تور لحظه آخری
امروز : یکشنبه ، 27 آبان 1403    احادیث و روایات:  امام علی (ع):مؤمن از اندك خدا خشنود مى شود و بسيارش او را ناراحت نمى كند و منافق از اندك خدا نا...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

قیمت سرور dl380 g10

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

نگهداری از سالمند شبانه روزی در منزل

بی متال زیمنس

ساختمان پزشکان

ویزای چک

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

الک آزمایشگاهی

الک آزمایشگاهی

خرید سرور مجازی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

نمایندگی دوو در کرج

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1830494701




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

بررسي تاريخي بن‌مايه‌ها و درون‌مايه‌هاي رخداد عاشورا از منظر امام خميني(ره)


واضح آرشیو وب فارسی:فارس: بررسي تاريخي بن‌مايه‌ها و درون‌مايه‌هاي رخداد عاشورا از منظر امام خميني(ره)
خبرگزاري فارس: يكي از مباحثي كه حضرت امام در خطابه‌هايشان به كرّات به آن پرداخته‌اند، علل و زمينه‌هاي رخداد عاشوراست. در نوشتار حاضر با استناد به گفتار حضرت امام به اين پرسش در حد توان پاسخ داده مي‌شود.


مقدمه:

بدون ترديد امام خميني به عنوان بنيانگذار و مؤسس انقلاب اسلامي ايران بيشترين الهام را در اين حركت اسلامي، از قيام عاشورا پذيرفته است. نگاه اُسوه‌گونه ايشان به حادثه نينوا، و بكارگيري مفاهيم كربلايي در تشويق اذهان عمومي، همه بيانگر تأثيرپذيري سخت ايشان از اين حادثه مي‌باشد. اگرچه امام فرصت نگارش آثاري را دربارة حركت الهي امام حسين(ع) پيدا نكردند، امّا در قالب سخنراني‌هاي متعدد به تحليل علل، زمينه‌ها‌، هدف و آثار اين قيام پرداخته‌اند.

يكي از مباحثي كه حضرت امام در خطابه‌هايشان به كرّات به آن پرداخته‌اند، علل و زمينه‌هاي رخداد عاشوراست. اينكه اساساً چرا پس از گذشت پنجاه سال از فوت پيامبر اكرم(ص) حاكمان جامعه اسلامي به آساني اقدام به قتل و اسارت خاندان او مي‌نمايند؟ چرايي اين رخداد را در كجا بايد جستجو كرد؟ در نوشتار حاضر با استناد به گفتار حضرت امام به اين پرسش در حد توان پاسخ داده مي‌شود.

مرده ريگ تفاله‌هاي جاهليت «مكتبي كه مي‌رفت با كجرويهاي تفالة جاهليت... با شعار «لاخبرٌ و لاوحيٌ نَزَل» محو و نابود شود... ناگهان شخصيت عظيمي... قيام كرد و با فداكاري بي‌نظير و نهضت الهي خود، واقعه بزرگي را بوجود آورد.»

[صحيفه امام، ج 12، ص 441]

بدون ترديد بخشي از علل رخداد و حادثه كربلا را بايد در «عصر جاهليت» عربستان و مناسبات فرهنگي، اقتصادي و سياسي حاكم بر زندگي اعراب و قبايل ساكن در آن جستجو كرد. اطلاق واژه «جاهليت» براي دورة موردنظر خود گوياي واقعيّت‌هاي غيرقابل‌انكاري است. به جز عده معدودي از صاحب‌نظران كه به نكات برجسته فكري و مدني براي عرب عصر جاهلي قائل هستند،[1] بيشترين آنها كاربرد واژة «جاهليت» را براي اين دوره بسيار بامسمّي مي‌دانند. بي‌شك استعمال اين مفهوم داراي محدوديت زماني و مكاني خاصي خواهد بود. به اين معني كه از نظر زماني مفهوم جاهليت از پيش از بعثت تا دويست سال قبل از آن را شامل مي‌شود. چرا كه در قرون پيشتر، آن سرزمين مهد تمدنهاي مختلف بشري بوده است كه بوسيله قرآن ما از وجود آنها آگاه شده‌ايم. نيز از نظر جغرافيايي بايد اطلاق مفهوم «جاهليت» را تمديد كرد. بخشهايي از شبه جزيره عربستان بويژه جنوب آن (يمن يا عربستان خوشبخت) به دلايل اقليمي و جغرافيايي كه بسيار حاصلخيز و مناسب براي كار كشاورزي بود و همچنين بدليل ارتباط نزديكي كه با كشورهاي همجوار بويژه ايران داشت و تأثيري كه از فرهنگهاي پيراموني گرفته بود وضعيت مناسبت‌تري نسبت به منطقه حجاز عربستان داشت. بنابراين با توجه به قرائن و شواهد موجود اطلاق مفهوم جاهليّت براي اين قسمت از عربستان مقبول نيست.

شايد كاملترين توصيف را از جامعه عربستان پيش از بعثت در نهج‌البلاغه سراغ داشته باشيم. علي(ع) در يكي از خطبه‌هايش مي‌فرمايند: «همانا خدا محمد را برانگيخت تا مردمان را بترساند و فرمان خدا را چنانكه بايد، رساند. آن هنگام شما اي مردم عرب، بدترين آيين را برگزيده بوديد و در بدترين سراي خزيده. منزلگاهتان سنگستانهاي ناهموار، همنشينتان گرزه‌هايي زهردار. آبتان تيره و ناگوار، خوراكتان گلوآزار، خون يكديگر را ريزان، از خويشاوند بريده و گريزان، بتهاتان همه‌جا برپا، پاي تا سر آلوده به خطا.»[2]

محمد بن جرير طبري گزارش جالبي درباره زندگي عرب دارد. وي مي‌نويسد: «قوم عرب خوارترين، بدبخت‌ترين و گمراه‌ترين قوم بود كه در لانه‌اي محقر و كوچك ميان دو بيشه شير (ايران و روم) زندگي مي‌كرد. سوگند به خدا، در سرزمين عرب چيزي موجود نبود كه مورد طمع و يا حسد بيگانگان قرار گيرد. هر آن كس از اعراب كه مي‌مرد يكسره به دوزخ مي‌رفت و هر آنكه زندگي مي‌كرد و حيات داشت، گرفتار خواري و مشقت بود و ديگران لگدمالش مي‌كردند. سوگند به خدا كه در سراسر زمين قومي را نمي‌شناسم كه خوارتر و تيره‌بخت‌تر از عرب باشد. وقتي اسلام در ميان ايشان ظاهر شد آنان را صاحب كتاب، قادر بر جهان، داراي روزي و مالك‌الرقاب كرد.»[3]

شاخصه‌هاي فرهنگي عرب جاهلي در «شعر و شاعري»، «علم الانساب» و «علم‌الايام» و آشنايي به «علوم جوّي» خلاصه مي‌شود. شعري كه عرب مي‌سرود اگرچه قالب دلنشين و آراسته‌اي داشت امّا خالي از محتوا بود و صرفاً در وصف گل و گياه و سبزه و يا شب و شراب و شمشير محدود مي‌ماند. رويكرد اين قوم به «علم الانساب..» و «علم الايّام» هم براي ارضاء تمايلات فخرطلبانه فردي و قبيله‌اي بود. به عبارت ديگر توجه عرب به اين دو مقوله نه به عنوان علمي از علوم، بلكه بعنوان وسيله‌اي از براي فخرفروشي به «ديگران» بود. احمد امين درباره وضعيت علوم در بين اعراب جاهلي مي‌نويسد: «آنها از علم و فلسفه بهره نداشتند. زيرا زندگاني اجتماعي آنها درخور علم و فلسفه نبود. علم آنها منحصر به معرفت انساب يا شناختن اوضاع جوّي بود. بنابر بعضي از اخبار هم، اطلاع اندكي از علم طب داشتند ولي آنچه را كه مي‌دانستند كافي نبود و علم محسوب نمي‌شد. بسي خطاست كه مانند آلوسي آنها را عالم و دانشمند بدانيم كه مي‌گويد: اعراب علم طب و معرفت احوال جوّي و اخترشماري را كاملاً مي‌دانستند.»[4]

