محبوبترینها
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
خرید بیمه، استعلام و مقایسه انواع بیمه درمان ✅?
پروازهای مشهد به دبی چه زمانی ارزان میشوند؟
تجربه غذاهای فرانسوی در قلب پاریس بهترین رستورانها و کافهها
دلایل زنگ زدن فلزات و روش های جلوگیری از آن
خرید بلیط چارتر هواپیمایی ماهان _ ماهان گشت
سیگنال در ترید چیست؟ بررسی انواع سیگنال در ترید
بهترین هدیه تولد برای متولدین زمستان: هدیههای کاربردی برای روزهای سرد
در خرید پارچه برزنتی به چه نکاتی باید توجه کنیم؟
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1827094119
زندگي و كارنامه سيد محمد خاتمي/2
واضح آرشیو وب فارسی:فارس: زندگي و كارنامه سيد محمد خاتمي/2
خبرگزاري فارس: سكولاريسم ايدئولوژي واحدي نيست و همان گونه كه در جهان دين هاي متعددي هست، انواع متعدد سكولاريسم نيز وجود دارند، كه هر يك هنجارها، ارزش ها و ساختار فلسفي متفاوتي را ارائه مي دهند. نقطه اشتراك همه آن ها اما تقابل با دين است.
اشاره: «سيد محمد خاتمي» و ديگر سكولارهاي ايراني، ايده سكولاريسم را از غرب وام گرفتند و خواستند با اسلام همان كنند كه پروتستانتيسم با مسيحيت كرده بود؛ يعني جداسازي حوزه دين از حوزه دنيا و به ويژه سياست و حكومت. از آنجا كه كتاب «سوداي سكولاريسم» به موشكافي تقلاي اين جريان براي سكولاريزه كردن اسلام و براندازي نظام ديني ايران از اين رهگذر مي پردازد، ضرورت داشت همين مبحث به عنوان چارچوب نظري كتاب برگزيده شود. بر همين اساس، در چارچوب نظري -كه فصل اول را به خود اختصاص داده- نخست سكولاريسم را تعريف كرده، سير تكوين آن در غرب و علل جدا شدن دين از دنيا در عالم مسيحيت را بيان مي كنيم؛ و در مرحله بعد(كه در پاورقي فردا خواهد آمد) به انگيزه ها و اهداف خاتمي و جريان همسو با وي براي مشابه سازي اسلام و مسيحيت پرداخته و سپس در قالب نظريه «توحيد و شرك در سياست»، امكان و امتناع سكولاريسم را از منظر بنيادي ترين اصل اسلام يعني توحيد بررسي مي كنيم.
سكولاريسم
واژه سكولاريسم ريشه دركلمه لاتين Saeculum به معني «دنيا» يا «گيتى» در برابر «مينو» دارد. Saeculum هم به معناى عصر، دوره، زمان و قرن، و هم به معناي عالم و دنياست. ميان معاني لغوي و اصطلاحي اين واژه نيز تفاوت چنداني نيست. از معاني مصطلح سكولاريسم مي توان به دنيويت و اين جهاني، عرفي شدن، جدا شدن دين از دنيا، غير ديني شدن، اعتقاد به اصالت امور دنيوي، گيتي گرايي يا دنياگرايي، دنيامداري، جدايي دين از سياست و ... اشاره كرد كه برخي از اين معاني ناظر به بعد شناختي و بعضي ديگر ناظر به بعد اجتماعي و سياسي است.
سكولاريزاسيون نيز فرآيندي است كه در آن، باورها، اعمال و نهادهاي ديني اهميت اجتماعي خود را از دست مي دهند؛ دين در اداره جامعه در حاشيه قرار مي گيرد و چگونگي اداره امور جامعه، به جاي آنكه تحت كنترل موسسات و نهادهاي ديني قرار داشته باشد، تحت حكم و نظارت عقل آدمي در مي آيد.
