تبلیغات
تبلیغات متنی
محبوبترینها
ساقدوش کیست ؟ | وظیفه ساقدوش در مراسم عقد و عروسی چیست ؟
قایقسواری تالاب انزلی؛ تجربهای متفاوت با چاشنی تخفیف
چگونه ویزای توریستی فرانسه را بگیریم؟
معرفی و فروش بوته گرافیتی ریخته گری
بهترین بروکر برای معاملات فارکس در سال 2024
تجربه رانندگی با لندکروز در جزیره قشم؛ لوکسترین انتخاب
اکسپرتاپ: 10 شغل پردرآمد برای مهاجران کاری در کانادا
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1817252766
جهانيشدن چه تاثيري بر علوم اجتماعي دارد؟
واضح آرشیو وب فارسی:خبر آنلاين: جهانيشدن چه تاثيري بر علوم اجتماعي دارد؟
كد خبر:3742
زمان انتشار:شنبه 26 بهمن 1387 - 13:47:52
Print نسخه چاپي
انديشه - گزارشي از سخنراني ناصر فكوهي در دانشگاه بوعليسينا (همدان) با موضوع «علوم اجتماعي در روند جهانيشدن»
اشاره: گروه علوم اجتماعي دانشگاه بوعليسيناي همدان و دفتر انجمن جامعهشناسي استان همدان، روز چهارشنبه 23 بهمنماه سخنرانياي را با عنوان «علوم اجتماعي در روند جهاني شدن» با حضور ناصر فكوهي، دانشيار گروه انسانشناسي دانشكده علوم اجتماعي دانشگاه تهران و نايبرئيس انجمن جامعهشناسي ايران، برگزار كرد. موضوع سخنراني ناصر فكوهي درباره تغييراتي بود كه جهانيشدن در روند كنوني آن با توجه به انقلاب اطلاعاتي بر حوزه زبان و روابط بينالمللي به وجود آورده است. آنچه در پي ميآيد متن خلاصهشده سخنراني فكوهي در اين جلسه است:
روند كنوني جهانيشدن
روند كنوني جهانيشدن عمدتاً بر اساس محورهاي اقتصادي و سياسي در حركت است و در آن كمتر به محورهاي اجتماعي و فرهنگي توجه ميشود. پايه اين روند بر اساس يك فكر «خودمحوربينانه» (egocentrist) شكل گرفته كه تفسير خاصي از مدرنيته ارائه ميدهد كه در سادهترين شكل آن را به اين صورت ميتوان عنوان كرد:
1- ما تنها يك مدرنيته داريم و اين مدرنيته مدرنيتهاي سياسي بر پايه دولت ملي نمايندگي و مدرنيته اقتصادي بر پايه اقتصاد آزاد مبتني بر بازار است.
2- شكل توليد و بازتوليد اين مدرنيته بر اساس «روند اشاعه» از يك مركز به پيرامون است.
3- مركز در اين معادله كشورهاي توسعهيافته و پيرامون كشورهاي در حال توسعه هستند كه هر كدام موجوديتهاي سياسي- اقتصادي- فرهنگي واحد و يكدست فرض گرفته شدهاند.
4- شكل اشاعه «خودكار» فرض شده يعني نيازي به برنامهريزي خاصي براي انجام آن ديده نشده است.
5- فرض بر آن گرفته شده كه روند اشاعه از حوزه سياسي- اقتصادي به حوزه اجتماعي- فرهنگي انجام گرفته و نتيجه آن يك همگوني به سود اروپاييشدن جهان است.
6- شكل و محتواي آرماني تصورشده، نزديك شدن هر چه بيشتر فرهنگها و كاهش تنشها و افزايش مبادلات ميان جوامع مختلف و در نتيجه رشد و شكوفايي كل انسانيت تصور شده است.
نتيجه واقعي جهانيشدن
اما بايد ديد جهانيشدن در عمل به كجا انجاميده است. بر خلاف آنچه در انتهاي دهه 1990 تصور ميشد و انقلاب اطلاعاتي و نوآوريهاي فناورانه نيز ظاهراً آن را تاييد ميكردند، روند جهانيشدن از ابتداي هزاره سوم ميلادي عمدتاً شكل بيمارگونه داشته و با بحرانها و تنشهاي رو به افزايشي سر و كار دارد كه مهمترين اشكال بروز آنها در حوزه اجتماعي- فرهنگي كه بحث خود را به آن محدود ميكنيم، موارد زير هستند:
1- شكل گرفتن اشكال مختلف «مقاومت» فرهنگي در كشورهاي توسعهيافته و در حال توسعه در برابر ايدئولوژيهاي حاكم و در نتيجه خارج شدن هر چه بيشتر اين كشورها از يكدستي و يكپارچگي دروني و در عين حال افزايش تنش ميان هر دو گروه از كشورها با يكديگر .
2- بالا گرفتن اشكال به ظاهر از ميانرفته در قالبهاي كاملاً مدرن نظير بنيادگراييها، فرقهگراييها، قومگراييها، نژادپرستيها، جماعتگراييها كه سيستمهاي مدني را تخريب ميكنند.
3- جايگزيني هر چه بيشتر جنبشهاي اجتماعي در جاي سياست حرفهاي، بياعتبار شدن سياست در مفهوم عام آن و دولت در مفهوم خاصاش بدون آنكه آلترنانتيو مشخصي به وجود بيايد.
4- انفعال، روحيه شكست و تسليم اجتماعي و بالا رفتن خطر فروپاشيهاي اجتماعي و تضاد دروني و بروني سيستمها با يكديگر.
بحران علوم اجتماعي
علوم اجتماعي به صورتهاي مختلف از روند جهانيشدن ضربه خورده است، در عين حال كه هر چه بيشتر به عنوان تنها آلترناتيو براي يافتن راهحلي براي بحرانهاي اين روند مطرح ميشود. علوم اجتماعي در اين ميان موقعيتي دوگانه دارد: اين علوم از يكسو قابليت رشد زياد و بالا رفتن را داراست و از سوي ديگر ممكن است سقوط كند و از ميان برود.
در نتيجه براي رفع بحران شناخت منشاء آن ضروري است. دو منشاء اساسي را در ميان ساير منشاءها ميتوان نام برد كه عبارتند از:
1- بحران روششناختي: بنبست روششناسي كمي بدون آنكه روشهاي كيفي بتوانند واقعاً جاي آنها را پر كنند. خطر دائم رسيدن به كليگويي و بديهيگويي در روشهاي گروه نخست و گزارههاي بدون پايه و اساس و شهودي بر پايه روشهاي گروه دوم.
2- بحران هدفمندي: بيپاسخ ماندن اين پرسش كه هدف غائي علوم اجتماعي چيست، رابطه آنها با قدرت بايد چگونه باشد، آيا بايد در جانب مردم بمانند يا در جانب قدرت. و اگر پاسخ مردم هستند چگونه ميتوان رشد آنها و نيازشان را به سرمايههاي پژوهشي كه لازمه آن شركت در نهادهاي دولتي از جمله نهادهاي آكادميك است با انتقادي بودن آنها سازش داد.
در يك كلام علوم اجتماعي با جدايي از سنت ماركسي- فرانكفورتي و حتي دوركيمي تصور ميكرد راهحل خود را در سنت پارسونزي و كاربردي مييابد. اما عملاً در آن چيزي جز تبديلشدن به آلت دست قدرتهاي اقتصادي و سياسي به دست نياورد.
بحران در كشورهاي توسعهيافته
اين بحران در كشورهاي توسعهيافته عمدتاً به شكل بحران مشروعيت تبلور يافت. عالمان اجتماعي در برابر كاربرديشدن يا از ميانرفتن قرار گرفتند. بدينترتيب كار به تقسيم سيستمهاي دانشگاهي به دانشگاههاي مورد تاييد براي ساختن كارشناسان مورد نياز سيستم از يكسو، و دانشگاههاي معترض و حاشيهاي براي ساختن مخالفاني كمابيش بدون تاثير انجاميد.
اگرچه نظريه اجتماعي در حوزه شناخت جامعه مدني بسيار رشد كرد اما راه براي پياده كردن اين نظريه جز به وسيله جامعهشناساني كه بازي قدرت را در دست داشتند باقي نماند.
از سوي ديگر سلسلهمراتبي شدن علوم و دانشگاهها و دانشگاهيان عملاً توانايي هرگونه عملكرد موثر اجتماعي را از آكادمي گرفت، زيرا اين سلسلهمراتبها عملاً مهر تاييدي بودند بر نظم مشابه خود در سطح جامعه.
شكل ديگري از بحران نيز رابطه عالمان اجتماعي كشورهاي مركزي با كشورهاي پيراموني است كه به خصوص در برخي از رشتهها همچون انسانشناسي برجستهتر است.
بحران در كشورهاي در حال توسعه
بحران در كشورهاي در حال توسعه عمدتاً به صورت ايدئولوژيكشدن علوم اجتماعي (به خصوص در كشورهاي سوسياليستي پيشين) و يا ناتوان و غير كارا شدن آنها به دليل تابعيت آنها از قدرت سياسي بروز يافته است.
شكل ديگري از بحران انتقال ديررس تحولات نظري و روششناختي كشورهاي مركزي به كشورهاي حاشيهاي است. مثال روشن در اين مورد تداوم روشهاي پوزيتويستي محض در علوم اجتماعي در كشورهاي در حال توسعه است، كه به دليل عدم انتقال تغييرات روششناختي در كشورهاي مركز به آنها صورت ميگيرد.
روند جهانيشدن سبب شده است كه كشورهاي در حال توسعه از يكسو تمام تلاش خود را معطوف انطباق دادن ساختارها و سازوكارهاي خود با سيستم جهاني كنند، ولي از سوي ديگر اين شتابزدگي به شدت آسيبزا باشد براي مثال در زمينه ساختارهاي آماري، آموزشي و پژوهشي.