امّا در حوزه «سياست» تنها واحد سياسي موجود و مطرح «قبيله» بود. قبيله در جامعه عرب جاهلي نه تنها شالودة حيات و بقاي تمام پيوستگيهاي فردي و اجتماعي عرب به شمار مي‌رفت، بلكه تمام اركان شخصيت و مظاهر فكري و عقلي او را نيز شكل مي‌داد.[5] تنها جغرافياي سياسي كه عرب آن را مي‌شناخت و براي آن تلاش مي‌كرد «قبيله» بود، و بيرون از آن براي او حكم سرزمين «غير» را داشت. نظام سياسي قبيله مبتني بر شيخوخيت و ريش‌سفيدي بود. در اين نظام «عرف» به عنوان قانون نانوشته تعيين‌كننده نوع و چگونگي روابط اجتماعي افراد در درون و بيرون از قبيله بود. «جنگهاي فجار» و «حلف‌الفضول» بعنوان دو پديدة مهم در عصر جاهلي مي‌تواند مثبت نبود قانون عام و فراگير در آن دوره باشد.

در نظام ارزشي عصر جاهلي «نسب» و «ثروت» تعيين‌كننده پايگاه اجتماعي افراد بود. آنكه از نسب بالاتر و ثروت و مكنت بيشتري برخوردار بود در جرگة شرفاء قرار مي‌گرفت كه در تمامي تصميمات قبيله‌اي و امور مختلف اجتماعي تأثير‌گذار بود. كار مهمّي كه پيامبر اسلام انجام داد تغيير همين نظام ارزشي غلط بود. در جامعه اسلامي برخلاف جامعه جاهلي تقوا و پرهيزكاري افراد بود كه آنها را از پايگاه انساني بالايي برخوردار مي‌نمود. اگرچه پيامبر اكرم تلاش بيست و سه سالة بي‌وقفه‌اي را در اين راستا انجام دادند امّا آنچه مسلم است، يك دورة بيست و سه ساله براي منسوخ كردن يك فرهنگ جاهلي ديربنياد، دورة بسيار اندكي است. فلذا بعد از فوت پيامبر آرام آرام دوباره جامعه اسلامي به تفكرات جاهلي بازگشت، تا آنجا كه در سال 61 هجري منظومه فكري دشمنان امام حسين(ع) كاملاً محاط در چارچوب عصبيّت قبيله‌اي بود و همه چيز را از دريچه شعب و منافع شعبي خود مي‌ديدند.

مسئلة ديگري كه به عنوان ميراثي شوم از عصر جاهليّت به دورة اسلامي منتقل شده و در جريانات سياسي و اجتماعي بسيار تأثيرگذار بود، منازعات درونْ قبيله‌اي تيره‌هاي قريش بود كه با مرگ عبد مناف آغاز رياست يكي از فرزندان او بنام عمرو (هاشم) آغاز شده بود. عبدمناف پسر سرشناس قصي بن كلاب كه نسل رسول اكرم به قصي از طريق او متصل مي‌شود به غير از عمرو (هاشم) پسران زير را از خود به جاي گذاشت: عبد شمس، مطلب، ابوعمرو و ابوعبيد. با فوت عبد مناف مناصب اجتماعي كه بر عهده او بود و بين هاشم و عبد شمس تقسيم شد. بدينصورت كه منصب رفادت (اطعام حجاج) و سقايت به هاشم و منصب قيادت (فرماندهي جنگها و شاخة نظامي قريش) بر عهده عبدشمس گذاشته شد. علاوه بر اين بطوركلي رياست قريش بعد از عبدمناف به هاشم واگذار شد. ابن اسحاق در بيان علت اين تصدي نوشته است كه عليرغم آنكه عبدشمس بزرگتر از هاشم بود، ولي چون وي همواره سفر مي‌كرد و كمتر در مكه اقامت داشت و علاوه بر اين مردي عيالمند و تنگدست بود، هاشم متصدي اين امر شد.[6] از همين زمان قبيله قريش به دو شاخة مهم بني‌هاشم و بني عبدشمس تقسيم مي‌شود كه در عرصه‌هاي مختلف سياسي، اقتصادي، اجتماعي رقابت فشرده‌اي را با هم شروع كردند.

در زمان هاشم، تيرة او تفوّق قابل‌توجهي در دو زمينه نسبت به تيره عبدشمس داشت: نخست اينكه شخص هاشم نسبت به عبدشمس داراي مال و منال زيادي بود و علاوه بر آن منشأ تحولات مهمي در عرصه اقتصاد و تجارت مكه با اقوام همجوار شده بود. راه‌اندازي سفرهاي تجاري زمستاني و تابستاني از مكه به مدينه و شام و بالعكس از ابتكارات او به شمار مي‌رود. دومين برتري هاشم به كرامت نفس و بذل و بخشش‌هاي زياد او برمي‌گردد كه حسادت رقباي او را به همراه داشت. در اين ميان اميّه ـ فرزند متمول عبدشمس بيش از هر كس ديگري به موقعيت اجتماعي هاشم حسادت مي‌ورزيد. كينه‌ورزيهاي او نسبت به عمويش منشأ افسانه‌پردازيهاي بسياري شده است كه صد البته در درون خود واقعيتهايي را نهفته دارند. گزارش هشام‌بن محمد را بخوانيد: «اميه كه مردي ثروتمند بود كوشيد تا خود را در نيكوكاري به هاشم برساند ولي موفق نشد. بنابراين گروهي از قريش او را شماتت كردند و بر حسد اميّه افزودند. اميّه از هاشم خواست تا حكمي تعيين كنند تا در باب آن دو رأي دهد. هاشم اين پيشنهاد را به اين شرط پذيرفت كه بازنده محكوم به پرداخت پنجاه ماده شتر براي كشتن در مكه و ده سال تبعيد از مكه گردد. اميّه شروط هاشم را پذيرفت و هر دو براي حكميّت نزد كاهن بني خزاعه رفتند كاهن به شرافت هاشم رأي داد و اميه به ناگزير شترها را كشت و خود نيز براي ده سال تبعيد به شام رفت. اين حكميّت آغاز دشمني ميان بني‌هاشم و بني‌اميه بود.»[7]

