واضح آرشیو وب فارسی:نیک صالحی: عاقبت دوستي خياباني با توجه به اين که خانواده حامد آشنا درآمدند پدرم رضايت داد و چند شب بعد نيز مراسم خواستگاري به طور رسمي آغاز شد. به اين ترتيب بود که من و حامد نامزد شديم و فکر مي کرديم به آرزوهاي مان رسيده ايم اما افسوس که خيلي زود واقعيتي تلخ نمايان شد و متوجه شدم شوهرم کريستالي است. خراسان: ۳ سال قبل با پسر جواني در راه مدرسه آشنا شدم و ما مدتي با هم به طور تلفني رابطه داشتيم. عشق و علاقه به اين پسر جوان خيلي مرا افسرده کرده بود و ديگر حال و حوصله اي براي درس خواندن نداشتم به همين دليل با افت شديد تحصيلي رو به رو شدم و پدر و مادرم که به حرکات و رفتارم مشکوک شده بودند مرا زيرنظر گرفتند. آن ها يک روز که در پارک نزديک خانه مان با حامد قرار داشتم راه ما را سد کردند و ما را به دام انداختند و پدر و برادرم پسر مورد علاقه ام را کتک مفصلي زدند. ۲ روز بعد از اين ماجرا حامد و دوستانش نيز براي انتقام به در خانه ما آمدند و پدرم و برادرم را مورد ضرب و شتم قرار دادند ولي آن ها زماني که مي خواستند فرار کنند در محاصره همسايه ها گرفتار شدند و با گزارش موضوع به پليس ۱۱۰ ، ماموران انتظامي در محل حاضر و دستگيرشان کردند. جالب اين جاست که وقتي پدر حامد براي پي گيري موضوع به کلانتري آمد با ديدن پدرم او را در آغوش کشيد و تازه متوجه شديم که آن ها سال ها قبل، هم دوره خدمت سربازي بوده اند. زن جوان در دايره اجتماعي کلانتري سيدي مشهد افزود: با توجه به اين که خانواده حامد آشنا درآمدند پدرم رضايت داد و چند شب بعد نيز مراسم خواستگاري به طور رسمي آغاز شد. به اين ترتيب بود که من و حامد نامزد شديم و فکر مي کرديم به آرزوهاي مان رسيده ايم اما افسوس که خيلي زود واقعيتي تلخ نمايان شد و متوجه شدم شوهرم کريستالي است. با روشن شدن اين واقعيت اسفبار موضوع را به پدرم اطلاع دادم و گفتم مي خواهم طلاق بگيرم ولي پدرم و پدر شوهرم دست به کار شدند و حامد را تحت نظر پزشک قرار دادند. او اعتياد را کنار گذاشت و ما زندگي خود را ادامه داديم ولي ۲ ماه بعد متوجه شدم دوباره به اين مواد زهرماري آلوده شده است. در حالي که قصد داشتم براي طلاق اقدام کنم پدرم به علت سکته قلبي فوت کرد. زن جوان افزود: اعتياد من و شوهرم هستي ما را سوزاند. از روزي که پول هايمان تمام شد به ناچار دست به سرقت زديم و اولين بار از خانه پدر شوهرم دزدي کرديم. من چندين بار جيب هاي پدر و برادران حامد را خالي کردم و حتي دوچرخه خواهر زاده ام را سرقت کردم. شوهرم نيز بعضي روزها که دستمان خيلي خالي مي شد در خيابان ها گدايي مي کرد. صاحبخانه ما را از خانه اش بيرون کرد. در کوچه و خيابان سرگردان شده بوديم که مادرم به دادمان رسيد و پناه مان داد ولي همان شب اول طلاهاي او را دزديديم و مادرم با اطلاع از اين قضيه اعلام شکايت کرد و ماموران دستگيرمان کردند. زن جوان با ظاهري ژوليده و پريشان گفت: اين است عاقبت يک دوستي خياباني و ازدواج عجولانه و بدون تحقيق!
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: نیک صالحی]
[مشاهده در: www.niksalehi.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 676]