سكولاريسم ايدئولوژي واحدي نيست و همان گونه كه در جهان دين هاي متعددي هست، انواع متعدد سكولاريسم نيز وجود دارند، كه هر يك هنجارها، ارزش ها و ساختار فلسفي متفاوتي را ارائه مي دهند. نقطه اشتراك همه آن ها اما تقابل با دين است. براي سكولارها جهاني كه در آن زندگي مي كنيم خود سرچشمه نهايي ارجاع است. يعني دنيا با استناد به خود، فهميدني و استنباط پذير است. حال آنكه براي دينداران زندگي در اين جهان فهميدني و عقل ياب است اما با استناد و ارجاع به حقيقتي متعالي .
اصطلاح مترادف ديگرى كه در فرهنگ غربى، براى سكولاريسم به كار مى رود اصطلاح لائيسم است. واژه لائيك كه از ريشه يونانى Laikos و Laos گرفته شده به معناى «مردم» بوده و براى چيزى به كار مى رود كه مربوط به عوام ـ در مقابل اهل علم، روحانى و كليسا ـ باشد لائيسم نوعى نظام سياسى كشوردارى است كه در آن، روحانيان مذهبى، نقشى ندارند. هرچند برخي نيز معتقدند لائيسم در ذات خود دين ستيز است اما سكولاريسم فقط در پي به حاشيه راندن دين است.
تاريخچه
سكولاريسم را مي توان يك واكنش راديكال اجتماعي در قرن 16 ميلادي نسبت به اربابان كليسا و آموزه هاي تحريف شده دين مسيحيت دانست. كليسا هرچند كار خود را با صميميت و اخلاص آغازكرد و به يك نظام اخلاقي، انضباطي، خانوادگي، علمي، و بين المللي ارتقا يافت، اما از اوائل قرن چهاردهم گرفتار شكست و انحطاط سياسي و فساد اخلاقي شد و زمينه را براي يك شورش عظيم اجتماعي عليه خود فراهم كرد.[1] اين انحطاط دو علت داشت كه يكي ضعف آموزه هاي مسيحيت در پاسخگويي به نيازها و مسائل روز بود و ديگري، قدرت طلبي، شهرت پرستي و مال اندوزي راهبان و كشيشان.
ضعف آموزه هاي مسيحي
رويكرد غالب ميان انديشمندان غربي تا قرون وسطي، پيوند ميان علم و دين بود. اما روند شتابآلود جدايي ميان اين دو، از عصر روشنگري و ظهور رنسانس آغاز شد. تا آن زمان، كليسا مرجع رسمي علم و دين به شمار ميآمد و نظرياتش درباره علوم، نظريه رسمي و نهايي محسوب ميشد؛ اما كشفيات جديد علمي و تضاد آنها با نظرات كليسا، به يك تضاد و نزاع تاريخي ميان «علم و دين» منجر شد. كليسا كه موقعيت خود را در خطر مي ديد و به درستي دريافته بود كه در صورت ادامه كشفيات علمي و مكشوف شدن تعاليم پرخطاي آن، بايد با قدرت وداع كند، كمر به مخالفت با هرگونه علم آموزي خارج از چارچوب هاي تعريف شده در دستگاه پاپ بست. روحانيون متعصب مسيحي تا جايي پيش رفتند كه دانشمندان را به ارتداد متهم كردند. آن علوم جديد و اين رويكرد كليسا، ضربه سهمگيني به اعتبار آموزه هاي مسيحيت وارد ساخت. مشكل پيش آمده در تعارض ميان مسيحت و علم تجربي اما در «دين» نبود. معضل اساسي در اين حقيقت نهفته بود كه آموزه هاي آباء كليسا اساسا «دست ساز» بوده و از منبع وحي تغذيه نشده بودند. انجيل هاي موجود، نه متوني وحياني كه تنها روايتي از گفتار و رفتار عيسي(ع) بودند كه مرتب ويرايش نيز مي شدند (و همچنان مي شوند)؛ روايتي از چهره تحريف شده دين كه پولس يهوديالاصل به مسيحيان نشان داد و در پهنه زمين، به ويژه در اروپا، منتشر ساخت. لذا مسيحيت موجود نه تنها با مرور زمان و افزايش نقش عقل در زندگي بشري، بسياري از آموزه هاي خود را باورهايي باطل يافت، بلكه به دليل فقدان نظامات اجتماعي، سياسي و اقتصادي، در پاسخگويي به بسياري از نيازهاي روز نيز ناكام ماند.