بعد از فوت هاشم تيره بني‌اميّه بر اقتدار اقتصادي خود افزوده و روز به روز تفوّق مالي خود را نسبت به تيره‌ها و قبايل ديگر افزايش مي‌دهند و اين در حالي است كه تيره بني‌هاشم بعد از فوت رئيس خود از نظر اقتصادي در سراشيبي افول و نزول مي‌افتد چرا كه مرگ هاشم در خارج از مكه و ماندن تنها فرزند او در غربت و سپس قرار گرفتن عبدالمطلب (فرزند هاشم) تحت سرپرستي مطلب و نبود نبوغ اقتصادي بالاتر و جانشينان او بويژه عبدالمطلب، همه اين عوامل دست در دست هم داد تا بني‌هاشم فقط به خوشنامي خود ببالد و ديگر توان رقابت اقتصادي با بني‌اميه را نداشته باشد. تنگدستي ابوطالب سرشناس‌ترين پسر عبدالمطلب نيز حكايت از افول اقتصادي عبدالمطلب مي‌تواند داشته باشد. از آنچه گفته شد دو نتيجه مي‌توان گرفت: 1ـ عبدالمطلب پس از مرگ هاشم (پدر) تمام اقتدار اقتصادي او را پيدا نكرد 2ـ بني‌اميه با حفظ مقام قيادت و نفوذ فوق‌العاده در دارالندوه، منزلت اجتماعي روزافزوني در مكه يافتند تا آنكه در زمان ظهور اسلام، خصوصاً پس از جنگ بدر به رياست و سروري قريش و مكيان رسيدند.[8]

رقابت اين دو تيره سرشناس قريش با بعثت پيامبر (كه خود از تيره بني‌هاشم بود.) نه تنها به پايان نرسيد بلكه رنگ جدي‌تري به خود گرفت چرا كه بني‌اميه حتي ادعاي نبوّت حضرت رسول را هم در راستاي رقابت تيره‌اي تفسير مي‌نمود و درصدد خنثي كردن آن بود. نه تنها ابوسفيان رئيس تيره بني‌اميه در زمان بعثت پيامبر اين نگره را داشت بلكه يزيد بن معاويه ـ نوة او ـ هم در سال 61 هـ . در اين مدار سير مي‌نمود. آمده است كه يزيد آنگاه كه اهل بيت عصمت را در شام بر وي وارد كردند با چوب بر دندانهاي سرمطهّر امام حسين(ع) مي‌زد و اين شعر را بر زبان مي‌راند:

*

لعبت هاشم بالملك فلا خبر جاء ولا وحيٌ نزل
*

خبر جاء ولا وحيٌ نزل خبر جاء ولا وحيٌ نزل

قبيله بني‌هاشم با سلطنت بازي كردند پس نه خبري آمد و نه وحي‌اي نازل شد.[9] «... مذهبهاي باطل كه شالوده‌اش از سقيفه بني‌ساعده ريخته شد و بنيانش بر انهدام اساس دين بود جاي‌گير حق شده بود.»

[كشف‌الاسرار، ص 174]

از نظر امام خميني يكي از مهم‌ترين علل رخداد عاشورا حادثه‌اي بود كه همان‌روز فوت پيامبر در سقيفه بني‌ساعده اتفاق افتاد و مسلمانان با فراموش كردن توصيه‌ها و وصاياي پيامبر درباره علي(ع) بر خلافت ابوبكر اجماع نمودند. ايشان از اين واقعه به تعبير «اعظم مصيبت‌ها» ياد مي‌كنند و عزاي آن را از «عزاي كربلا» بالاتر مي‌دانند:

«بالاترين مصيبتي كه بر اسلام وارد شد، همين مصيبت سلب حكومت از حضرت امير سلام‌الله عليه بود و عزاي او از عزاي كربلا بالاتر بود. مصيبت وارده بر اميرالمؤمنين و بر اسلام بالاتر است از آن مصيبتي كه بر سيدالشهداء... وارد شد. اعظم مصيبت‌ها اين مصيبت است كه نگذاشتند بفهمند مردم اسلام يعني چه؟»[10]

در سقيفه بني‌ساعده چه اتفاقي افتاد؟

آنچه در سقيفه بني‌ساعده اتفاق افتاد بازگشت دوباره اعراب به تفكرات قبيله‌اي پيش از بعثت بود. شيوة انتخاب جانشين پيامبر دقيقاً با معيارها و سنن قبيله‌اي صورت گرفت. درباره مشروعيت خليفه و بطور كلّي جانشيني پيامبر اختلاف‌نظرهاي مهمّي بين شيعيان و اهل تسنّن وجود دارد. شيعيان انتخاب جانشين پيامبر را به شيوة نص صريح و اشارات بيّن پيامبر در حجة‌الوداع مي‌دانند و تنها علي(ع) را شايسته اين مقام مي‌دانند و آنچه را كه در سقيفه اتفاق افتاد و به انتخاب ابوبكر انجاميد باطل مي‌دانند. در مقابل، اهل تسنن انتخاب جانشين پيامبر را نه به توسط خود او بلكه امري مي‌دانند كه به عهده خود مسلمانان گذاشته شده بود و بالاجماع بايد دربارة آن تصحيح مي‌گرفتند. امّا اگر از نزديك، سقيفه را با عنوان يك «متن» در «زمينه تاريخي» خود مورد بررسي قرار دهيم به نتايج مهمّي خواهيم رسيد.

فتح مكه توسط سپاه اسلام در سال هشتم هجري بزرگترين پايگاه دشمنان پيامبر را فروريخت و با تصرف آن و تسليم رؤساي قريش، اسلام به عنوان حاكميت بلامنازع شناخته شد.

قبايل ديگري كه تا اين زمان اسلام نياورده بودند، فوج فوج با فرستادن نمايندگان خود به مدينه اعلان مسلماني در پيشگاه پيامبر اسلام نمودند تا از اين طريق همچنان به حيات قبيله‌اي خود ادامه دهند. از اينرو سال نهم هجري با عنوان «عام الوفود» در تاريخ اسلام ثبت شد و بخش اعظمي از قبايل جزيرة‌العرب در اين سال به جرگه اسلام پيوستند. بدون ترديد اسلام آوردن اين قبايل نه از روي ايمان قلبي بلكه از روي ترس و به اقتضاي مصلحت زمانه بود. اين قبايل كه بطور تقريبي شايد هفتاد درصد كل قبايل شبه‌جزيره را شامل مي‌شدند، اگرچه اعلان مسلماني كردند ولي مؤمن به مباني و مبادي اسلام نشده و آن را درك نكرده بودند. براي اثبات اين ادعا دلايل زير را مي‌توان ارائه كرد:

1ـ قرآن كريم بطور صريح در سوره حجرات آيه 14 به اين مسئله اشاره كرده است:

«قالت الاعراب امنّا قل لم تؤمنوا و لكن قولوا اسلمنا و لمّا يدخل الايمان في قلوبكم...» «اي رسول اعراب بر تو منّت نهاده گفتند ما بي‌جنگ و نزاع ايمان آورديم به آنها بگو شما كه ايمانتان از زبان به قلب وارد نشده است به حقيقت هنوز ايمان نياورده‌ايد، ليكن بگوئيد ما اسلام آورديم...».

2ـ ارتداد قبايل بلافاصله بعد از فوت پيامبر دليلي ديگر بر مدعاي بالاست. بسياري از قبايل عربستان با آگاهي از فوت پيامبر اعلان كردند كه ديگر هيچ‌گونه ارتباط ديني و حكومتي با مدينه ندارند و بر اعتقادات و باورهاي قديم خود برگشته‌اند. ظهور پيامبران دروغيني همچون طليحة بن خويلد، سجاح، مسيلمه كذّاب و اسود عنسي با انگيزه‌هاي حسادت به سيادت قريش، شركت در حاكميت متمركز جزيرة‌العرب، تصور باج‌گونه داشتن از حكم ديني زكات و... همه بيانگر درك ناقص و ناتمام اين قبايل از دين اسلام و مباني آن مي‌باشد.

