واضح آرشیو وب فارسی:نیک صالحی: گفتوگو با عامل قتل خواهرزن به خاطر اینکه قرار بود حدود دو ماهی برای گرفتن اقامت به اروپا بروم، پیشنهاد کردم که خواهرزنم که مطلقه هم بود به خانه ما بیاید و کنار همسرم که تنها میماند باشد، در طول مدتی که در ایران نبودم وی زیرپای فاطمه نشسته بود که دیگر با من زندگی نکند و موقعی که به همسرم زنگ میزدم و صحبت میکردم متوجه میشدم که وی به همسرم چیزهایی یاد میداد که حرف معمول و همیشگی زنم نبود. در این میان زندایی زنم و خواهرزنم بیشترین ضربه را به زندگیمان زدند. قدس: مرد جوان در جریان مهاجرت از ایران دچار خشم مرگباری شد و خواهرزنش را با ضربات چاقو از پای درآورد. ساعت 17 عصر دهم دیماه سال جاری ماجرای حمله خونین مرد 39سالهای به نام «حسن» به همسر سابقش و خواهر وی به پلیس و بازپرس ویژه قتل مخابره شد. با وجود انتقال پیکر 2 خواهر 35 و 32 ساله به نامهای «فاطمه و معصومه تاخیری» به بیمارستان بهارلو تجسسها نشان داد که معصومه به خاطر شدت خونریزی به کام مرگ رفته است. داماد خشمگین بازداشت شد و پذیرفت به خاطر اختلافات شدیدی که با همسرش و خانواده وی داشت، دست به این جنایت زده است. گفتوگو با عامل جنایت من پدر یک پسر 12 سالهام و تا چند ماه پیش نیز راننده تاکسی بودم چرا قتل خواهرزن؟ به دلیل اینکه خواهرزنم در زندگی ما اختلاف انداخته بود و زیرپای همسرم نشسته بود تا دیگر با من زندگی نکند، من هم ناخواسته کنترلم را از دست دادم و به وی چند ضربه چاقو زدم. چه اختلافی؟ من حدود 14 سال است که با فاطمه ازدواج کردهام و در طول این مدت زندگی بسیار خوبی داشتیم، با تاکسی کار میکردم و خرجی زندگیمان را در میآوردم و با این کار خانهای کوچک در جنوب غرب تهران خریده بودیم و به زندگیمان مشغول بودیم و مشکلی هم نداشتیم تا اینکه دایی همسرم که در آمریکا زندگی میکرد به تهران آمد و با تعریف و تمجید از زندگیشان در آمریکا همسرم را وسوسه کرد تا به اروپا سفر کنیم و در طول سه سال اخیر این حرفها از سوی دایی و زندایی همسرم مرتب تکرار میشد و همسرم مرا مجبور کرد به نروژ بروم و اقامت آن کشور را بگیرم، زمانی که قصد این کار را داشتیم همسرم به من گفت اگر طلاق بگیریم راحتتر میتوانیم اقامت بگیریم و به صورت صوری از هم طلاق گرفتیم تا زمانی که اقامت کشور نروژ را بگیرم. سری نخست به ترکیه رفتم و چند روزی را آنجا ماندم ولی طاقت نیاوردم و به خانهام بازگشتم، همسرم خیلی با من دعوا کرد که چرا برگشتی و گفت اگر اقامت نگیری دیگر به خانه راهت نمیدهم و باید به خانه مادرت بروی. دوباره مجبور شدم برگردم. وقتی به ترکیه رسیدم و قصد خروج قاچاقی از ترکیه به اروپا را داشتم توسط پلیس دستگیر و چند روزی را زندانی بودم تا اینکه به ایران بازگشتم. در مدتی که در ترکیه بودم با فاطمه تماس داشتم و وی قبول نمیکرد بازگردم، ولی من بازگشتم و همسرم به خانه راهم نداد و من به خانه مادرم رفتم و در طول این یک هفته مرتب از همسرم میخواستم که قید اقامت اروپا را بزند ولی او قبول نمیکرد. سرانجام جمعه دهم دیماه به خانه بازگشتم و قصد داشتم هنگامی که همسرم از بیرون بازگشت مقابلش خودم را با چاقو بکشم، وقتی صدای باز شدن در ساختمان را شنیدم، من که خودم را آماده کرده بودم خودکشی کنم یک دفعه خواهرزنم را در برابرم دیدم و او هم با دیدن من داد و بیداد کرد و با چاقویی که در دست داشتم چند ضربه به بدنش زدم و هنگامی که پایین آمدم، فاطمه جلوی من را گرفت و چند ضربه چاقو نیز به او زدم و فرار کردم و به سمت افسریه رفتم و به برادرم زنگ زدم و از او لباس خواستم و قضیه را تعریف کردم و بعد از اینکه برادرم لباس را آورد و کلی دعوایم کرد یک ساعتی را در خیابان چرخیدیم و بعد به کلانتری 115 رفتم و خودم را معرفی کردم. چرا معصومه را کشتی؟ به خاطر اینکه قرار بود حدود دو ماهی برای گرفتن اقامت به اروپا بروم، پیشنهاد کردم که خواهرزنم که مطلقه هم بود به خانه ما بیاید و کنار همسرم که تنها میماند باشد، در طول مدتی که در ایران نبودم وی زیرپای فاطمه نشسته بود که دیگر با من زندگی نکند و موقعی که به همسرم زنگ میزدم و صحبت میکردم متوجه میشدم که وی به همسرم چیزهایی یاد میداد که حرف معمول و همیشگی زنم نبود. در این میان زندایی زنم و خواهرزنم بیشترین ضربه را به زندگیمان زدند. یعنی قتل چاره کار بود؟ من همسرم را خیلی دوست داشتم و زندگی بسیار خوبی داشتیم، در این میان نه من مقصر بودم و نه فاطمه بلکه مقصر کسانی بودند که با تعریف و تمجید و وسوسه باعث نابود شدن زندگی خودشان و زندگی ما شدند، من و همسرم برای اقامت فقط طلاق صوری گرفته بودیم ولی نمیدانم چطور شد همسرم دیگر حاضر به زندگی با من نبود و فشار روحی و روانی و حس شکست در زندگی مرا واداشت که خودکشی کنم ولی نمیدانم چطور شد چاقو جان خواهرزنم را به جای من گرفت و از این ماجرا بشدت ناراحت هستم. چه احساسی داری؟ فکر میکنم دنیا، چه دنیای نامردی است، چرا زندگی من به اینجا رسید؟ من تا حالا حتی پایم به کلانتری باز نشده بود و یک عمر با شرافت زندگی کردهام. چرا بین من و همسرم اختلاف و فاصله انداخته شد؟ و صدها چرای دیگر؟ ولی بیشترین فکری که در سرم وجود دارد این است که بمیرم و از این زندگی راحت شوم.
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: نیک صالحی]
[مشاهده در: www.niksalehi.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 321]