تبلیغات
تبلیغات متنی
محبوبترینها
ساقدوش کیست ؟ | وظیفه ساقدوش در مراسم عقد و عروسی چیست ؟
قایقسواری تالاب انزلی؛ تجربهای متفاوت با چاشنی تخفیف
چگونه ویزای توریستی فرانسه را بگیریم؟
معرفی و فروش بوته گرافیتی ریخته گری
بهترین بروکر برای معاملات فارکس در سال 2024
تجربه رانندگی با لندکروز در جزیره قشم؛ لوکسترین انتخاب
اکسپرتاپ: 10 شغل پردرآمد برای مهاجران کاری در کانادا
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1816692093
گفتگو با محمدرضا نعمتزاده درباره 30 سال مديريت اقتصادي بعد از انقلاب حالا معني حرف امامره را ميفهمم
واضح آرشیو وب فارسی:جام جم آنلاین: گفتگو با محمدرضا نعمتزاده درباره 30 سال مديريت اقتصادي بعد از انقلاب حالا معني حرف امامره را ميفهمم
جام جم آنلاين: بيشتر روزنامهنگاران، كارشناسان و فعالان اقتصادي كه نعمتزاده را بيشتر به عنوان يك مدير نفتي پتروشيمي ميشناسند، شايد باور نكنند سوابق متفاوت وي آنقدر متعدد است كه به ساختن كاتيوشا و مواد منفجره و دو كابينه كردن هواپيماي اف 5 هم ميرسد.
نعمتزاده به تمام معني نمونه يك مدير اقتصادي است كه تلاطمهاي اقتصاد انقلاب را به چشم ديده و در بخشهاي متعدد و متفاوت آن فعاليت كرده است، از ايران خودرو گرفته تا وزارت كار و صنايع نظامي و نيروگاه اتمي بوشهر تا ايران اير و وزارت صنايع سنگين و سازمان برنامه و بودجه وقت. وي خاطرات و ناگفتههاي جالبي از مديريت اقتصادي انقلاب دارد.
سوابق خود را از دوران تحصيل قبل از انقلاب تا آخرين سمتي كه داشتيد ذكركنيد؟
من متولد 1324 تبريز هستم. من در تهران مدرسه جامعه تعليمات اسلامي به نام سيدجعفري و بعد در دبيرستان فياضي تحصيل كردم. 2 سال آخر در دبيرستان علوي وارد و فارغالتحصيل شدم. تحصيلات دانشگاهي را به دليل رشتهاي كه علاقهمند بودم (مهندسي محيط زيست) در آمريكا گذراندم و از دانشگاه بركلي ليسانس گرفتم. يك مقدار از فوقليسانس را هم در رشته مديريت صنعتي دانشگاه كاليفرنيا خواندم ولي سال آخر بودم كه به ايران برگشتم و در ايران مشغول كارهاي صنعتي شدم.
شما قبل از انقلاب با انجمنهاي اسلامي خارج كشور آشنايي داشتيد و كار سياسي ميكرديد؟
بله هم آشنايي داشتيم و هم انجمن اسلامي غرب آمريكا را با كمك چند نفر از دوستان تاسيس كرديم و بنده در آن سالهايي كه در آمريكا بودم مسوول انجمن اسلامي بودم. در ايران ما تيمي شديم به نام بازرسي ويژه مستقر در وزارت كار كه 70 تا 80 نفر از دوستان بوديم كه شهيد تندگويان نيز جزو اين تيم بودند. ما به صورت كدخدامنشي سعي ميكرديم كه مسائل كارگري اوايل انقلاب را حل كنيم، البته از مدرسه شهيد مطهري هم كمك گرفتيم. آقاي امامي كاشاني آن موقع آنجا تشريف داشتند و 10 نفر از روحانيون را به ما معرفي كردند و چند نفر از كارشناسان وزارت كار را نيز جذب كرديم و ميرفتيم كارخانجات و با گفتگو و صحبت، مشكلات را بين كارگر و كارفرما يا اگر پروژهاي تعطيل بود، بررسي ميكرديم. شايد سه چهار ماهي به اين صورت ادامه داديم تا اين كه من توسط وزير وقت صنايع و معادن به عضويت هيات مديره ايران ناسيونال وقت و ايران خودرو فعلي منصوب شدم.
چه كسي وزير وقت بود؟
آقاي دكتر احمدزاده بودند. بعد از ايران خودرو رفتم و وزير كار شدم. شهيد باهنر زنگ زد و گفت ما در شوراي انقلاب هستيم و تصميم اين است كه شما وزير كار شويد. من عذرخواهي كردم و گفتم من اين كاره نيستم. گفتند جمع تصميم گرفته و بايد بپذيريد. در هر صورت بعدازظهر آقاي هاشمي زنگ زدند و گفتند شما حتما بپذيريد اين تصميم شوراي انقلاب است.