3ـ درخواستهايي كه نمايندگان اين قبايل از پيامبر در قبال قبول اسلام داشتند خود گوياي اين واقعيت مي‌تواند باشد. تقاضاهايي همانند حلال شمردن زنا، ربا، شراب، گرفتن رهبري مسلمانان پس از پيامبر، نگه‌داشتن بت قبيله و... همه مبيّن درك نادرست اين قبايل از مفاهيم و احكام شرع مقدس اسلام بود.

در چنين شرايطي كه مفاهيم عميق اسلامي در ذهن و دل اعراب كاملاً رسوخ نكرده و آنها را از درون متحوّل نكرده بود پيامبر دار فاني را وداع گفت. در اجتماع سقيفه گروههاي مختلف سياسي، با برداشت‌هاي متفاوت از نصوص ديني براي تعيين جانشيني پيامبر تجمّع نمودند.

انصار

گروه انصار خدمات شايان توجهي را در عصر نبوت براي حركت اسلامي انجام داده بود و در اكثر غزوات دوشادوش پيامبر شمشير زده و مهمتر از آن مهاجرين را كه تمامي مال و منال خود را در مكه جا گذاشته و به مدينه پناه آورده بودند، امان داده و صادقانه هر آنچه داشتند در طبق اخلاص گذاشته و با مهمانان و برادران ديني خود تقسيم نمودند. حضرت فاطمه زهرا در خطبه‌اي آنان را «مهد اسلام و بازوي ملت» ناميده بود.[11] از اينرو انصار در اجتماع شتاب‌آلود سقيفه خود را از هر حيث شايسته جانشيني پيامبري مي‌دانستند كه در خدمت و كمك به او از هيچ امري دريغ نورزيده بودند. امّا دو مسئله باعث ضعف و تزلزل در جبهه انصار شد: الف: منازعات درون گروهي در تيره‌هاي انصار بين اوس و خزرج كه جنگهاي زيادي در عصر جاهليت با هم داشته‌اند و هنوز آن خصومتها را كاملاً فراموش نكرده بودند. به همين دليل زمانيكه سعد بن عباده رئيس خزرجي انصار به عنوان نماينده معرفي مي‌شود اوسي‌ها برنمي‌تابند و شتابزده با ابوبكر مهاجر بيعت مي‌كنند. حتي بشير بن سعد پسر عموي سعد بن عباده از اولين كساني بود كه طرف مهاجرين را گرفت.

ب: نظام قبيله‌اي حاكم بر «نسب» ارزش بالايي قايل است. فلذا وقتي ابوبكر در بيان فضايل «مهاجرين اولين» به رابطه نسبي و عشيره‌اي آنها با پيامبر اشاره مي‌كند و متذكر مي‌شود كه مهاجرين از انصار برترند چرا كه آنها خويشاوندان پيغمبر و نخستين كساني هستند كه به او گرويدند در حالي كه همه مردم با آنها مخالف بودند و آزارشان مي‌دادند آنها در پرستش خدا و ياري پيغمبر ثبات ورزيدند، ديگر انصار در اين عرصه چون جوابي نداشتند يك قدم عقب نشسته و پيشنهاد اميري از ما و اميري از شما را مطرح نمودند كه ابوبكر با ردّ آن عنوان كرد ما بايد امير و شما وزير ما باشيد و ما بي‌مشورت شما كاري نخواهيم كرد.

مهاجرين

تفسير مهاجرين از مقولة جانشيني پيامبر بگونه‌اي بود كه به آساني مي‌توانست رقباي جدّي خود را از صحنه خارج كند. گروه مهاجر بواسطه سابقه درخشاني كه در ياري پيامبر و همراهي او داشتند به عنوان مسلمانان اوليّه كه در روزهاي سخت مكّه تمام دارايي خود را رها كرده و با پيامبر به مهاجرتي سرنوشت‌ساز دست زده بودند، كسب مقام جانشيني پيامبر را پاداشي براي زحمات طاقت‌فرساي خود مي‌دانستند. ابوبكر، عمر، سعد وقاص، ابوعبيده جراح و ديگر مهاجرين اوّلين به عنوان ياران نزديك پيامبر جزو «سابقون» بودند و از اين جهت مقام و مرتبت بالايي در بين پيامبر و مسلمانان داشتند. امّا آنچه كه انصار را بطور كامل اِسكات نمود و چونان برهان قاطعي، بر فرق‌شان فرونشست، احتجاجي از ابوبكر بود كه آشكارا از منطق قبيله جاري شده بود و با روابط قدرت در نظام قبيله حمايت مي‌شد. وي افزود: «اي گروه انصار هرچه از فضيلت خود بگوئيد، شايسته آنيد، امّا عرب اين كار را جز براي اين طايفة قريش نمي‌شناسد كه خاندان و نسبشان بهتر و مهمتر است.»[12]

ضربة دوم از طرف مهاجر زماني نواخته شد كه ابوبكر روايت «الائمة من قريش»[13] را از طرف حضرت رسول نقل نمود. ديگر انصار را ياراي مقاومت نبود و بايد بر حاكميت جبري تفكر قبيله‌اي كه خود نيز محصور آن بودند تن مي‌دادند.

بني‌هاشم

اگرچه بني‌هاشم بدليل اشتغال به امور كفن و دفن پيامبر(س) در سقيفه حضور فيزيكي نداشتند، امّا جايگاه معنوي آنها در ساختار سياسي جامعه اسلامي بگونه‌اي بود كه ناديده انگاشتن آنها محال مي‌نمود. علي(ع) و اطرافيانش زماني از اجتماع سقيفه باخبر شدند كه ديگر مسلمانان با ابوبكر بيعت نموده و در حال بازگشت بودند. نقل شده است كه انصار در جواب علي(ع) كه چرا با من بيعت نكرده و با آنها بيعت نموديد گفتند: اگر شما زودتر مي‌آمديد ما با شما بيعت مي‌كرديم، امّا حالا ديگر چون بيعت كرده‌ايم، آن را نمي‌شكنيم. اگرچه جواب انصار بر مبناي گفتمان محض قبيله‌اي استوار بود امّا باز قابل پذيرش نمي‌تواند باشد چرا كه يكسال قبل همانها در غدير خم با علي(ع) بيعت كرده بودند.

امّا اينكه چرا مهاجر به عمد بني‌هاشم و بويژه علي(ع) را با آن همه سوابق درخشان به فراموشي سپردند مسئله‌اي است قابل تأمل. همچنانكه امام خميني در جايي اشاره كرده است قريش حسادت و كينه شديدي نسبت به علي(ع) داشتند.[14] حسادت بواسطه مهر و محبتهاي بي‌دريغي كه پيامبر در دوران حيات به او مبذول مي‌داشت و كينه به آن دليل كه در عصر نبوّت و در جنگهاي پيامبر با مشركين قريش بسياري از شرفاء و بزرگان آن قبيله توسط علي(ع) به قتل رسيده بودند و همين مسئله تخم كينه و دشمني را در دل بازماندگان آنها كاشته بود. اين كينه‌ورزي و حسادت تئوريزه هم شد و قريشي‌ها شعار سردادند كه «عرب دوست نداشته كه نبوّت و خلافت در يك خاندان باشد بني‌هاشم بر سايرين تكبّر خواهند كرد.»[15]

