اطراف چرخاند. با لحني بغض آلود به پدرش گفت: ويرانه. پدر با زحمت فراوان بار ديگر گفت: پسرم زير اين ويرانه ها چيست؟ بغض پسر تركيد و با گريه گفت: اجساد هموطنانم. پدر گفت: چه چيز هموطنانت را احاطه كرده؟ پسر كه ديگر صورتش پر از اشك شده بود و اشكها از روي گونه هايش جاري مي شد و از زير چانه اش روي خاك مي افتاد، گ
»
شعر کودکانه شهادت امام موسی کاظم (ع)
»
همه چیز درباره ی تکثیر دلقک ماهی ها
»
قدیمی ترین فرش ایران در موزه وین
»
روبيکا هیچ گونه اينترنت رايگان براي همراه اول و ايرانسلي ف...
»
زیباترین مدلهای میز تلویزیون 2022 از تلویزیون تا کنسول
»
تفاوت النترا وارداتی و مونتاژ و اختلاف قیمت آنها
»
یک روش آسان برای پاک کردن لکه خمیردندان از روی فرش
»
اپلیکیشن های فیلم و سریال با اینترنت رایگان