سابقه آشناييتان با شهيد رجايي و باهنر از كجا بود؟
اين آشنايي مال قبل از انقلاب بود. من با آقاي باهنر از طريق كارهاي فرهنگي، كتب و جزوات و اينها آشنا شدم. با آقاي هاشمي من رودررو آشنا نبودم تا اين كه زمان اعتصابات صنعت نفت با ايشان آشنا شدم. با شهيد رجايي هم در دوران اعتصابات آشنا شديم. در واقع دوران وزارت كار با اين كه 10 ماه بيشتر نبود به خاطر گستردگي كارها و تنوع وظايف و بويژه تداوم فعاليتهاي بازرسي ويژه، دوران مهمي بود. در دوران وزارت كار تلاش ما اين بود كه ببينيم مشكلات تك تك صنايع چيست تا آن را رفع كنيم. اصلا نميشد كار جديد انجام داد. در همين شهرك اكباتان 6هزار كارگر متوقف بودند خوب اينها هر روز راهپيمايي ميكردند و ميآمدند جلوي وزارت كار يا مثلا پالايشگاه اصفهان، يك شركت پيمانكاري بود كه رفته بود و چند هزار نفر در آنجا بيكار مانده بودند. در مسجدسليمان نيز پروژه خانهسازي نيروي زميني بود كه 8 هزار نفر كارگر در آنجا كار ميكردند. مسجدسليمان يك شهر كوچك است و اين كه هر روز 8 هزار نفر در آنجا جمع ميشدند مساله مهمي بود بويژه آن كه گروهكها هم اينها را تحريك ميكردند. در دوراني كه ما در وزارت كار بوديم بيش از 50 نشريه گروهكي منتشر ميشد به عنوان حامي كارگر و مستضعف كه ظواهرش اين طور بود و ما بايد پاسخگوي اينها نيز ميبوديم. چون هر روز جرياناتي را منعكس ميكردند و از كاه كوه ميساختند. يك روزي يكي آمد دفتر من به عنوان رئيس شوراي كارگران باتريسازي ريوواك كه الان باتري پارس شده است. گفت كارگرها اين طور و آن طور شدهاند و چنين و چنان ميكنند. گفتم با اين كتي كه شما پوشيدي (يك كت جير شيك و خيلي گران) به تو نميآيد كارگر باشي. بالاخره اقرار كرد كه فوقليسانس دارد و اخيرا از آمريكا برگشته است و رفته بود آنجا خودش را به عنوان كارگر جا زده بود و شده بود نماينده كارگران!هر روز كارگران را جمع ميكرد به اعتصاب، تحصن و غيره. خلاصه ما با اين اعجوبهها طرف بوديم و همه جورش بود. خلاصه تا آنجا كه مقدور بود ما سعي كرديم كارخانجات كشور را راه اندازي كنيم، مگر بعضي از پروژهها مثل پروژه نيروگاه هستهاي بوشهر. خاطرم است كه خيلي تلاش كرديم، اما نشد. در انرژي اتمي بوشهر 5 تا 6 هزار كارگر كار ميكردند. آن زمان بوشهر شهر خيلي كوچكي بود و به اين خاطر همه بيكار شده بودند. من آن موقع با فريدون سحابي، مديرعامل وقت سازمان انرژي اتمي جلسه گذاشتم تا ببينم چه ميشود، اما كار به جر و بحث و دعوا در شوراي انقلاب كشيده شد.
آقاي سحابي چه كاره بودند؟
مسوول سازمان انرژي اتمي بود.
با آقاي سحابي معروف رابطه دارند؟
اخوي كوچك ايشان هستند. خلاصه موضوع به يكي از كميسيونهاي شوراي انقلاب كشيده شد. ايشان مدافع اين بود كه بايد آنجا تعطيل شود چون آنجا وابسته است و ما سوختش را نداريم، اما من كه تقريبا همراهي هم در جلسه نداشتم معتقد بودم بايد اين نيروگاه راه بيفتد. فكر نميكنم اين ماجرا جايي نوشته شده باشد. در جلسهاي كه بوديم بزرگواراني مثل شهيد بهشتي هم بودند، وزراي وقت هم بودند، اعضاي شوراي انقلاب بودند. آن موقع كميسيون شوراي انقلاب و دولت شوراي انقلاب يكي بودند. من مباحث شوراي انقلاب را متذكر ميشدم و هيات دولت هر كدام جدا حرف خود را ميزدند. ما اعتقاد داشتيم كه اين پروژه اينقدر جلو آمده، اما طرف مقابل ميگفتند سود ندارد. ما ميگفتيم اشتباه ميكنيد بدون قرارداد هم تا 2 سال سود دارد. من اطلاعات را از خود همكاران سازمان انرژي اتمي داشتم، چون ما قبل از راهاندازي يك پروژه كارشناسان سازمان مربوطه را صدا ميزديم و پرس و جو ميكرديم كه مشكل توقف كار چيست. بالاخره تصويب كردند كه كار احداث نيروگاه اتمي بوشهر متوقف شود. غير از من يك نفر ديگر كه نامش خاطرم نيست اعتراض كرديم و من در آنجا خودم با آقاي سحابي درگير شدم و گفتم حرام باشد اين حقوقي كه شما از سازمان انرژي اتمي ميگيريد و بر عليه آن صحبت ميكنيد. خلاصه بعد از اين كه دولت رسمي و مجلس تشكيل شد و آقاي رجايي به عنوان نخستوزير انتخاب شدند. شهيد رجايي من را صدا زدند و گفتند ميخواهيم شما را به عنوان وزير صنايع معرفي كنيم مجلس. دو تايي با هم بوديم. خدمتشان عرض كردم اين كار شما از دو حال خارج نيست يا از كار من در وزارت كار راضي هستيد كه بگذاريد همان جا بمانم چون بالاخره يك كاري را شروع كرديم. اگر هم راضي نيستيد چرا دعوت مجدد به كار در اينجا ميكنيد؟ ايشان گفت من ديدم شما در 10 ماهي كه در وزارت كار فعال بوديد همهاش به دنبال راهاندازي صنايع بوديد و خيلي علاقهمند بوديد كه اين چرخها راه بيفتد. بنابراين من به اين جمعبندي رسيدهام كه شما به صنعت بياييد. دوم فرمودند من با سيد مشورت كردم ايشان تاييد كردند كه شما باشيد. خدا رحمت كند آقاي رجايي را و هم مرحوم شهيد بهشتي را. سيد اصطلاح خودماني شهيد بهشتي بود.
با مشكلات خاص صنعت درآن موقع مانند مصادرهها و بلاتكليفيها و تناقضهاي ريشهاي... .
بله. آن زمان نزديك به 500 تا 600 حوزه صنعت بلاتكليف بود يا مصادره شده بود و دولت آن را اداره ميكرد كه يا بدهكاري زياد داشتند يا مشمول بند «ج» براي دولتي شدن شده بودند يا بينابين بودند يا سرانجام مشمول بند «پ» بود كه بايد تعيينتكليف ميشد. به خاطر همين نيازها ما اساسنامه سازمان صنايع ملي را تدوين كرديم و اين صنايع را در دل وزارت صنايع متمركز كرديم، اما اين سازمان خودش جوان بود و تازه بايد 500 تا 600 صنعت را هم اداره ميكرد كه كار بسيار سختي بود. در كنارش مشكلات مالي صنايع ديگر كماكان وجود داشت و از طرف ديگر بايد تكليف روش اقتصادي جديد كشور را روشن ميكرديم. بالاخره يك عده علاقهمند بودند كه سرمايهگذاري كنند و نميدانستند از چه طريقي سرمايهگذاري كنند و مقررات، حد و حدود و نگاه تئوريك حكومت جديد به اين مساله و ساير مسائل اقتصادي چيست. در اينجا بد نيست يك خاطره منتشر نشده سال 58 را ذكر كنم. ما در آن سال به اتفاق 10 تا 15 نفر از دوستاني كه در همان بازرسي ويژه كار فعال بودند خدمت حضرت امام در قم رسيديم. جلسه بسيار مهمي بود. عرض كرديم بيكاري بحث جدي اقتصاد است و بايد يك كاري كرد كه اين مشكل حل شود. فرمودند چه بايد كرد، گفتيم بايد تكليف سرمايهگذاري و اقتصاد اسلامي را مشخص كنيد تا مردم بدانند در چه جهتي بايد حركت كنند. يك عده علاقهمند هستند سرمايهگذاري كنند نميدانند حدود مالكيت چيست. اينها را بايد مشخص كرد. خدا رحمت كند امام را. ايشان در اين جلسات سرشان را پايين ميانداختند. يكدفعه سرشان را بلند كردند و گفتند: مگر روشن است كه اعلام شود؟ بايد روي آن كار شود. آنجا فهميديم كه خيلي از قافله عقب هستيم. همين باعث شد كه يك سري برنامهها توسط من و دوستان دنبال شد كه روي اقتصاد اسلامي كار شود. ملاحظه ميفرماييد تا امروز هم با وجود اين كه رهبر معظم انقلاب اصل 44 را اعلام كرده هنوز جا نيفتاده است، البته با اعلام اصل 44 مسائل روشن شده ولي در عمل هنوز بايد پياده شود كه كار سختي است.