مطلب ديگر كه در اين راستا قابل تأمل مي‌باشد اين است كه عرب در بستري كه محاط در تفكرات قبيله‌اي است وقتي به دو شخصيت برجسته و يار نزديك پيامبر نگاه مي‌كند بر اساس معادلات عشيره‌اي ابوبكر را بناگزير بر علي(ع) ترجيح مي‌دهد. زيرا او اميتازاتي دارد كه علي(ع) از آن بي‌بهره است. نخست اينكه ابوبكر در سال 11 هجري چهل سال به بالا دارد و در تفكر عرب داراي عقل كامل مي‌باشد، برعكس علي(ع) هنوز جواني بيش نيست. دوّم اينكه از زمان پيش از بعثت، ابوبكر مقام قاضي و داور را در اختلافات بين‌القبايلي ايفا مي‌كرد و بدينوسيله از يك موقعيت و وجهة مناسبي در بين قبايل برخوردار بود. مهمتر از همة اينها ابوبكر آشنا به علم‌الانساب بود كه امتياز بزرگي در جامعه عرب به شمار مي‌رفت. ملاحظه مي‌كنيد كه از منظر معادلات قبيله‌اي كفة ترازو به نفع ابوبكر سنگيني مي‌كند و علي(ع) به نيكي درمي‌يابد كه عرب تصحيح گرفته است عقيده را قرباني قبيله نمايد.

امويان

بدون ترديد تيره اموي قريش بدليل سابقه سياهي كه در دشمني با پيامبر داشته‌اند هيچ اميدي در سقيفه بني‌ساعده براي كسب خلافت جامعه اسلامي نداشتند امّا با حضور فعال خود در اين حادثه براي چند دهة آتي مي‌انديشيدند. آنها با جذب شخصيتهاي موجّهي مانند عثمان و عبدالرحمن بن عوف سعي در احراز وجهة موجّه براي حزب خود بودند. با همة اين اوصاف راقم سطور بر اين باور است كه حادثه سقيفه بيشترين فايده را در بين گروههاي مطرح براي امويان در پي داشته است. چرا كه با خلافت ابوبكر آرام آرام امويان بدليل شايستگي‌هاي زيادي كه در عرصه امور نظامي داشتند در سپاه اسلام وارد شدند و شاخه نظامي خلافت را در اختيار گرفتند تا آنجا كه در جريان واقعة ارتداد قبايل عربستان در روزهاي آغازين خلافت ابوبكر لشكريان متعددي براي سركوبي آنان فرستاد كه به گفتة مقريزي فرماندهي پنج لشكر از يازده لشكر گسيل شده از تيره امويان بود[16] و هم آنان بودند كه رهبري فتوحات بزرگ در عراق و شام و سپس ايران و مصر و آفريقا را بر عهده داشتند. «بدين‌سان اشراف مردم در جاهليت به اشراف آنان در اسلام نيز بدل شدند.»[17] پس بيجا نيست اگر حادثه سقيفه بني‌ساعده را كه براستي بگفته امام بايد از آن به عنوان «اعظم مصيبت‌ها» ياد شود، مقدمة شومي براي رخداد عاشوراي 61 بدانيم آنجا كه 25 سال علي(ع) را به گوشه‌نشيني اجباري فرستادند تا مقدمات هدم اسلام و اولياء آن را فراهم سازند. «او [يزيد] هدر مي‌داد مال مسلمين را، همان شيوه‌اي كه پدرش معاويه هم داشت.»

[صحيفه امام، ج 5، ص 193]

«[يزيد] يك آدم قاچاق بود، براي اينكه يك آدمي بود كه مي‌خواست اين ملت را استثمار كند، مي‌خواست بخورد اين ملت را، منافع ملت را مي‌خواست خودش بخورد و اتباعش بخورند.»

[صحيفه امام، ج 4، ص 324]

امام خميني عامل مهم ديگري را كه زمينه‌ساز قيام عاشورا مي‌داند فساد مالي خلفا و شيوه برخورد آنها با بيت‌المال مسلمين مي‌باشد. بدون ترديد يكي از انحرافات اساسي كه بعد از رحلت پيامبر در جامعه اسلامي به مرور و آرام آرام شكل گرفت در حوزه امور مالي و چگونگي تقسيم اموال عمومي در بين مسلمانان بوده است. از آنجا كه در زمان حضرت رسول مسلمانان از وضعيت مالي مطلوبي برخوردار نبودند و غالباً با تنگدستي و مسكنت روزگار مي‌گذراندند فرصتي براي پيامبر پيش نيامد تا الگوي كاملي را از خود در ادارة امور مالي جامعه اسلام بجا بگذارند، با اينحال به دو مسئله حساسيّت ويژه‌اي داشت: نخست اينكه در تقسيم بيت‌المال دربارة همة مسلمانان بطور كامل مساوات و برابري را رعايت كرده و فرقي بين نو مسلمانان و السابقون قائل نمي‌شد. پيامبر در جواب اعتراض برخي از صحابه به اين شيوه مي‌فرمودند آنچه بايد رعايت شود احتياج و مساوات است و جزاي سابقه و فضيلت را خداوند خواهد داد.[18] دوّم اينكه به هيچ‌وجه من الوجوه مالي را در خزانه ذخيره نمي‌كردند و بلافاصله پس از رسيدن مال آن را بين مسلمانان تقسيم مي‌نمودند.[19] دليل اين امر هم به مطلبي برمي‌گردد كه پيشتر به آن اشاره شد و آن وضعيت مالي نامناسب مسلمانان بوده است.

ابوبكر در امور مالي دقيقاً به سنت پيامبر پايدار ماند و با اينكه از نظر مالي مسلمانان وضعيت‌شان رو به بهبودي بوده است، همان دو ويژگي را كه پيامبر آن را اصل قرار داده بود و عليرغم اعتراضات زياد بويژه از طرف عمر، همچنان تأسي جستن به شيوة پيغمبر را بهترين روش مي‌دانست.[20]

امّا خليفه دوّم (عمر بن الخطاب) اگرچه مثل پيامبر و ابوبكر مال مسلمين را مطلقاً متعلق به خود نمي‌دانست و استفاده از آن را براي منافع شخصي و خانوادگي شديداً نادرست دانسته و از آن پرهيز مي‌نمود.[21] امّا بدعتهايي در اين دوره پديد آمد كه مخالف با سنت پيامبر و مضرّ براي آينده جامعه اسلامي بود. با توجه به فتوحات مهمّي كه در دوره عمر صورت گرفت و دو امپراتوري بزرگ آن زمان ايران (بطور كامل) و روم (بخش اعظمي از آن) زير سمّ ستوران سپاه اسلام فتح شده و غنايم سرشاري از آن سرزمينها به مدينه منتقل شده بود، ديگر عملاً تقسيم همة اين اموال در بين مسلمانان بدون ذخيره نمودن بخشي از آن در بيت‌المال معقول به نظر نمي‌رسيد. چرا كه حجم اين غنايم آنقدر زياد بود كه توزيع همه آن خطرناك و مضرّ براي خود مسلمانان بود و ديگر آنكه امپراتوري اسلام براي ادارة سرزمينهاي مفتوح هزينه‌هاي هنگفتي را متحمّل مي‌شد، پس منطقي بود اگر «ديوان» اداري تأسيس مي‌شد تا درآمدها، هزينه و مخارج دولتي را دقيقاً بررسي مي‌كرد و بخشهاي مختلف امپراتوري اسلامي را تأمين مالي مي‌نمود. بنابراين در اين بخش انتقادي به عملكرد عمر نيست امّا اشتباه بزرگ ايشان در تقسيم ناعادلانه بيت‌المال در بين مسلمانان بود. بدينصورت كه بين عرب و غير عرب، زن و مرد، آزاد و موالي، السابقون و نومسلمانان تمايز قائل شده و مدعي بود كه نمي‌تواند كسانيكه همراه پيامبر مي‌جنگيدند با آنكه در برابر او شمشير مي‌كشيدند و بعداً مسلمان شدند، برابر بگيرد و بدين‌ترتيب به تقسيم نامساوي اموال بر اساس سابقه و نسب حكم نمود.[22] نتيجه اين سياست ايجاد شكاف طبقاتي عميق در بين مسلمانان بود. امّا تا زمان مرگ عمر عوارض آن ظاهر نشد، چرا كه عمر هيچ وقت به صحابه اجازه خروج از مدينه و سرمايه‌گذاري اموال‌شان را نداد و همواره مي‌گفت: «در حرّه (خروجي مدينه) مي‌ايستم و يك دست بر گلوي عرب و دست ديگر بر بند جامه‌اش مي‌گذارم و اجازه نمي‌دهم عرب به جهنم بيفتد.»[23]

