واضح آرشیو وب فارسی:همشهری: پاى صحبت پدر و مادر سه شهيد و يك جانباز پس از دريافت نشان ملى ايثار لحظه هايى كه با شكيبايى پيوند خورده اند
[مريم شهبازى]
گفت و گو با مادر سه شهيد
افتخارى هميشگى
*** چه خاطره اى از سال هاى قبل از شهادت سه فرزندتان داريد
يادم هست وقتى هاشم مى خواست به جبهه اعزام شود، خيلى احساس دلتنگى مى كردم. هاشم شب قبل از اعزام كنارم آمد و گفت: مادرى كه دو پسرش به شهادت رسيده اند، گفته است افتخار مى كنم كه پسرانم به شهداى اسلام پيوسته اند. مادر از تو مى خواهم اگر افتخار شهادت نصيب من شد، ناراحتى نكنيد و بهانه اى به دست منافقان ندهيد كه اين ناراحتى باعث سوءاستفاده آنها شود.
*** پس از شهادت هاشم، در برابر درخواست دو پسر ديگرتان براى رفتن به جبهه چه عكس العملى داشتيد
هر مادرى دلتنگ فرزندش مى شود. اين را پسرهايم مى دانستند براى همين موقع اعزام به من مى گفتند تو مادر خوب و فداكارى هستى، مطمئن باش كه برخواهيم گشت. سه پسر من شهيد شدند و پسر ديگرم هم جانباز شده است، حتى پيكر هاشم پيدا نشده است ولى من افتخار مى كنم كه اين سعادت را داشته ام كه مادر سه شهيد باشم.
*** چرا نشان ايثار را به مردم غزه هديه كرديد
پسران من براى رضاى خدا، حفظ اسلام و نجات كشور به جنگ رفتند و هيچ انتظار و توقعى نداشتند، به همين علت من و همسرم تصميم گرفتيم اين نشان را كه به پاس قدردانى از سه شهيد فداكارمان به ما اهدا شده بود، به مردم مقاوم و فداكار غزه هديه كنيم.
*** كدام خاطره با شهيدتان را در لحظه هاى دلتنگى مرور مى كنيد
هاشم قبل از شهادتش به من گفت: اگر شهيد شدم در آن دنيا در كنار بهشت منتظرت مى ايستم و تا تو و پدر را به بهشت نبرم، داخل بهشت نخواهم شد.
*** در لحظه هاى تنهايى چه مى كنيد
گريه مى كنم ولى مى دانم كه فرزندانم در راه خدا به شهادت رسيده اند. همان خدايى كه آنها را دعوت كرد، به من صبر داد تا اين غم دورى را تحمل كنم. خيلى ها به من مى گفتند حالا كه هاشم شهيد شد، اجازه نده پسران ديگرت به جبهه بروند ولى من به آنها گفتم اگر گل هايى مثل فرزندان من پرپر نمى شدند، ما اكنون زنده نبوديم.
«نشان ملى ايثار» وقتى به پاس شهادت سه جوان فداكار در دست هايش قرار گرفت، بى اختيار به ياد كودكان، زنان و جوانانى افتاد كه با دستانى خالى به مقاومت عليه ظلم پرداخته بودند. ذبيح الله رضوان مدنى و ملك ناز قمرى پدر و مادر شهيد هاشم، حسن و حشمت الله رضوانى مدنى و اهل كرمانشاه هستند كه اين نشان ملى را پس از دريافت به مردم مظلوم غزه هديه كرده اند. مادر در لحظه هاى دلتنگى به مرور خاطراتى مى پردازد كه حاصل آن جوانه زدن صبر و شكيبايى است و پدر با مرور لحظه هاى آخرين ديدار از اين كه سه پرچم سبز بر در خانه اش آويخته شده است، خدا را سپاس مى گويد.
*** چه سالى ازدواج كرديد و صاحب چند فرزند شديد
سال ۱۳۳۳ ازدواج كردم و صاحب چهار فرزند پسر و چهار فرزند دختر شدم كه سه پسرم شهيد شدند و پسر ديگرم جانباز شده است.
*** از نخستين شهيدتان بگوييد
هاشم آخرين فرزند و اولين پسر شهيدم بود. وقتى شهيد شد ۲۰ سال بيشتر نداشت. هاشم ديپلم كه گرفت به جبهه رفت و جزو نيروهاى عمليات اطلاعات بود و در تنگه بيجار به شهادت رسيد.
*** از نحوه شهادت هاشم بگوييد.
او براى نجات جان ۲۵ رزمنده با فداكارى بسيار در برابر عراقى ها يك تنه مقاومت مى كند تا همرزمانش بتوانند از تيررس آتش دشمن خود را دور كنند.
*** هاشم قبل از شهادت با شما چه صحبتى كرده بود
هاشم جوان فداكار و باگذشتى بود. يادم هست كه به من گفت پس از پايان جنگ و دفاع از وطن در دانشگاه، رشته الهيات را ادامه خواهم داد.
*** از شهادت دومين فرزندتان بگوييد.
حسن فرزند دوم بود كه در آن زمان فوق ديپلم داشت. سه سال پس از شهادت هاشم، يعنى در سال ۶۵ براى به دست آوردن اطلاعات به كردستان عراق اعزام شد. سالى يكى، دو بار او را بيشتر نمى ديدم.
*** در آخرين ديدار به شما و مادرش چه حرفى زد
ديدارهايمان كوتاه و چند ساعته بود. آخرين بار وقتى او را ديدم نمى خواستم باور كنم كه آخرين ديدار ما است ولى حس غريبى در من وجود داشت. او رفت و خبر شهادتش در كربلاى پنج پس از مدت كوتاهى به من رسيد.
*** سومين شهيدتان چه زمانى به جبهه رفت
حشمت پسر سوم من بود. جوانى باهوش و اهل درس و مطالعه. وقتى فوق ليسانس اش را گرفت در دانشگاه مشغول به تدريس شد. او بورسيه سپاه براى ادامه تحصيل به خارج از كشور شده بود. با اين حال در جبهه ها حضور داشت و بالاخره هم در عمليات مرصاد در سال ۶۷ به شهادت رسيد. در آن عمليات دامادم كه از همكلاسى هاى او در دوران مدرسه بود، نيز دركنار او حضور داشت.
*** اين سه شهادت در شما چه احساسى را به وجود آورد
من با كارگرى و سختى هاى فراوانى كه كشيدم، فرزندانم را بزرگ كردم. حتى گاهى خودشان تابستان ها كار مى كردند و در تأمين مخارج كمكم بودند. هميشه دلم مى خواست فرزندان خوب و مفيدى تحويل جامعه بدهم. حالا كه به زندگى ام فكر مى كنم، از اين كه آنها آنقدر خوب زندگى كرده اند كه به درجه رفيع شهادت رسيده اند از خدا سپاسگزار هستم، زيرا آنها تنها باعث سربلندى من نشدند، بلكه باعث افتخار كشورشان هستند.
*** همسرتان چه نقشى در زندگى داشتند
همسرم در تمام اين سال ها ياور و همراه من بود. او پا به پاى من تلاش كرد تا موفق شديم سقف كوچكى براى خود برپا كنيم. اين كار خارج از توان و قدرت او بود ولى همسرم شبانه روز به من كمك كرد و من هيچ گاه احساس تنهايى نكردم. او در پرورش و تربيت بچه ها هم خيلى مؤثر بود. زمان هايى كه من درخانه نبودم، او به فرزندان درس زندگى صحيح را آموخت.
*** چه نگاهى به زندگى داريد
از جوانى سعى ام بر اين بودكه در مسير درستى قدم بردارم. وقتى ازدواج كردم و صاحب فرزند شديم، تلاش مان اين بود كه آنها را با قرآن و خدا آشنا كنيم. همين نگاه بود كه از كودكى روزه مى گرفتند، نماز مى خواندند و در هيئت هاى عزادارى شركت مى كردند.
*** روحيه ايثار را چگونه در فرزندان تان به وجود آورديد
من هميشه از خدا كمك خواسته ام. وقتى در راه خدا قدم بردارى، او به ما كمك خواهد كرد.
*** چرا مدال ايثار و فداكارى را به مردم غزه هديه كرديد
نشانى كه رئيس جمهور به من هديه كرد، به شهيدان من تعلق داشت. آنها براى حفظ وطن و اسلام جان شان را از دست داده بودند و من لايق آن مدال نبودم. وقتى ديدم مردم غزه نيز در برابر كفر و استكبار ايستاده اند، به ياد فرزندان شهيدم آن را به مردم مظلوم غزه تقديم كردم.
شنبه|ا|26|ا|بهمن|ا|1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: همشهری]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 196]