درباره بنيصدر بفرماييد. آيا سابقه آشنايي با او داشتيد؟
بنيصدر را دورادور با عملكردهايش از انجمنهاي اسلامي دانشجويان خارج كشور ميشناختم. نه اين كه حالا بگويم، من همان موقع هم ميگفتم كه ايشان مورد تاييد نيست و روزي كه مردم داشتند راي ميدادند كه رئيسجمهور بشود، من وزير كار بودم. يك حوزه انتخابيه هم در طبقه همكف وزارت كار بود. من رفتم آنجا راي بدهم ديدم هر كسي ميآيد اسم ايشان را مينويسد و خيلي نگران شدم. به يكي از بزرگان كه حالا اسمش را نميبرم و عضو جامعه روحانيت تهران هم بود زنگ زدم و گفتم من بسيار نگران هستم چون از صبح تا حالا همه دارند به بنيصدر راي ميدهند. او ميخواهد رئيسجمهور جمهوري اسلامي شود؟ به نظر ما صلاحيت ندارد و يك فكري بكنيم. ايشان گفتند بالاخره كاري نميشود كرد و مردم آزادند. بالاخره بعضي جلسات هيات دولت را خود بنيصدر اداره ميكرد و بعضي جلسات هم يا ايشان قهر ميكرد يا آقاي رجايي!
مساله خاصي از اصطكاك ميان خودتان و بنيصدر به خاطر داريد؟
بالاخره دخالتهاي خاصي بود كه ميخواستند همه چيز را سياسي بكنند. منتها من اجازه نميدادم اين مسائل در صنعت پياده شود. تا آخر هم معتقد بودم كه بايد صنعت مستقل از سياست باشد. صنعت زبان خاص خودش و اصول خودش را دارد اگر سياست بر صنعت و مسائل اقتصادي حاكم باشد قطعا اقتصاد و صنعت زمين ميخورد. اين نقطهنظر من هميشه محل اختلاف در دولت وقت بود. به خاطر دارم.
در اوايل جنگ پروازها افت كرده بود و ايراناير ادعا ميكرد كه ضرر ميدهد. تازه چند ايرباس پيش خريد هم كه قبل از انقلاب آماده تحويل بود. بايد پولش را ميدادند و تحويل ميگرفتند و پول نداشتند. ايران اير پيشنهاد داده بود كه قيمتها را بالا ببريم تا بتوانيم اقتصاد شركت را اداره كنيم چون تعداد پرواز كم شده بود، اما آقاي رجايي موافقت نميكرد. حالا چون رئيس مجمع ايران اير هم بنيصدر بود شهيد رجايي بيشتر حساس شده بود كه درست نميگويند، اما من به دليل همان روحيه جدايي سياست از اقتصاد از تحويل گرفتن ايرباسها دفاع ميكردم چون اين هواپيما ارزنده است، قيمت خريدش پايين است و همين حالا اگر ما اينها را رها كنيم به 2 برابر قيمت ميفروشند و حيف است ما اينها را از دست بدهيم. خلاصه شهيد رجايي گفت حالاتو كه خيلي ادعا داري مساله را يك جوري حل كن. به ما يك ماموريت هم دادند. بيچاره آقاي باقريان مديرعامل ايران اير اين وسط گير كرده بود. رئيسش بنيصدر يك حرفي ميزد و دولت يك حرف ديگر. خلاصه ما با يك سري كارشناسهايي كه ميشناختيم يكي دو جلسه برنامهريزي كرديم و قيمت مسيرهاي پرتردد مثل اصفهان يا مشهد را بيشتر كرديم و جاهاي دور دست مثل زاهدان را خيلي مختصر اضافه كرديم. بعدهم رفتيم آقاي رجايي را قانع كرديم كه ايرباسها را بگيريم و شركت هم به كارش ادامه دهد.
در سير تاريخي صحبتها قبل از اين كه به دولتهاي بعدي برسيم، ميخواستم بدانم اصولا تفكر اقتصادي انقلاب چطور شكل گرفت؟ نگرش نيروهاي تاثيرگذار انقلاب به مسائل اقتصادي چه بود؟
هر قدر جلو ميرويم من بيشتر ميفهمم كه حضرت امام(ره) چقدر در آن جلسهاي كه خاطرهاش را گفتم حق مطلب را فرموده بودند. ببينيد ما چون در يك حكومت غيراسلامي كار كرده بوديم چيزهايي كه از اقتصاد اسلامي داريم يك سري مطالعات است. اين مطالعات از قرآن است و احاديث. مثلا در فقه باب مكاسب باب مفصلي است. ولي اينها به روز نشده، اجرايي نشده و مكانيسمهاي اجرايياش هم مشخص نيست. زماني كه آقاي مهندس ميرحسين موسوي، معاون نخستوزير و رئيس سازمان برنامه و بودجه بودند بنده مشاور ايشان بودم و مديركل برنامهريزي طرحهاي زيربنايي و توليدي. خيلي دلم ميخواست يك مقدار بروم و روي اين مسائل كه مورد سوال شماست كار كنم، اما همانجا ديدم چقدر نظرات مختلف است و چه بلاتكليفي و اختلافاتي هست كه اصلا نميگذارد به سوي يك مشي واحد اقتصادي حركت كنيم. واقعا رويهها عجيب وغريب بود. مثلا يك وزيري بود كه خرده ميگرفت و ميگفت اصلا برنامهريزي درست و شرعي نيست. خدا هر چه پيش بياورد بهتر است. چرا ميخواهي برنامهريزي كني؟ ميگفتيم نميشود مثلا ميخواهيم ببينيم سرانه فولاد چقدر است چقدر بايد سرمايهگذاري شود ميگفت نه اينها اصلا خوب نيست شرك است! ميگفت اينها مغاير شعائر اسلامي است. شما معلوم است اعتقادت به خدا كم است! يعني ما اين نوع افكار را داشتيم. تازه اين آدم تحصيلكرده بود، مهندس بود. يادم است زمان دولت شهيد رجايي لايحهاي آمد براي تشكيل مراكز تهيه و توزيع كالا. آنها بايد تمام واردات و توزيع آن در كشور را انجام ميدادند. همان اول مخالفت كردم. گفتند اين لايحه براساس اصل 44 است و بايد تجارت خارجي رونق بگيرد و اين هم تجارت خارجي است! بالاخره قرار شد اين را از بزرگان بپرسيم كه منظور از تجارت خارجي سياستگذارياش است يا عامليت آن و وارد كردن همه كالاها حتي استكان و نعلبكي توسط دولت. يكي دو جلسه با شوراي نگهبان داشتيم كه آنها مساله را حل كنند ديديم آنجا هم اختلافنظر شد! يك عده معتقد بودند مفهوم تجارت، عامليت و سياست است. برخي گفتند نه و بالاخره مطلب كشيد به حضرت امام(ره.) ايشان در يكي از سخنرانيهايشان صريح فرمودند بگذاريد اين كارها را مردم بكنند. در آن زمان من 8 صفحه دليل نوشتم دادم به دولت و مجلس كه به اين دلايل اين كار درست نيست. چون ميخواست لايحه آن برود مجلس، متن را تكثير كردم و به دانه دانه نمايندگان مجلس دادم كه اين قانون را كه دولت داده تصويب نكنيد! من خودم هم عضو هيات دولت بودم، اما ميدانستم كه اين كار، كار زشتي است. بالاخره در اوائل دولت هاشمي تصويب شد كه اين مراكز جمع شود. اينها نمونههايي است كه ميگويم تا به عمق اختلافات درباره تئوري اقتصادي انقلاب پي ببريد.
ميخواهم بگويم جسارت لازم كه اين تئوري را روشن كنيم نبود تا اين كه رهبري خودش آمد و از دريچه اصل 44 وارد فرآيند اصلاحات شد. ما در دولتهاي قبل بارها عرض كرديم كه اين كه اصل 44 ميگويد حدود اين را قانون تعيين ميكند خوب بيايم قانونش را بنويسيم. ميگفتند آقا ما را رها كنيد! ول كنيد!
ظاهرا جناب عالي سوابق مديريت نظامي هم در صنايع دفاع داريد؟
در زمان دولت مهندس موسوي چون جنگ بود وزير دفاع وقت اصرار كرد كه آنجا بروم و به صنعت نظامي امكانات و برنامهريزي بدهيم. وزير دفاع وقت آقاي سليمي بودند. من در 3 دوره به تناوب آنجا بودم.
آنجا دست در دست هم داده بوديم كه پشتيباني كنيم از جبهه. دوره اول كه رفتيم آنجا يادم است شهيد چمران هم آمد. ما از آمريكا با هم آشنا بوديم ايشان زنگ زد گفت فلاني شنيدم شما آنجا هستيد. ما اينجا مشكل داريم. هيچي نداريم عرض كردم آلياژ براي توليد سولفات اشكال دارد داريم رويش كار ميكنيم تا حد استاندارد شود. اما چمران گفت آقا اينها را ولش كن ما اينقدر دستمان خالي است كه شما يك قوطي كمپوت پيدا كنيد و تويش مواد انفجاري بريزيد براي ما بفرستيد وضع ما اين است! الان وقت اين نيست كه دنبال آلياژ برويد! من درآن زمان مسوول جنگافزار و مهمات شدم. پيش كه رفتم ديدم تمام طرحهاي عمده نظامي خوابيده و پيمانكاران خارجي كه كليد را در دست داشتند، رفته بودند. خلاصه مشاوران ايراني آورديم و نيروهاي فني تشكيل داديم و خودمان توانستيم تمام پروژههايمان را فعال كنيم. در نوبت دوم هم من مسووليت صنايع هوايي را در دست گرفتم و هواپيماسازي اصفهان را درست كرديم. توسعه ساها كه پشت اكباتان است. تعمير جنگندهها را نيز در دست داشتيم. در جنگافزارها جابهجا كردن توپخانه ثابت در توپخانه ميدان امام به جاي ديگر بود كه ميدان توپخانه را تحويل مترو داديم. يك مورد ديگر در پارچين بود كه آنجا چند پروژه متوقف و نيمهتمام داشتيم. باروتسازي بود كه انجام داديم. ساخت تسليحاتي مثل كاتيوشا را داشتيم كه براي نخستين باركاتيوشا در آنجا توليد شد. لانچرهاي خمپارهانداز بود كه به وسيله مهندسان داخلي كار شد و خيلي كار خوبي هم شد، اما توليدش بعد از ما راه افتاد. در صنايع هوايي هم هواپيماسازي اصفهان از كارهايي بود كه كسي فكر نميكرد پروژههاي اينچنيني به سرانجام برسد، اما رسيد. ساخت خود هواپيما هم شروع شد و به علاوه دو نفره كردن كابين هواپيماي .5F
يعني5 F جديد ساختيد؟
هواپيماي5F يك هواپيماي جنگنده يك نفره بود. شهيد تيمسار ستاري اصرار داشت كه ما نياز به آموزش خلبان داريم و اگر خلبانان بخواهند 5F و14F بپرانند آموزش ميخواهند و هواپيماهاي كوچك كافي نيست و بايد جت باشد. خوب براي اين كه اينها آموزش ببينند بايد دو كابين براي آنها در نظر گرفته شود كه استاد خلبان و شاگرد با هم باشند. خلاصه بچهها 5F جديدي طراحي كردند و همهاش تبديل شد به دو نفره. تقريبا تمام اين هواپيما بجز بال و دهنه جلو، همهاش عوض شدو اين از كارهاي واقعا برجسته فني است.
ميرسيم به عضويت شما در دولت آقاي هاشمي رفسنجاني.
در دولت آقاي هاشمي من وزير صنايع بودم و كارها همهاش اقتصادي بود. ما در آن دولت چند هدف مشخص را دنبال ميكرديم. يكي بازسازي ويرانيهاي حاصل از جنگ بود. تقريبا تمام صنايع مادر جنگ از بين رفته بود. دوم اين كه چون ما در طول جنگ در خيلي از بخشها نتوانستيم سرمايهگذاري جديد كنيم و دولت گرفتار جنگ بود و خودش پول نداشت سرمايهگذاري كند و تازه نميخواست سرمايهاش را به خطر بيندازد. خيلي از صنايع حياتي را درست و حسابي نداشتيم. مثل صنعت سيمان كه خميرمايه توسعه و بازسازي بود و هر روز در دولت بحث اين مساله بود. با تلاشهايي كه شد پس از دولت دوم آقاي هاشمي ما علاوه بر تامين نياز داخل 2 ميليون تن هم صادرات داشتيم. هدف ديگر نوسازي صنايع قديمي بود. 60 تا 70 سال بود كه در خيلي از رشتههاي صنعتي اشتغالزا مانند نساجي سرمايهگذاري نشده بود يا صنايع غذايي مثل كارخانجات قند. مورد آخر بحث خودرو بود. دردولت دوم آقاي هاشمي صنايع سنگين را تحويل گرفتيم. در آن زمان توليد خودروي كشور زير 5 هزاردستگاه بود و ما كه صحبت 500 هزار دستگاه را كرديم خيليها به ما خنديدند، اما با برنامهريزي به 200 هزار دستگاه رسيديم. در اينجا بد نيست به ويژگيهاي مديريت آقاي هاشمي اشاره بكنم و چند خاطره بگويم. يكي از خصيصههاي ايشان اين است كه اگر مطلبي را از بنده سوال كردند بعد از شما سوال ميكردند بعد از كس ديگر و بعد تمام گفتهها را در ذهنشان با هم مقايسه ميكردند و مچ طرف را ميگرفت. يك بار در دولت يك آمار دارو ارائه شد. ايشان ناراحت شد و به آقاي وزير مسوول گفت كه چرا وضع دارو اين طور است؟ وزير گفت توليد و واردات دارو كم شده است. ايشان گفت من آمار را هفته قبل از نعمتزاده خواستهام جالب است درصدهايش راهم گفت كه اينقدر درصد قرص زياد شده و اينقدر درصد شربت. اسم هم بردند. آقاي مدني (وزير وقت بهداشت) ناراحت شدند و گفتند من وزير بهداشت هستم شما آمار وزير صنايع را به من ميدهيد؟ من چون ديديم ايشان در جريان نيست چيزي نگفتم جلسه كه تمام شد به آقاي هاشمي گفتم اگر اجازه ميدهيد من آمار را بفرستم خدمتشان ببينند. همان گزارش را فرستادم. تقواي ايشان اين طور است كه جلسه بعد كه تشريف آوردند رسما در جلسه دولت گفتند بررسي كردهام، گزارش آقاي نعمتزاده درست بود و مشكل داروي ما چيز ديگري است. يك خاطره ديگر عرض كنم. باز در صنايع دارويي كه رفته بوديم افتتاح يكي از كارخانجات. آن آقايي كه گزارش ميداد يكمرتبه گفت ما اين كار را كه كرديم چقدر به نفع كشور است حدود 64 تن مرفين وارد كشور ميشد حالا ديگر نميشود! يكمرتبه ايشان گفت چند تن؟ تن يا كيلو؟ آقاي هاشمي آنقدر يقه آن آقا را گرفت و حساب كشي كرد تا آن موفقيت 65 تني تبديل شد به 7 كيلو!
مورد جالب ديگر به مشاجره من و آقاي خاتمي درباره ويدئو برميگردد. قبل از دولت هاشمي ويدئو را ممنوع كرده بودند. من چون وزير صنايع بودم ميخواستم كاستها و دستگاه در داخل توليد شود. ايشان هم وزير ارشاد بودند. بحث شد در دولت كه آقا چه كاري است كه شما ويدئو را ممنوع كردهايد. آنهايي كه متدين هستند اطاعت ميكنند آنهايي كه نميكنند ميروند زيرزميني وارد ميكنند. لذا هم برنامههاي خوب عرضه نميشود و هم حقوق دولت پايمال ميشود. ما هم يك جلسه مفصل با ايشان گذاشتيم تا بالاخره ايشان را قانع كنيم با آزادسازي ويدئو موافقت كنند، اما زورمان نرسيد تا اين كه دولت آقاي هاشمي تاكيد كردند ويدئو را با يك مقدماتي آزاد كرد.
برسيم به عسلويه. از آن بيابان برهوت و سوزان تا به امروز... .
اولين روزي كه ما رفته بوديم عسلويه فقط 2 تا 3 خيابان داشت. هيچ امكاناتي نداشتيم ظهر كه شد بچهها گفتند اين نزديكي يك پادگان نيروي هوايي است. برويم آنجا ناهار بخوريم. رفتيم در آنجا ناهار ميهمان آنها شديم بعد همان طور كه در محوطه قدم ميزديم ديدم منازلي است كه در و پنجرههايش شكسته. فرمانده پادگان گفت اينجا قبل از انقلاب تبعيدگاه بوده، افراد را ميفرستادند اينجا. بعد از انقلاب ديگر رها كردند. گفتيم ميشود اينها را در اختيار ما بگذاريد؟ گفتند چرا؟ گفتيم ما هيچ جا را نداريم. اينجا را در اختيار ما بگذاريد تازه اجاره هم ميدهيم. موافقت كردند. 20 تا از اينها هر كدام 2 تا 3 اتاق خواب داشت واقعا در و پنجرههايش شكسته بود خانهها خيلي كثيف رها شده بود. رفتيم 20 تا از اينها را يك قولنامه نوشتيم و داديم فرمانده اصلي تاييد و بازسازيشان كرديم. اولين كارمان اين بود. بعد بقيه را تا 50 واحد يعني همه را گرفتيم و به اين ترتيب در عسلويه اقامت كرديم. خاطره ديگري هم بگويم. چند ماه بعد از استقرارمان قرار بود معاونBP شركت (بريتيش پتروليوم) به عسلويه بيايد. بچهها گفتند اين طوري نميشود او را به بيابان ببريم. يك كانكس خريديم و بردند در زمين خالي كه كسي ميآيد بتواند بنشيند و ميز و صندلي داشته باشد. يك هواپيماي فالكون از نيروي هوايي اجاره كرديم. حالا بعد از ناهار آمده بودند راه بيفتند اين هواپيما استارت نزده بود. خلاصه باترياش خراب بود. اين بيچاره را از انگليس برداشته بودند آورده بودند آنجا با اين امكانات كه سرمايهگذاري بكند! زنگ زدند كه آقا آبرويمان رفت و بالاخره با دخالت فرمانده نيروي هوايي ماجرا ختم به خير شد، اما با آن همه تلاش ببينيد بزرگترين تمدن صنعتي كشور دارد آنجا ساخته ميشود.