امّا با روي كار آمدن خليفه سوّم و سياست مالي اتخاذ شده از طرف او عمق فاجعه روشن شد. عثمان بن عفان علاوه بر اينكه راه خليفه دوم را در تقسيم نامساوي اموال ادامه داد، علاوه بر آن بذل و بخشش‌هاي بي‌حد و حصري به خويشاوندان و بستگان خود كه عمدتاً از تيره امويان قريش بودند و بيشتر آنها مطرود و تبعيدي پيامبر به حساب مي‌آمدند، انجام داد. مضافاً به اينكه وي برعكس خلفاي پيشين زندگي اشرافي و مجلّلي را در پيش گرفته و به تنهايي در شهر مدينه چهار قصر براي خود ساخته بود. و هميشه مي‌گفت: «خداي عمر را بيامرزد، كيست كه طاقت او را داشته باشد. من مال دارم و از مال خودم مي‌خورم، پيرم و بايد غذاي نرم بخورم.»[24] از دوره خلافت عثمان به «حاكميت اشراف قريش»[25] ياد مي‌شود كه نتيجة مستقيم آن قدرت و قوت يافتن تيره اموي بود كه تمامي اركان دستگاه خلافت را در طول دوازده سال خلافت عثمان به زير سيطره نفوذ خود درآوردند. ابن ابي الحديد نقل مي‌كند كه «حارث بن الحكم (مطرود پيامبر) از طرف عثمان براي جمع‌آوري زكات «قضاعه» مأمور شد. وقتي اموال جمع شده را آورد، خليفه يكجا تمام آنها را بخشيد.»[26] در نوبتي ديگر عثمان خمس غنايم مصر يا افريقيه را به پسرعمويش مروان بن الحكم (تبعيدي پيامبر) و سيصد هزار درهم به عمويش حكم و حارث به حكم پسر ديگرش بخشيد.[27] ابن خلدون از قول مسعودي نقل مي‌كند كه «در روزگار عثمان صحابة پيامبر املاك و اموال فراواني بدست آوردند چنانكه روزي كه خود عثمان كشته شد در نزد خزانه‌دار او يكصد و پنجاه هزار دينار و يك ميليون درهم موجود بود. و بهاي املاك او در وادي‌القري و حنين و ديگر نواحي دويست هزار دينار بود و شتران و اسبان بسياري داشت و هشت يك يكي از متروكات زبير پس از مرگ او پنجاه هزار دينار بود و او پس از مرگ هزار اسب و هزار كنيز بجاي گذاشت و محصول طلحه از عراق در هر روز هزار دينار و از ناحية شراة بيش از اين مبلغ بود و در اصطبل عبدالرحمن بن عوف هزار اسب و هزار شتر بود و او ده هزار گوسفند داشت و ربع ماترك او پس از مرگش بالغ بر هشتاد و چهار هزار دينار بود و زيدبن ثابت از شمش زر و سيم مقداري بجاي گذاشت كه آنها را با تبر مي‌شكستند و اين علاوه بر اموال و املاكي بود كه بهاي آنها به صـد هزار

دينار مي‌رسيد و زبير خانه‌اي در بصره و خانه‌هاي ديگري در مصر و كوفه و اسكندريه براي خود بنيان نهاده بود و همچنين طلحه خانه‌اي در كوفه بنا كرد و خانة ديگري در مدينه بنيان نهاد و آنرا از گچ و آجر و چوب ساج بساخت و سعد بن ابي وقاص خانه‌اي براي خود در عقيق بنا كرد كه سقفي بلند داشت و فضاي پهناوري بدان اختصاص داد و بر فراز ديوارهاي آن كنگره‌ها بساخت. و مقداد خانه‌اي براي خويش در مدينه بساخت كه از درون و بيرون گچ‌كاري بود و يعلي بن منبه پنجاه هزار دينار و مقداري زمين و آب و جز اينها بجاي گذاشت و بهاي املاك و ماترك ديگر او سيصد هزار درهم بود.»[28]

بذل و بخششهاي بيش از حدّ به خويشاوندان اموي و ديگر سياستهاي نادرستي كه از طرف عثمان اتخاذ شد و جاي بحث آن در اين مقال نيست، زمينه‌هاي نارضايتي و شورش را بر عليه او در مدينه فراهم نمود. و اينجــا بود كه

عثمان اشتباه دوم خود را مرتكب شد و آن لغو ممنوعيت خروج صحابه بزرگ مسلمان از مدينه بود كه از زمان عمر به اجرا درمي‌آمد. اگر چه عثمان به قصد دور نمودن صحابه از مدينه و از بين بردن زمينه‌هاي شورش دست به چنين اقدامي زد امّا اين سياست نه تنها مخالفتها را از بين نبرد بلكه مقدمه‌اي شد براي قريش اقتصادپيشه كه در تمامي سرزمينهاي حاصلخيز امپراتوري اسلامي پراكنده شده و به كار سرمايه‌گذاري اقتصادي بپردازند. به عبارت ديگر سرمايه‌هاي انباشت شدة بلامصرف صحابه بزرگ با لغو ممنوعيت خروج از مدينه براي تجارت و استهلاك اراضي در سراسر بلاد اسلامي بكار گرفته شد. از اين زمان ديگر بدون هيچ‌گونه مانع و رادعي مال‌اندوزي و سرمايه‌گذاري هدف اوليه اكثر صحابه بزرگ همانند طلحه و زبير و... بود و جز اين است كه همين صحابه بزرگوار با فرورفتن در گرداب تجملات دنيوي، «عقيده» را قرباني «غنيمت» نمودند تا آنجا كه حاضر شدند بخاطر آن در آوردگاه جمل رودرروي علي(ع) صف‌آرايي كنند.

سياست مالي عثمان دو نتيجه مهم دربرداشت. نخست اينكه سياست مالي محكمي كه دو خليفه پيشين براي برقراري آن، بر اساس مالكيت محدود و مساوات، زحمات زيادي متحمّل شده بودند بر هم زد و او اكنون بابي‌ارادگي خود، آن را بصورت مالكيتهاي بزرگ درآورده بود. دوّم اينكه بني‌اميه كه همان طبقة ثروتمند و مالك را تشكيل مي‌دادند بر سر مسلمانها و اموال آنان مسلط شدند.