اين عوامل، براي ايجاد ترديد در عقايد مومنان مسيحي نسبت به آموزه هاي كليسا كافي بودند؛ اما به زودي عنصر ديگري نيز به اين معادله افزوده شد و انحطاط اربابان كليسا به كمك علل پيش گفته آمد تا زمينه هاي حذف آموزه هاي مسيحيت تحريف شده از عرصه اجتماع فراهم شود. همين سير زوال كليساست كه در اوج خود، به پديده سكولاريسم در جهان غرب منتهي مي شود.
انحطاط دستگاه كليسا
انحطاط دستگاه پاپ ها از زماني آغاز شد كه پاپ «بنيفاس هشتم» با سلاطين انگليس و فرانسه در افتاد. سلاطين اين دو كشور براي جنگ به پول احتياج داشتند و به طبقه كشيشان كشور خود كه از ملاكين معتبر بودند، ماليات بستند. بنيفاس هشتم اما اخذ ماليات از طبقه روحانيون را به دست فرمانروايان كشوري منع كرد. در كشمكشي كه در گرفت، پاپ در سال 1302 فرماني صادر كرد كه به «سلطنت روحاني واحد» (Unam Sanctam) شهرت دارد. در اين فرمان، پاپ تصريح كرد كه بدون شك و ترديد، مقام پاپي شامخ ترين مقامات روحاني دين عيسي (ع) است و براي اشخاصي كه خارج از طريقت كليساي رومي باشند، راه نجات و فلاح بسته است و هر فردي از مخلوقات بايد خود را تابع خليفه روحاني روم يعني شخص پاپ بداند.[2] در مقابل، فيليپ، پادشاه فرانسه نيز ديگر اجازه نداد پولي براي پاپ فرستاده شود. با اوج گرفتن درگيري ها، پاپ در صدد تكفير و خلع فيليپ برآمد، اما مردم از حمايت پاپ دست كشيده او را تنها گذاشتند. بنيفاس اندكي بعد به دليل تاثر و اندوه شديدي كه از اين واقعه داشت، درگذشت. در اين ميان، فرانسه كه در مجمع كاردينال هاي روم نفوذ داشت، توانست كسي را جايگزين بنيفاس كند كه تابع فيليپ بود. اينگونه بود كه كليسا رسما به عنوان نهادي درباري و هماهنگ با حكومت فرانسه درآمد و خط مشي اربابان آن نيز به كلي تغيير يافت. در اين دوره، حشمت دربار پاپي به جايي رسيد كه هرگز سابقه نداشت. بر عده مامورين و عمال پاپ اضافه گرديد و اين جماعت بي آنكه اندك توجهي به مسائل معنوي داشته باشند، خود را به انجام امور دنيوي مشغول داشتند. عوايد خزانه پاپ زياد شد و ماليات هاي جديدي وضع گرديد. كليسايي كه زماني مي گفت «هر كس آخرت را بخواهد، بايد از دنيا كنار بكشد، و هر كس، به امور دنيوى بپردازد، بايد از جهان آخرت، دست شويد»، هم اكنون از آن افراط به تفريط رسيده بود!
اسارت اربابان كليسا در امور دنيوي، آنان را بكلي از هدايت مردم بازداشت و قرن چهاردهم تبديل به قرن انحطاط اخلاقي و اجتماعي در اروپا شد. پاره اي تن پروري و بي عاري پيشه كردند و جماعتي ديگر به لهو و لعب مشغول شدند. بعضي در قبرستان ها به رقص موت مشغول شدند و گروهي هم براي نرم كردن دل شيطان، مراسمي براي ابليس ترتيب دادند. در اين عهد بود كه علم سحر و جادو رواج يافت و مردمي كه همواره مي پنداشتند كه كليسا پناه و مامن آنان از هر سحر و جادويي است، با مشاهده آن اوضاع اسفناك پاپ ها، به شدت دچار ترس و هراس شدند.
پروتستانتيسم
در چنين اوضاع اجتماعي متزلزلي نظر و عقيده عمومي آن بود كه كليسا بايد به پاكي و طهارت اوليه اش بازگردد. اصلاح طلبان به زعامت يك ايتاليايي به نام مارسيليو و دو نفر انگليسي مدعي شدند كه كليسا فقط متشكل از طبقه روحانيون نيست بلكه تمامي مومنين در آن جا دارند. «جان وايكليف» حتي از اين هم فراتر رفته، گفت كه براي رسيدن به فلاح و رستگاري، حضور و ارشاد كليسا ضرورتي ندارد؛ اشخاص عادي هم مي توانند با خواندن كتاب مقدس، درك فيض رب نمايند بي آنكه طبقه روحاني در اين امر كوچكترين دستي داشته باشد. اگر اين نظريه تائيد مي شد، هر نوع تشكيلات كليسايي را از بيخ و بن خراب مي كرد، لذا اهالي كليسا بي درنگ چنين نظري را كفر دانستند. اما در اين سو، وايكليف طرفداران بسياري پيدا كرد. واتيكان نيز ساكت ننشست و او را بعنوان كافر و ضد مسيحي محكوم كرد.
موج كليسا ستيزي اما آغاز شده و بود و شوراي عالي واتيكان را ياراي فرونشاندن آن نبود. قرن پانزدهم تازه آغاز شده بود كه انديشمند ديگري به نام «يان هوس» در دانشگاه پراگ تحت تاثير آموزشهاي جان وايكليف به انتقاد از فساد در واتيكان و دوري آن از آموزشهاي مسيحيت پرداخت. يان هوس در سال ۱۴۱۴ از طرف واتيكان دعوت شد تا از گناهانش توبه كند و در انتها، عليرغم قولي كه درباره نسوزاندنش به او داده بودند، او را در سال ۱۴۱۵ بهعنوان كافر در آتش سوزاندند. در دهه هاي پاياني همين قرن اما مردي متولد شد كه توانست آغازگر جنبشي قدرتمند به نام «دين پيرايي» شده و سرانجام مذهب پروتستان را در مقابل كليساي كاتوليك تاسيس نمايد. «مارتين لوتر» با انتشار بيانيه اي كه به تزهاي 95 گانه مشهور شد، جدال خود را با واتيكان آغاز كرد و در سال ۱۵۲۰، وقتي ديگر اميدي به اصلاح كليساي كاتوليك از درون نداشت، در كتابي خطاب به اشراف آلمان، از آنها خواست، كه خود دست به اصلاح كليسا و جامعه مسيحي بزنند. او در اين كتاب خواهان جدائي دين از حكومت و اصلاحات اجتماعي، از جمله آموزش عمومي و رسيدگي از فقرا شد. لوتر در دو كتاب اصلي ديگرش به نام هاي «درباره اسارت بابلي كليسا» و «در باره آزادي انسان مسيحي» اصول و سنتهاي كليساي كاتوليك را رد كرد، و خواهان بازگشت به سنت عيسي مسيح در زندگي ساده و برابري همه مسيحيان شد. انديشههاي لوتر بزودي مورد استقبال بخش قابل توجي از اشراف آلمان قرار گرفت. آنها از سويي حكومت و قدرت خود را از طرف لوتر مورد تاييد و تحكيم ميديدند و از سوي ديگر انتقادات او از حكومت ديني، باعث استقلال بيشتر آنها و عدم پرداخت ماليات به حكومت واتيكان ميشد.
اين جنبش دين پيرايي به سرعت در ديگر كشورهاي اروپايي نيز مورد استقبال قرار گرفت و وقتي تاريخ وارد قرن هفدهم شد، هر چند لوتر درگذشته بود، اما بخش قابل توجهي از مردم اروپا به مذهب پروتستان گرويده بودند؛ با توجه به تضاد منافع كليساي كاتوليك با پروتستان ها و رويكرد سركوبگرانه اربابان كليسا، شرايط براي وقوع يك درگيري تمام عيار مذهبي كاملا فراهم بود. اين درگيري سرانجام در سال 1618 در گرفت و شهرهاي پروتستان در منطقه بوهم (جمهوري چك امروز) عليه ممنوعيت برگزاري مراسم ديني خود قيام كردند. اين قيام كه عمدتا در سرزمين هاي امپراتوري آلمان جريان داشت، بزودي به جنگ بين قدرت هاي بزرگ آن روز اروپا مانند آلمان، فرانسه، سوئد، دانمارك، هلند و اسپانيا تبديل شد. جنگ مذكور كه 30 سال به طول انجاميد، ويراني و تجزيه آلمان، تضعيف امپراتوري مقدس روم، و قدرت يافتن فرانسه را در پي داشت.
در معاهده «وستفالي» يعني قرارداد پايان بخش جنگ هاي 30 ساله بود كه براي نخستين بار از واژه «سكولاريسم» استفاده شد. در حقيقت، يكي از وقايع مهم اجتماعي كه زمينه جدايي نهاد ديني را از سياست فراهم ساخت، همين جنگها و پيمان وستفالي بود. منظور از كاربرد واژه سكولاريسم در اين پيمان آن بود كه قدرت اقتصادي كليسا تضعيف شود و به تعبيري، مراكز اقتصادي كه در سلطه كليسا بودند از نفوذ كليسا خارج گردند؛ همچنين نهادها و سرزمينهايي كه زير سيطره كليسا قرار داشتند، از نظارت و حاكميت كليسا خارج شده و زير سلطه اقتدار سياسي نهادهاي عرفي دولتي وغيركليسايي بروند.[3]
البته بايد گفت جنبش دين پيرايي هر چند اصلي ترين عامل تحقق سكولاريسم در جهان غرب بود، اما تنها عامل نبود. در همين دوره، فلسفه اي نيز عليه كليسا و به نفع سكولاريسم رشد كردكه نشانه هاي آن را مي توان در آثار نيكولو ماكياولي مشاهده كرد. چهار سال پيش از انتشار بيانيه 95 گانه مارتين لوتر، «نيكولو ماكياولي» كه از او به عنوان نخستين فيلسوف سكولار ياد مي شود، معتقد بود: «اگر دين مسيحيت را مطابق احكام باني آن حفظ مي كردند، جهان مسيحيت، از نظر حكومت و اشتراك منافع، متحدتر و سعادتمندتر از اين مي بود. دليلي بزرگتر از اين حقيقت براي فساد كليساي روم نمي توان يافت كه آنان كه بدان نزديكترند فاسدترند. و هركس اصولي را كه مبناي اين مذهب است بررسي مي كند و اختلاف عظيم آنها را با شعاير و آداب و اعمال فعلي مي بيند، معتقد ميشود كه نابودي يا تنبيه آن نزديك است».[4]
از علل رشد و تقويت سكولاريسم در غرب مي توان به موارد ديگري نيز اشاره كرد از جمله: عواملي چون ظهور و نقش طبقه بورژوزاي و سرمايهداري، تلاش فرمانروايان براي انزوا و تضعيف كليسا، ساينتيسيم يا اصالت علم و علم زدگي و تعامل آن با پوزيتويسم، گرايش به اصالت حس و انسان شناسي مادي، قرارداد اجتماعي و دموكراسي و نفي حق الهي حكومت، ليبراليسم، اومانيسم، دئيسم و آتئيسم، انديويدواليسم يا فلسفه اصالت فرد و... را نيز از علل رشد و تقويت سكولاريسم در غرب خوانده اند.
نويسنده: سيد ياسر جبرائيلي
كتاب «سوداي سكولاريسم» به زودي توسط انتشارات موسسه فرهنگي خبرگزاري فارس راهي بازار نشر خواهد شد و علاقمندان، نهادها و مراكز مي توانند از طريق شماره تلفن 88913277-021 سفارشات خريد خود را ارائه دهند.
-------------------------
[1] ويليام جيمز دورانت، تاريخ تمدن، ترجمه فريدون بدره اي و ديگران (تهران: انتشارات علمي و فرهنگي، 1385)، ج2 ص 5.
[2] رابرت روزول پالمر، تاريخ جهان نو، ترجمه ابوالقاسم طاهري (تهران: انتشارات اميركبير، 1389) ج 1 ص 88.
[3] Full Text of Treaty of Westphalia, at:
http://avalon.law.yale.edu/17th_century/westphal.asp
[4] به نقل از: ويليام جيمز دورانت. پيشين. ص. 15
سه|ا|شنبه|ا|27|ا|دي|ا|1390
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: فارس]
[مشاهده در: www.farsnews.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 224]
-
گوناگون
پربازدیدترینها