آقاي نعمتزاده! با وجود مشاغل مختلف و متنوع، نگاه سياسي و اقتصادي شما پوشيده مانده است. شما با اكثر دولتهاي انقلاب كار كردهايد، اما معلوم نيست به كدام سو بيشتر تمايل داريد. شايد بعد از اين همه سال بد نباشد در اين باره صريح باشيد.
از اول انقلاب من يكي از افرادي بودم كه خيلي علاقهمند بودم حزبي تشكيل شود كه آن، حزب جمهوري اسلامي بود. در يكي از سفرها به جنوب با آقاي هاشمي برميگشتيم عرض كردم در مورد حزب فكري كردهايد؟ جايش خالي است. پاسخ دادند يك صحبتهايي كردهايم و مشورت شده به زودي اعلام ميكنيم. با اين حال زماني كه از من خواسته شد كه در حزب جمهوري اسلامي عضو شوم، نشدم. گفتم اجازه بدهيد همين طور در كنار حزب باشم ولي عضو نباشم و در حزب رفت و آمد ميكردم، اما عضو نبودم. آن شبي هم كه حادثه انفجار حزب اتفاق افتاد قرار بود من هم آنجا باشم. چون هفته قبل هم نرفته بودم آن روز آقاي رجايي بعدازظهر زنگ زدند كه جلسه خاصي با بانك مركزي و وزير دارايي داريم و هماهنگ كرديم كه راس ساعت 7 باشيد. من گفتم آقاي رجايي! ما قول دادهايم ساعت 7 براي حزب. ايشان گفتند صحبت خيلي مهم است و ما زود تمام ميكنيم. خلاصه آن جلسه در نخستوزيري دير شروع شد تا وسط جلسه خبر انفجار رسيد. زمان آقاي هاشمي بعد از جنگ بود ايشان گفت بچهها بسيجي هاوجانبازان خيلي براي جنگ زحمت كشيدند. اينها را يك كاري كنيد كه وارد كارهاي بازرگاني و اقتصادي شوند. من چون وزير صنايع بودم بايد بالاخره نقشي در اين مساله ميداشتم. ما با روشي كه ايشان پيشنهاد داد مخالف بودم و گفتم اين كار باعث ميشود كه اين افراد كه اسلحه در دستشان بود قداستشان خدشهدار شود. بالاخره هم به دستور رهبر معظم انقلاب اين فعاليتها تعطيل شد و الان تعاوني سپاه است كه به طور منظم ومنطقي فعاليت اقتصادي ميكند. مثل همين سازمان تامين اجتماعي كه سرمايهگذاري كرده است. در دستور آقاي هاشمي من خودم را خيلي كوچكتر از آن ميدانستم كه اعتراض كنم ولي ديدم بحث اقتصادي هر جا با بحث سياسي قاطي ميشود خراب ميشود، اما سپاه را راهنمايي كردم وگفتم تعاوني سپاه را كمك ميكنم. مثل تامين اجتماعي كه كارگرند شما سپاهيها هم كه سپاهي هستيد صندوق سپاه را داشته باشيد ميتوانيد كار اقتصادي بكنيد. بنابراين من سعي كردم كه وسط باشم. براي همين است كه هم با راستيها رفيق هستم هم با چپيها. همه آنها هم من را ميشناسند، اما در فضاي سياسي اقتصادي ايران يك چنين ماندني سخت است و نتيجهاش همين شده كه ميبينيد.
سيدعلي دوستي موسوي
دوشنبه|ا|21|ا|بهمن|ا|1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: جام جم آنلاین]
[مشاهده در: www.jamejamonline.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 209]
-
گوناگون
پربازدیدترینها