تسلط بني‌اميّه نتيجه منطقي اصلي بود كه در سقيفه بني‌ساعده براي خلافت، مقرر كرده بودند. در آنجا ـ همانطوريكه گفته آمد ـ پس از آنكه خلافت را از آن قريش دانستند (به بهانه اينكه اشرف عرب‌اند) بني‌هاشم را با اينكه از قريش بودند به دليل آنكه (به گفته عمر) اگر خلافت و نبوّت در يك خاندان باشد بني‌هاشم بر سايرين تكبر خواهند كرد، از خلافت محروم كردند و چون پس از هاشم سيادت قريش در خاندان اموي استقرار يافته بود طبيعتاً خلافت از آن اين خاندان مي‌بايستي باشد منتهي در انتخابات اوليه خلافت، زمينة خلافت بني‌اميه فراهم نبود زيرا كه اين قوم هنوز نومسلمان بودند و سابقة مسلماني لازم را نداشتند. علاوه بر اينكه در جاهليت هم، با اسلام دشمني فراواني كرده بودند كه هنوز آن را مردم به ياد داشتند. رئيس امويان ابوسفيان، كسي بود كه تا آخرين لحظة امكان در برابر اسلام ايستادگي كرد و تا ناچار نشد اسلام را نپذيرفت. بدين‌جهت خلافت اول و دوم به دو خاندان كوچك قريش يعني «يتم» و «عدي» رسيد. اينك در عهد عثمان امويان خلافت يافته به مردم تكبّر مي‌فروختند، چيزي كه عمر از بيم آن، بني‌هاشم را از خلافت دور كرده بود.

آن زمان كه علي(ع) خلافت مسلمين را پذيرفت بر تقسيم برابر و عادلانه اموال ـ به شيوه پيامبر(ص) ـ تأكيد مؤكّد داشتند. در پاسخ به سخن يك زن عرب كه بر تساوي بين عرب و عجم توسط او اعتراض مي‌كرد، فرمودند: «من به كتاب خدا عزّوجلّ نظر كردم و در آن هيچ اشاره‌اي نسبت به برتري فرزندان اسماعيل بر فرزندان اسحاق نديدم.»[29] بدون ترديد چنين سياستي كه تأكيد بر ملاكهاي «عقيده» بود پس از دو دهه از گردش دولت اسلامي بر پاشنه قبيله تقريباً ناممكن بود و چنين تلاشي از قبل در نظام قبيله‌اي محكوم به شكست بود.[30]

سياست مالي خلفاي اموي (بويژه معاويه و پسرش يزيد) تفاوتهاي بنيادي با سياست مالي خلفاي نخستين داشت. سيستم حكومتي معاويه كاملاً سلطنتي و به تقليد از دربار حكومتي روم و ايران بود. اختصاص دادن املاك خالصه براي خاندان حكومتي كه به گفته منابع، معاويه تنها كسي بود كه در تمام دنياي آن روز خالصه‌هايي داشت، تمركز بخشيدن به سازمان خراج و تخصيص درآمد حاصله از آن فقط براي خليفه، ماليات بستن به مقرري كارمندان و مصادره نصف اموال مأموران عاليرتبة دولت پس از مرگ يا استعفاي آنان كه در منابع اسلامي با عنوان «استخراج» از آن ياد مي‌شود، از مواردي بود كه براي اولين بار در تاريخ اسلام توسط معاويه با هدف بازسازي نظام مالي دولت اسلامي به اجرا درآمد، امّا پرواضح است كه در اين بازسازي بيشترين سود عايد دستگاه خانداني خليفه شد نه دولت اسلامي. يعقوبي مي‌نويسد: «معاويه، عبدالله بن دراج، غلام خود را بر خراج عراق گماشت و به او نوشت: از مال عراق آنچه بدان كمك جويم به سوي من حمل كن. پس ابن دراج بدو نوشت و خاطرنشان ساخت كه دهقانان به او خبر داده‌اند كه كسري و خاندان كسري را «خالصه‌هايي» بوده است كه درآمد آنها را براي خودشان جمع‌آوري مي‌كرده‌اند و حكم خراج بر آن بار نمي‌شود. پس [معاويه] به او نوشت كه آن خالصه‌ها را بشمار و خالصه‌اش قرار ده و سدّها براي آنها بساز. پس دهقانان را فراهم ساخت و از ايشان پريش كرد و گفتند كه دفتر در حلوان است، پس فرستاد تا آن را آوردند و هرچه را براي كسري و خاندان كسري بود از آن استخراج نمود و سدّها بر آن بست و آن را خالصة معاويه قرار داد... [معاويه] به عبدالرحمن ابن ابي كبره درباره سرزمين بصره نيز چنين نوشت و آنها را دستور داد كه هديه‌هاي نوروز و مهرگان را نزد وي فرستند...»[31] يزيد ميراث‌خوار اين نظام سلطنتي مبتني بر مال‌اندوزي بود. «در صدر اسلام پس از رحلت پيغمبر ختمي پايه‌گذار عدالت و آزادي، مي‌رفت كه با كجرويهاي بني‌اميّه، اسلام در حلقوم ستمكاران فرورود و عدالت در زير پاي تبهكاران نابود شود كه سيدالشهداء عليه‌السلام نهضت عظيم عاشورا را بر پا نمود.»

[صحيفه امام، ج 5، ص 283]

«خطاي يزيد قضيه اين نبود كه سيدالشهدا را كشت، اين يكي از خطاهاي كوچكش بود، خطاي بزرگ اين بود كه اسلام را وارونه‌اش كرده بودند...»

[صحيفه امام، ج 8، ص 526]

امام خميني مهمترين علّت قيام امام حسين(ع) را كجرويهاي امويان بويژه در دوران معاويه مي‌دانند. بدون ترديد بدعتگزاريهاي نادرست امويان مي‌رفت تا براي هميشه چهرة واقعي اسلام را محو نموده و اسلام مبتني بر گفتمان «عشيره‌طلبي و سياست‌طلبي محض» را جايگزين آن نمايد و به گفته امام «سيدالشهداء چون ديد اينها دارند مكتب اسلام را آلوده مي‌كنند و به اسم خلافت اسلام، خلافكاري مي‌كنند و ظلم مي‌كنند و اين منعكس مي‌شود در دنيا كه خليفه رسول‌الله است دارد اين كارها را مي‌كند، حضرت سيدالشهداء تكليف براي خودشان دانستند كه بروند و كشته هم بشوند و محو كنند آثار معاويه و پسرش را.»[32] در اين مجال به چند حركت انحرافي مهمّي كه از طرف معاويه و همفكرانش در تاريخ اسلام صورت گرفته است اشاره مي‌شود:

