واضح آرشیو وب فارسی:خبر آنلاین: وبلاگ > بادی، نزهت - داستان تلقین نیز بیش از هر چیزی درباره میل بیمارگونه انسان در نفی زندگی واقعی به نفع رویایی مطلوب است. شاید برای اینکه همیشه رویا از واقعیت زیباتر و سحرانگیزتر است. ادگار آلن پو جمله فوق العاده ای دارد که برای نفوذ به دنیای پیچیده فیلم تلقین خیلی به دردمان می خورد. او گفته است "زندگی چیزی به جز رویایی در دل رویایی دیگر نیست".بنابراین شاید در نگاه اول فیلم بیش از اندازه پیچیده و تو در تو با چرخشهای روایی عجیب و غریب، موقعتهایی سوررئالیستی و نامتعارف و روابط گیج کننده میان شخصیتهایی غیرعادی به نظرتان بیاید اما وقتی متوجه شوید که این فیلمها از منطق رویا تبعیت می کنند، درک دنیای فیلم برایتان ساده تر می شود.چون در جهان رویاها زندگی این چنین سر راست، خطی و منظم که در واقعیت می بینیم نیست، بلکه کاملا شکلی مارپیچ، به هم ریخته و درهم تنیده دارد که در آن به راحتی وحدت مکان و زمان شکسته می شود. درواقع با چنین رویکردی است که این فیلمها از لحاظ الگوی ساختاری روایت به شدت از منطق و استحکام قابل قبولی برای آمیزش دنیای ذهنی و عینی و اختلاط حال، گذشته و آینده برخوردار می شوند و پیرنگ پیچیده و نامتعارفشان توجیه پیدا می کند و فیلمساز با چنین تمهیدی مجوز ورود ما به قلمروی ذهن، خاطره، خواب و خیال را فراهم می آورد.پس بازیگوشی هایی که در ساختار داستان و فرم اجرای این فیلم می بینید از دل محتوا و مضمون خاص و پیچیده اش برمی آید و چنین قصه هایی را اساسا نمی توان ساده و خطی تعریف کرد. حتما خودتان هم برای تعریف خوابهایتان برای دیگران بارها به دردسر افتادید و نتوانستید خیلی مرتب و دقیق اتفاقات نامنظم و پراکنده ای را که در خواب برایتان رخ داده، پشت سر هم بازگویید. داستان تلقین نیز بیش از هر چیزی درباره میل بیمارگونه انسان در نفی زندگی واقعی به نفع رویایی مطلوب است. شاید برای اینکه همیشه رویا از واقعیت زیباتر و سحرانگیزتر است و گاهی دلبستگی مان به جهان خواب و خیال چنان می شود که آن را حقیقی تر از واقعیتها می پنداریم و بر زندگی واقعی مان ترجیح می دهیم.اما متاسفانه رویاهای ما محکوم به شکست در برابر واقعیتها هستند، حتما برایتان پیش آمده که موقع دیدن یک خواب خوب در مقابل بیدار شدن مقاومت کردید ولی درنهایت مجبور شدید که چشمهایتان را باز کنید. این همان اتفاقی است که برای کاب می افتد. او که نمی تواند بعد از مرگ همسرش که خود باعث آن شده، از او دست بکشد، به طرز دیوانه واری می کوشد تا او را در زندانی از خاطراتش حبس کند تا به این شکل برای همیشه در کنارش زندگی کند ولی درنهایت به این نتیجه می رسد که با وجود همه عشقش به مال نمی تواند در دنیای خودساخته خیالی شان زندگی کند و مجبور است از خاطره او دل بکند و از دنیای رویا به زندگی واقعی اش بازگردد. چون می فهمد که کمال گرایی حاکم بر رویا نوعی زندگی بی روح و مرده را به دنبال دارد و مال با همه کمالاتش در خیال انگار فقط یک شبح است، سایه ای از همسرش. جذابیت او به همان عیب و نقص هایش است و در این غیرواقعی کردن او همه پیچیدگی ها و تناقضاتی که آدم را دوست داشتنی می کند، از بین رفته است.در صحنه پایانی وقتی کاب به شهر رویایی اش بازمی گردد، طوری در آن قدم می زند که انگار با یک شهر معمولی روبروست، مکانهایی که روزی سحرانگیز و جادویی به نظر می رسیدند، به چیزی کاملا عادی و پیش پا افتاده تبدیل شدند و خصلت ماورایی و باشکوه و دست نیافتنی خود را برای کاب از دست دادند. بارها در مواجهه با چنین فیلمهایی با خود فکر کردم که اگر چنین امکانی برای من پیش می آمد حتما ماندن در دنیای رویاها را انتخاب می کردم، اما کاب بازگشت به واقعیت را برمی گزیند و به نظرم کار درستی می کند، چون آن لحظه باشکوهی که دو کودک دوست داشتنی اش چهره شان را به سوی او می چرخانند و می خندند، به همه رویاهای عالم می ارزد. هرچند کریستوفر نولان چنان مرز خواب و واقعیت را از میان برمی دارد که حتی وقتی کاب بالاخره از همسر مرده اش دست می کشد و از دنیای خوابها بیرون می آید، باز هم ما نمی توانیم تشخیص دهیم که آنچه می بینیم به واقعیت تعلق دارد یا خیال.یعنی درست جایی که تصور می کنیم کاب به زندگی واقعی و آغوش خانواده اش بازگشته است، یکدفعه یک شیء کوچک که در گوشه ای از قاب در حال چرخیدن است، همه فرضیاتمان را به هم می ریزد و با خودمان می گوییم نکند دوباره وارد یک خواب جدید شده ایم و یا اصلا کل آنچه را دیده ایم رویای کاب بوده است. اما چه کاب در برزخ ذهنش باقی مانده باشد و چه از کابوس حس گناهش رها شده و واقعا به خانه بازگشته باشد، مهم این است که بالاخره می تواند صورت معصوم کودکانش را ببیند.
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: خبر آنلاین]
[مشاهده در: www.khabaronline.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 412]