واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: جوان عاقبت اندیش
در روزگاران پیشین ، جوانی به سفری دریایی رفت . از قضا ، طوفانی بر آمد و كشتی را شكست و اهل كشتی غرق شدند . اما او به تخته پاره ای چسبید و خود را به خشكی رسانید و نجات یافت .چون قدری راه یافت ، ناگهان به شهری رسید . گروهی از امیران و وزیران را دید كه سواره ایستاده اند . چون او را دیدند ، همه پیاده شدند و خلعت پادشاهی بر وی پوشانیدند و بر تخت سلطنتش نشانیدند . اركان دولت نیز كمر به خدمتش بستند و خزاین كشور را در اختیارش نهادند . جوان با خود اندیشید كه چه رازی در این امر نهفته است . چند روزی به كار كشورداری پرداخت . شبی به فكر فرو رفت كه خدای بزرگ مرا از چنان غرقابی نجات داده و بی هیچ سختی و رنجی ، به چنین مملكتی رسانیده است ، اما به هر حال نباید از عاقبت خود غافل گردم . از این رو ، مردی فهمیده از میان وزیران برگزید و او را محرم اسرار خود كرد و هر رازی كه داشت ، با او در میان می گذاشت . روزی در خلوت از او پرسید : « ای وزیر دانا ! احوال این مملكت و سلطنت را به من بگو ، كه چه سری در آن نهفته است ؟ »وزیر پاسخ داد : « ای جوان خوشبخت ! راز این قصه را از من مپرس ، كه اگر این حال بر تو آشكار شود ، عیش و نوش بر تو تباه گردد !» پادشاه گفت : « من تو را دوست خود می دانم و از میان همگان ، تو را برگزیده ام . البته باید سراین مطلب را با من بگویی تا به تدبیر آن بپردازم ، چه علاج واقعه، پیش از وقوع باید كرد !» چون وزیر دانست كه او ، جوانی عاقل و هوشیار است و پایان كار را در نظر دارد ، گفت :« ای پادشاه ! چون در اندیشه پایان كار هستی ، باید رازی مهم را به عرض برسانم . بدان كه این مردم را عادت چنان است كه هر سال در روزی معین ، پادشاه خود را از تخت فرود می آورند و به دریا می اندازند و روز دیگر ، غریبی را كه از راه می رسد و از این راز آگاه نیست ، می آورند و بر تخت پادشاهی می نشانند ، چنان كه تو را آورده اند !» جوان عاقبت اندیش گفت :« ای وزیر كاردان ! اكنون كه اختیار و قدرت در دست ماست ، چاره آن روز را باید كرد ، در نظر تو چاره چیست ؟ »وزیر گفت : « ای پادشاه ! در آن سوی دریا ، جزیره ای است همیشه سبز و خرم . مصلحت آن است كه معماران و كارگران را بفرستیم تا در آن جا ، شهری بنا كنند و خانه های عالی و قصرهای بلند پایه بسازند و آنچه لازم باشد ، به آن محل بفرستیم . شماری قایق و افراد شناگر نیز آماده نگه داریم ، تا آن روز فرا رسد . من، پیش تر می روم و خدمتكاران را با قایق ها بر روی آب پراكنده می سازم تا وقتی تو را به دریا می اندازند ، بگیرند و به آن مكان برسانند و با خیال راحت ، روزگار را به خوشی و آسایش بگذرانی .» سپس به كار مشغول شدند و در اندك زمانی ، آن شهر را ساختند و از كالاهای گرانبها آنچه بود پیش فرستادند . روزی كه مردم شهر خواستند پادشاه را به دریا بیندازند ، وزیر دانا ، شاه را آگاه ساخت و خود پیش تر رفت و در زمان مقرر ، قایق ها را آماده ساخت . با غواصان و شناگران ماهر ، به انتظار نشست . چون مردم بر سر پادشاه ریختند و او را از شهر بیرون آوردند و در دریا انداختند ، آنان از سوی دیگر ، وی را گرفتند و در قایق جای دادند و به شهری رسانیدند كه پیش تر ساخته بود . پادشاه و وزیر به شهر رسیدند ، در حالی كه همه چیز در آن جا ، آماده بود . پس ای عزیز ! به تمثیل خوب بیندیش ! آدمی چون پا به عرصه وجود می گذارد ، اگر در این دنیا ، غافلانه زندگی كند ، ناگهان دست اجل گریبانش را می گیرد و از تخت وجود پایین می كشد و در دریای حیرتش می اندازد و در گور و قیامت شرمسار می گردد . ای جوان عاقل ! تو خود می بینی كه دنیای فانی بر یك قرار نیست . جوانان فهمیده و زیبایی كه با تو همنشین و همدم بودند ، چه شدند و كجا رفتند ؟ همه شربت مرگ نوشیدند و رفتند . تو را نیز چنین راهی در پیش است . پس عمر گرانمایه به غفلت گذرانیدن ، بسی خسران در پی دارد . این تمثیل را به گوش جان بشنو و هر چه در دنیا بیشتر دوست داری ، پیش ازخود به سرای باقی بفرست ، كه ذخیره تو خواهد بود و این مهم ، جز با ترك دلبستگی دنیای فریبنده . امكان پذیر نیست . جامع التمثیل ، محمد علی حبله رودی ، ص 14.
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: تبیان]
[مشاهده در: www.tebyan.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 419]