تناقض و مشكل ديگر در كشورهاي در حال توسعه، مديريت سخت روابط علمي از يكسو ميان آنها و كشورهاي توسعهيافته به طور عام، و ميان آنها و بازيگران داياسپوراهاي علمي (مهاجران علمي) منشا گرفته از خود اين كشورها در كشورهاي مركزي است كه داعيه شناخت و مطالعه بر آنها را دارند.
مسئله اساسي ديگر جنگ زبانها و حاشيهاي شدن زبانهاي پيراموني و سقوط فرهنگ و انديشه در آنها به دليل سوق يافتن استعدادهاي اين كشورها به نوشتن و فكر كردن به زبانهاي بينالمللي است.
وابستگي اغلب اين كشورها به ساختارهاي سياسي بينالمللي نيز عامل ديگري در زير فشار قرار گرفتن ساختارهاي آموزشي، پژوهشي و علمي در آنها است.
بحران زبانشناختي
بنابراين بخشي از بحران به زبان بر ميگردد، كه در آن بايد به اين نكات توجه داشت:
الف- عدم نوشتن به زبانهاي حاشيهاي اين زبانها را از ميان ميبرد و يا تفكر علمي را از آنها خارج ميكند و آنها را بدل به زبانهايي درجه دو و بيارزش ميكند كه مقدمهاي براي از ميان رفتن آنها و خروج قطعيشان از حوزه آكادمي است.
ب- نوسازي زباني و از جمله زبان علمي بايد از اين لحاظ در راس برنامهريزيها قرار بگيرد. در اين نوسازي هر گونه «اصلاح» كه سبب نوعي گسست نسبت به گذشته شود (از جمله در زمينه خط و يا در زمينه واژهسازيهاي افراطي) به رشد علوم اجتماعي ضربه وارد خواهند كرد و بنابراين بايد از آنها پرهيز كرد.
ج- حضور الكترونيك و حضور در عرصههاي بينالمللي با يك استراتژي زباني دوگانه: زبان ملي و زبان ميانجي بهترين راهحل به نظر ميرسد.
د- حضور داياسپورايي بايد لزوماً در رابطه با زبان تعريف شود وگرنه اين داياسپورا به زودي بدل به بخشي از فرهنگ زباني ميشود كه در آن به توليد و بازتوليد خود مشغول است و تبار اعضاي آن نقشي در تداوم بخشيدن به فرهنگ مادر نداشته و برعكس گرايش به اگزوتيك كردن اين فرهنگ را ايجاد ميكند.
بحران در رابطه با تغيير شكل دموكراسي از دموكراسي نمايندگي به دموكراسي مشاركتي
گذار عمومي در سطح جهاني از دموكراسيهاي مبتني بر نمايندگي به دموكراسيهاي مشاركتي كه نيازمند دخالت و حضور گستردهتر و پيوستهتر كنشگران اجتماعي است، اهميت علوم اجتماعي را در سالهاي آتي دائماً افزايش خواهد داد. زيرا اين علوم بايد نقش واسطي را ميان جامعه مدني و جامعه سياسي حرفهاي ايفا كنند.
اين گذار داراي مابهازاهاي روششناختي نيز هست؛ از جمله نياز به رشد هر چه بيشتر روشهاي كيفي و تركيبهاي معقول ميان آنها و روشهاي كمي و همچنين بهادادن بيشتري به نظريات مبتني بر عامليت در برابر نظريات ساختاري.
آينده نظامهاي علمي
در پايان ميتوان گفت نظامهاي علمي در آينده دو جهت موازي و تكميلكننده را در پيش ميگيرند:
1- دموكراتيزاسيون علمي و ترويج علم به حداكثر ممكن كه براي اين كار نياز به گسترش سيستم دانشگاهي در ردههاي پايين بدون تداوم داشتن الزامي در ردههاي بالا دارد و همچنين استفاده و دخالت هر چه بيشتر حوزههاي علمي در ابزارها و سازوكارهاي توزيع اطلاعات در جامعه (نظير مطبوعات، رسانهها، اينترنت و غيره)
2- تخصصي شدن در عين بينرشتهاي شدن، به عبارت ديگر پديد آمدن حوزههاي تخصصي بينرشتهاي و قرارگرفتن آنها در شبكههاي بينرشتهاي بزرگتر براي ايجاد امكان سنتز كردن اطلاعات در وسيعترين شكل ممكن
3- بازگشت به علوم اجتماعي انتقادي و آسيبشناسانهاي كه بتواند در عين حال هم مشكلات روزافزون اجتماعي- فرهنگي را شناسايي و تشريح كند و هم براي آنها راهحل ارائه داده و بر اجراي برنامههاي ارائه شده نظارت كرده و آنها را ارزيابي كند.
كد خبر:3742
تاريخ درج خبر:شنبه 26 بهمن 1387 - 13:47:52
Print نسخه چاپي
شنبه|ا|26|ا|بهمن|ا|1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: خبر آنلاين]
[مشاهده در: www.khabaronline.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 112]
-
گوناگون
پربازدیدترینها