واضح آرشیو وب فارسی:ايرنا: روزگار سپري شده مردماني ساده زيست!
ايلام - من هميشه "مجتبي اعلايي" استاندار ايلام را بيشتر با لبخند روي لبش مي شناسم, حتي وقتي دارد از چيزي نگران كننده يا وضعيتي بغرنج صحبت مي كند.
مي گويد: "چشم هاي آدم ها آيينه دلشان است، ما مردمان عشاير حال دل مهمانانمان را خوب مي فهميم و آن را از توي چشمهايش مي خوانيم. "
مي گويد:"درست است كه تو عادت كرده اي به چشم استاندار و يا با يك مقام مسوول نگاهش كني, اما آقاي اعلايي امروز براي من تنها يك مهمان بود!"
از او مي پرسم از اينكه يك مقام دولتي مهمان سياه چادرتان شده تا از دردهايتان بپرسد چه حسي داري؟
"استاندار يا رييس جمهور براي ما عشاير فرقي نمي كند، همين كه پا به ديوه خان (اتاق پذيرايي) خانه مان مي گذارد، مهماني است كه نه چشم به مقامش داريم و دلش را با گفتن از مشكلات و كمبودها مي آزاريم!،چشم آدم ها آيينه دلشان است و ما عشاير از چشم هاي مهمان به راز دلش پي مي بريم."
مي گويم: مي خواستيد حداقل درخواست ها و مشكلاتتان را بنويسيد, شايد فرجي شد؟
دلخور مي شود و مي گويد: اگر هم درخواستي باشد، حالا وقتش نيست. اين مرد كه براي تو استاندار ايلام است, حالا مهمان من است و اگر درخواستي هم داشته باشم بعد مي روم استانداري براي ملاقاتشان، حالا او فقط مهماني است كه بي چشم داشت از او پذيرايي مي كنيم.
براي من اين موقعيت البته درك شدني نيست اما "محمدعلي سبزي" پير مرد هفتاد ساله كوچ نشيني كه در منطقه مرزي ميمك سياه چادرش ميزبان استاندار ايلام است، انگار اصلا نمي خواهد در ديدار چهره به چهره استاندار با آنان از مسايل و مشكلاتشان كلامي از كاستي و كمبودها بگويد.
ظهر يكي از روزهاي زمستاني منطقه گرمسيري ميمك در خط مرزي ايران و عراق به فكر سياه چادرنشينان منطقه اصلا خطور نمي كرد يكي از سرنشينان كم تعداد دو خودرو كه بدون هيچ تشريفاتي جلوي سياه چادرشان ترمز كرده اند "مجتبي اعلايي" استاندار ايلام باشد كه در بازديدي سر زده به يكي از دورافتاده ترين مناطق زير حوزه مديريت اش رفته باشد.
همان لحظه نخست كه از ماشين پياده مي شويم "محمد علي" مرد كهنسال سياه چادرنشين كه كنار سياه چادرش سرگرم ريختن علوفه خشك براي دام هاست پيش مي آيد و با لحني گرم خوشامد مي گويد.
"صفاي قدمتان، نفس هاي مهمان سرزده بركت و سلامتي است، براي اهل خانه!"
يكي از همراهان از جمع بلند مي گويد: ايشان استاندار ايلام هستند! مرد همان طور كه تعارف مان مي كند، به سياه چادرنشين مي گويد: "مهمان هر كه باشد حبيب خدا و اهل خانه است, حالا جناب استاندار عزيزتر از همه!"
مرد همان طور مهربانانه همه و استاندار را به سمت بالاي سياه چادر و نزديك چراغ خوراك پزي تعارف مي كند، سردتان كه نيست آقاي استاندار!"
ديوه خان يا همان بخش مهمان خانه سياه چادر با چيتي بافته شده از ني از پستو جدا مي شود، روي زمين و كف سياه چادر را با چند گليم و قالي سنتي فرش كرده اند و محيط داخلي چادر اگر چه كم تجمل, اما پاكيزه و ساده است.
استاندار به كودكي كه ايستاده كنج چادر و كنجكاوانه مهمان هاي غريبه را مي نگرد, اشاره مي كند و او را فرا مي خواند، پيش مي آيد و كنار پدر و مهمان مي نشيند و دستي به مهر بر سرش كشيده مي شود.
استاندار در سياه چادر چشم مي چرخاند و اثاث خانه و وضعيت زندگي مرد را از نظر مي گذراند. مرد براي همه مسوولان دعا مي كند و در پاسخ به سووال هاي استاندار در باره وضعيت معيشتي و مشكلات خانواده مدام از خوبي اوضاع مي گويد.
ميزبان آن گونه از رضايتش از شرايط زندگي مي گويد كه انگار هيچ كاستي در روزگارش نيست. هر چند نگاه محرم مي خواهد و دلي همدل كه بداني اين گفت و گوها تنها پاسداشت فرهنگ مهمان نوازي عشاير است تا مهمان حتي براي يك لحظه شرمنده حضورش در آنجا نباشد.
چندي نگذشته مهمان بلند پايه ياالله مي گويد و بر مي خيزد، مرد تعارف مي كند به نان و پنير و نهاري ساده در سفره اي كه از بركت قدم مهمان رزق دارد, اما مجال كوتاه است و چشم هاي ساكنان سياه چادرهاي كناري كه حالا به موقعيت مهمان پي برده اند, منتظر.
بيرون كه مي آييم استاندار از يكي از همراهانش مي خواهد بماند در همان سياه چادر و اشاره مي كند به پيرمرد: "آمده ام از واقعيت هاي زندگي اين سياه چادرنشينان آگاه تر شوم پس بگو هر چه هست و نيست."
ميزبان سري تكان مي دهد توام با نگاهي قدرشناسانه. شايد خوشحال از اينكه مهمان هم خوب از اين ساز و كار آگاه است.
در راه رفتن به سياه چادر دوم، پيرمردي به استقبالمان مي آيد. همان رويداد نخست, اين بار اما با دانستن جايگاه مهمان.
همانطور كه با هم دست مي دهند، استاندار مي كشاندش گوشه اي دورتر از ساير همراهان و گفت و گويي كوتاه در مي گيرد.
صدايشان كوتاه است و گوش نامحرم انگار از اين دايره بيرون. پس از لختي به جمع باز مي گردند، باز همان تكريم ها و حرفهاست. با وجود اصرار فراوان ميزبان ديدار به همان آستانه سياه چادر خلاصه مي شود.
اين بار البته استاندار است كه از روند سوخت رساني و وضعيت تامين آب شرب و سركشي مسوولان دولتي دامپزشكي و امور عشايري مي پرسد.
در چادر سوم اين گروه مهمان پيرزني سالمند است كه استاندار را پسرم خطاب مي كند. بي تكلف و در كمال صداقت. از سير تا پياز وضعيت همسايگان را به استاندار مي گويد.
همانگونه كه از پرداخت نقدي يارانه ها خوشحال است از كمبود آرد و آب تميز و خدمات بهداشتي و پزشكي ناراضي است.
مي گويد: البته به نسبت ساكنان مناطق دور افتاده وضعشان خيلي بهتر است. مي خواهد پسرش در كسوت استاندار اين استان به فكر عشاير باشد و از روند خدمات رساني ها با وجود اين كاستي تقدير مي كند.
زير نگاه منتقدش اما كسي احساس بدي ندارد. صبورانه استاندار و همراهان پاي حرفهايش مي نشينند و در هم صدايي با خواسته هايش ساكت سر تكان مي دهند. در پايان از دعاي خير مادرانه مي گويد اينكه پسرش مديون است اگر از امروز بيشتر به مشكلات مردم استان توجه نكند.
در مسير بازگشت كمتر كسي سخن مي گويد. "مجتبي اعلايي" استاندار ايلام تمام طول مسير بازگشت را ساكت است و به جايي در دور دست منظره پيدا از پنجره خودرو چشم دوخته است كه دشت هاي منطقه مرزي ميمك را پشت سر مي گذارد و به سوي شهر مي رود.
565/ 320
انتهاي خبر / خبرگزاري جمهوري اسلامي (ايرنا) / كد خبر 30784863
شنبه|ا|8|ا|بهمن|ا|1390
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: ايرنا]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 206]