الف ـ جعل حديث: معاويه افرادي را صرفاً براي اين كار استخدام كرده بود كه از معروفترين آنها مي‌توان به سمرة بن جندب، ابوهريره، عمروبن العاص، مغيرة‌ بن شعبه و عروة بن زبير و ديگران اشاره كرد كه كارشان فقط جعل حديث در فضايل معاويه و تيره اموي قريش و در مذمّت بني‌هاشم بويژه علي(ع) و خاندانش بوده است. مكتب تاريخنگاري شام كه بدرستي بايد مؤسس آن را «معاويه» دانست اساساً با هدف مذكور تأسيس شده و در ميراث مكتوب آن چه تهمتهاي ناروايي كه بر خاندان عصمت و طهارت وارد نشده است، تا آنجا كه حسين(ع) براي احياء سنّت نبوي قيام نموده بود به عنوان يك شورشي كه نظم عمومي جامعه اسلامي را بر هم زده و موجب اغتشاش شده است معرفي مي‌شود و نه تنها يزيد را بخاطر آنهمه اعمال ضدّ ديني‌اش محكوم نمي‌كنند بلكه رفتار او را با اين توجيه كه عمل به «اجتهاد» خويش نموده است تصديق و تأييد مي‌كنند.[33] معاويه براي مخدوش نمودن چهره علي(ع) چهارصد هزار درهم به سمرة بن جُندب داد تا بگويد آية «و من الناس من قولَهُ في الحياة الدنيا... و هو الدُّ الخصام» درباره علي نازل شده است.[34] بواسطه همين تبليغات مسموم بود كه براي شاميان پذيرش شهادت(ع) در محراب عبادت بسيار مشكل مي‌نمود چرا كه ابوتراب ساختگي آنها با نماز و مسجد سخت بيگانه بود.[35]

ب ـ احياء عروبت: معاويه مبناي حكومت خود را بر عصبيت قومي و قبيله‌اي استوار كرده بود و همچون اسلاف خود در عصر جاهلي بر نسب و عشيره خود مي‌باليد. احياء ملي‌گرايي و عروبت بطور عامّتر شعار بني‌اميه در حاكميت خود بر جامعه‌اي بود كه بخش قابل‌توجهّي از آن را «موالي»، و مسلمانان غيرعرب تشكيل مي‌دادند. معاويه براي اجراي سياست «عرب‌گرايي» خود در بخشنامه‌اي به زياد بن ابيه، حاكم بصره و سپس كوفه، دستور مي‌دهد كه «عطاء» و سهميه موالي (عجم) از بيت‌المال را كم كند و در جنگها عجم را سپر اعراب سازد و آنان را به هموار ساختن راهها و كندن درختان و... وادارد. هيچ يك از عجمها را مناصب دولتي نداده و اجازه ندهد كه آنان با دختران عرب ازدواج كنند و از عرب ارث ببرند. به زياد دستور داد كه تا آنجا كه مي‌تواند از عجم دوري گزيند و آنان را تحقير نمايد...[36]

قيام مختار ثقفي در خونخواهي امام حسين(ع) نوعي واكنش اعتراض‌آميز به سياست «عرب‌گرايي» امويان هم بود. دينوري صاحب اخبارالطوّال گفتة يكي از بزرگان شام و رئيس قبيله قيس به نام «عمير بن حبّاب» را در اين‌باره چنين بيان داشته است: «... عُمير [به مختار] گفت از هنگامي كه وارد اردوگاه تو شده‌ام اندوهم شدّت يافته است و اين به آن جهت است كه تا هنگامي كه پيش تو رسيدم هيچ سخن عربي نشنيدم و همراه تو همين گروه ايرانيان هستند و حال آنكه بزرگان و سران مردم شام كه حدود چهل هزار مردند به جنگ تو آمده‌اند.»[37]

پ ـ احياء جريانهاي اعتقادي انحرافي همانند مرجئه: در دوره‌اي كه آزادي انديشه و عقيده شديداً سركوب مي‌شد تفكر انحرافي «مرجئي» مورد استقبال و حمايت شديد امويان قرار داشت. صاحبان اين عقيده باور داشتند كه ايمان به خداوند كافي است و گناهان باعث ورود انسان در جهنم نمي‌شود. شهرستاني در الملل والنّحل همين نكته را وجه شاخص مرجئه تلقي كرده و معتقد است در حوزه مسائلي كه به امامت مربوط مي‌شود با خوارج موافقت ندارند.[38] با رواج اين تفكر معاويه موفق به مشروعيت بخشيدن به تمامي اعمال و گفتار دستگاه حكومتي خود مي‌شد. ديگر انتقاد از صاحبان قدرت در اين انديشه‌ كار ناصوابي بود و بايد قضاوت درباره آنها را به خداوند و روز قيامت واگذاشت. «نقد قدرت» جاي خود را به «تجليل حاكمان» داد چرا كه معاويه و كارگزاران او صحنه را به گونه‌اي طراحي كرده بودند كه مردم باور داشتند هر كاري كه آنان با عنوان خليفه مسلمانان انجام دهند درست است و رواست و هر كس با آنان به مخالفت برخيزد، فارغ از اينكه چه كسي است و چه مي‌گويد برخطاست و ريختن خون او نيز رواست. اين تلقي بدون تدارك زمينه‌ چنين اعتقادي ميسّر نبوده است. احمد امين وجه نامگذاري مرجئه را چنين بيان كرده است: مرجئه گرفته شده از ارجاء است، به مفهوم به تأخير انداختن. زيرا آنان امر گروههايي را كه با هم اختلاف داشتند و خون يكديگر را مي‌ريختند به روز قيامت واگذار مي‌كردند و در مورد هيچ طرف، خودشان داوري نمي‌نمودند. عده‌اي نيز مرجئه را مشتق از ارجاء مي‌دانند، زيرا آنان مي‌گفتند با داشتن ايمان گناه آسيبي و ضرري نمي‌رساند، چنانكه با بودن كفر نيز اطاعت سودي نخواهد داشت.»[39] نشاندن خليفه مسلمين در جايگاهي كه هاله‌اي از تقدس دور آن را پوشانده باشد و تقديس موقع آن ميراث شوم تفكر مرجئي بود و نتيجه روشن و محتوم آن تأييد

بلاقيد بني‌اميه. آنچه رخداد دلخراش و اسف‌بار عاشوراي 61 را به آساني براي جامعه اسلامي قابل پذيرش نمود بدون آنكه جان و روح آن را بگزد حاصل تغلّب همين باور بود. حسين هر كسي باشد ـ حتي اگر نوه پيامبر ـ چون به اذن خليفه اسلامي كشته شده است، مرگ او بر حق بوده و مورد تأييد است. توجيه «ابن‌ العربي» صاحب كتاب «العواصم من القواصم» درباره شهادت حجر بن عدي را بخوانيد: «در مودر قتل حجر دو سخن وجود دارد. عده‌اي معتقدند كه او به ناحق كشته شده و عده‌اي باور دارند كه به حق كشته شده است. ما مي‌گوئيم اصل اين است كه هر كه را امام برحق بكشد به حق كشته شده است و هر كه معتقد است حجر به ستم كشته شده است بايد دليل بياورد.»[40]

ت ـ انتخاب عنوان خليفة‌الله بجاي خليفة‌الرسول: ابوبكر بعد از كسب منصب خلافت

خاطرنشان كرد كه يكي از مردم بوده و تابع است نه مُبدع. او عنوان «خليفة‌الرسول» را بر خود انتخاب مي‌كند و هميشه يادآور مي‌شود كه اطاعت مردم از او تا زماني رواست كه به راه راست باشد و هميشه بايد او را نصيحت كنند. عمر جانشين ابوبكر كه نه مثل او هميشه تابع نبوده و در بعضي موارد بدعت‌گذاري هم نموده است عنوان «خليفه خليفة‌الرسول» را كه از طرف مسلمانان براي او بكار مي‌رفت ـ بدليل طولاني بودن آن و اينكه براي خلفاي بعدي ايجاد مشكل مي‌كند ـ نپسنديده و عنوان «اميرالمؤمنين» را براي خود برگزيد. براي عثمان هم «اميرال





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: فارس]
[مشاهده در: www.farsnews.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 53]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب




-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن