تور لحظه آخری
امروز : پنجشنبه ، 17 آبان 1403    احادیث و روایات:  امام علی (ع):رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله، هرگز بدگويى كسى را نمى‏كردند، سرزنش نمى‏نمودند و در ...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

قیمت پنجره دوجداره

بازسازی ساختمان

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

قیمت سرور dl380 g10

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

پوستر آنلاین

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

اوزمپیک چیست

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

نگهداری از سالمند شبانه روزی در منزل

بی متال زیمنس

ساختمان پزشکان

ویزای چک

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

الک آزمایشگاهی

الک آزمایشگاهی

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1826785501




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

حجت‌الاسلام آقاتهراني:نقش خواص در ماجراي كربلا پررنگ است


واضح آرشیو وب فارسی:فارس: حجت‌الاسلام آقاتهراني:نقش خواص در ماجراي كربلا پررنگ است
خبرگزاري فارس: حجت‌الاسلام و المسلمين مرتضي آقاتهراني نماينده مجلس گفت: نقش خواص در ماجراي كربلا پررنگ است. چطور پس از رحلت رسول‌الله(ص) و رحلت حضرت امير(ع)، فضايي پيدا مي‌شود كه با آن سابقه‌هاي درخشان برمي‌گردند؟


به گزارش خبرگزاري فارس حجت‌الاسلام و المسلمين مرتضي آقاتهراني معلم اخلاق و نماينده مردم تهران در مجلس شوراي اسلامي در گفتگويي به تحليل علل وقوع حادثه‌ كربلا مي‌پردازد.
اين گفتگو كه از سوي دفتر حفظ و نشر آثار مقام معظم رهبري منتشر شده در ادامه مي آيد:

* رهبر معظم انقلاب در تحليلي كه چند سال پيش درباره‌ قيام سيد‌الشهداء ارائه دادند و به "عبرت‌هاي عاشورا " مشهور شد، مسايلي را كه در حد فاصل جامعه‌ نبوي و نظام اموي اتفاق افتاده است را تصوير كردند. چگونه پس از رحلت پيامبر اكرم(ص) جامعه‌ مسلمين اين‌گونه به انحراف كشيده شد؟

اگر بخواهيم دوران پيامبر(ص) را بررسي كنيم، نبايد فقط شخص رسول خدا(ص) را به تنهايي در نظر گرفت، بلكه بايد پيامبر را در وسط يك اجتماع عظيم از انسان‌ها در ام‌القري يعني مكه‌ معظمه ديد كه مردمش به طور معمول مشرك هستند و بت‌پرست. خب شخصي مي‌آيد و فرياد مي‌زند كه از جانب خداوند متعال مبعوث شده و وظيفه دارد كه مردم را دعوت كند: «وانذر عشيرتك الأقربين»، اول خويشان خودش را دعوت مي‌‌كند؛ بعد هم فرمان مي‌آيد كه همه را دعوت كن. اولين روزي كه ايشان در بالاي كوه مروه مردم را به خداي يگانه فراخواندند و شعار «قولو لا إله إلا الله تفلحوا» را سر دادند، مفصّل پيامبر را زدند و به اصطلاح سنگ‌باران كردند. به‌طوري كه حضرت، خون‌آلود از شهر خارج شده و به كوه‌هاي مكه پناه بردند، بعد اميرالمؤمنين(ع) ايشان را پيدا كردند.

وقتي‌كه فرياد «قولو لا اله الا الله تفلحوا»ي ايشان بلند شد، طبيعي بود كه جمع كثيري در برابر حضرت بايستند. مريدان لات و عزّي منافع دنيوي خودشان را در مخاطره مي‌ديدند. واقعاً هم در مخاطره بود. وقتي پيامبر پيروز شدند، همه‌ بت‌ها را شكستند و روي زمين ريختند. اين ‌بت‌ها دكّان آن‌ها بود تا دنياي خوبي داشته باشند. متأسفانه به همين دليل اجازه‌ بروز و ظهور به پيامبر نمي‌دادند. به هر شكلي مي‌توانستند جلوي ايشان را مي‌گرفتند.
در اين بيست و سه سال ايشان با چه كساني طرف بود؟ با كفار و مشركين. آن‌هايي كه اهل كتاب بودند از مسيحي‌ها و يهودي‌ها اما دلي پاك داشتند، آرام آرام ايمان مي‌آوردند. مشركاني كه صاحب فهم و هوش بودند هم ايمان مي‌آوردند؛ ولي آن‌هايي كه گوش‌هاي كَري داشتند، چشم‌هاي نابينايي داشتند، دل‌هاي سنگي داشتند، نمي‌آمدند و نيامدند. مبتلا به كفر بودند؛ پوششي روي قلب اين‌ها بود كه به هيچ وجه اين قلب با پيامبر اكرم(ص) ارتباط برقرار نمي‌كرد.
اگر در اين بيست و دو سه سال دقت كنيد، كساني كه با پيامبر درگير مي‌‌شوند همين كفار هستند. اصلاً بحثي از نفاق در دوران پيامبر نمي‌بينيد. البته خداي تعالي در قرآن به بحث منافقين اشاره دارد. اگر به اين آيات توجه كنيم مي‌بينيم كه خطر جدي را خداوند متعال در نفاق مي‌بيند نه در كفر. كافر اگر اين حجاب را كنار زد، ايمان مي‌آورد اما منافق اين‌طوري نيست؛ منافق بهترين فرصت‌ها را به بدترين فرصت‌ها مبدل مي‌كند. قرآن اشاره دارد كه مي‌گويند ايمان آورديم اما وقتي با شياطين خلوت مي‌كنند مي‌گويند ما با شما هستيم. به پيامبر مي‌گويند با شما هستيم، به آن‌ها هم مي‌گويند كه با شما هستيم. منتظر مي‌مانند ببينند شما پيروز مي‌شويد يا آن‌ها. اگر شما پيروز شديد به سمت شما مي‌آيند‌ و اگر آن‌ها پيروز ‌شدند به آن‌ها مي‌گويند كه با شما بوديم.
منافقين هم از توبره مي‌خورند هم از آخور. اما دقت كنيد كه پيامبر(ص) تمام درگيري‌هايي كه به‌طور جدي پيدا كردند با كفار بود. هيچ درگيري با منافقين به شكل رسمي نداشتند. اما بعد از اين بزرگوار، اميرالمؤمنين(ع)، از همان روز رحلت پيامبر(ص) با منافقين دعوا داشتند. چه قبل از خلافت و چه بعد از آن. وقتي حضرت به ظاهر به خلافت مي‌رسد -ما امام را امام مي‌دانيم، خواه مردم بخواهند، خواه نخواهند، خواه دعوتش كنند، خواه نكنند- و به حسب ظاهر در رأس حكومت قرار مي‌گيرد، حدود چهار پنج سال كه حكومت مي‌كنند، چند درگيري جانانه دارد كه اين جنگ‌ها عليه امام(ع) راه افتاده و حضرت درگير شدند. حتي يكي از آن‌ها با كفار نيست؛ همه با منافقين است. درگيري امام مجتبي(ع) با منافق است. درگيري امام حسين(ع) تمام با منافق است، اصلاً امام حسين(ع) با كافري نمي‌جنگد.

* پس هنر پيامبر در زمان رسالت چه بوده است؟ در زمان حيات حضرت رسول(ص) نسبت دين‌دار واقعي با منافق چه بود؟ چرا بعد از پيامبر اين‌همه عوض شدند و آن بلاها بر سر اسلام آمد. يعني تعليمات پيامبر اين‌قدر كم‌عمق بود؟ نتيجه‌ مجاهدت‌هاي آموزشي و تربيتي پيامبر زير سؤال نمي‌رود؟

ببينيد پيامبر(ص) هدايت مي‌كند، همه را هم هدايت مي‌كند. اين يك هدايت عام هست؛ او يك سفره پهن مي‌كند و همه را دعوت مي‌كند. مثل خداي تعالي كه همه را دعوت مي‌كند، قرآن مال همه است. كسي‌ كه در اين مهماني عمومي حواسش را جمع كرد، فهميد چه‌كار كند، او را به مهماني خصوصي هم دعوت مي‌كنند. برايش يك هدايت خاص در نظر مي‌گيرند كه براي همه نيست. يك هدايت عام دارد كه همه بهره مي‌برند، بوش بهره مي‌برد و امام خميني(ره) هم بهره مي‌برد؛ فرقي هم نمي‌كند، براي همه هست.
اگر قدر دانستي آن وقت لأزيدنّكم؛ آن وقت زيادترش مي‌كند. اين ولايت خاص است. بر اساس اين ولايت است كه به موسي مي‌گويد: اصلاً من تو را براي خودم ساختم. ابزارم هم اين است كه محبتم را در دل تو انداختم. اين كار را كردم براي اين‌كه مي‌خواستم دقيقاً در برابر چشمم و آن‌جوري كه مي‌خواهم تو را بسازم.
يك زماني مرحوم حاج آقا مرتضي حائري به شكل خصوصي براي شخص آقا كلاس درس گذاشته بود. يعني آقا تنها به خانه‌ ايشان مي‌رفت و شيخ مرتضي به ايشان درس مي‌داد. چرا؟ چون قدر آن درس و آن كلاس خصوصي را ايشان مي‌دانست.

* چگونه مي‌توان موضوع نفاق را به‌عنوان يك عبرت ديد و در مسير انقلاب از آن استفاده كرد؟

تا وقتي اسلام به قدرت نرسيده، درگيري‌اش با كفار است. اما وقتي به قدرت مي‌رسد، ديگر با منافق درگير مي‌شود. انقلاب ما را نگاه كنيد؛ زمان امام(ره)، ما مگر چقدر درگيري داخلي داشتيم؟ هرچه از زمان پيروزي انقلاب فاصله مي‌گيريم، درگيري‌ها، درگيري‌هاي منافقانه‌تر و پيچيده‌تري مي‌شود.
فرض كنيد يك نفر در غرب زندگي مي‌كند؛ او به راحتي مي‌گويد من دين ندارم، چون احساس خطر نمي‌كند. اما در ايرانِ انقلاب شده نمي‌گويد، چرا نمي‌گويد؟ چون مي‌بيند منافعش به خطر مي‌افتد. زن دارد، بچه دارد، مال و مقام دارد، شهرت دارد، كارخانه دارد، تجهيزات و تسهيلات مي‌خواهد. اين‌ها به خطر مي‌افتند. پس مجبور مي‌شود به ظاهر نشان دهد كه من مثل شما هستم ولي به واقع از ما نيست. كافر در فضايي كه قدرت اسلام مطرح مي‌شود، مجبور است منافقانه عمل كند ولي همچنان كافر است. وقتي كه اين قدرت نباشد راحت مي‌گويد: نه!
هواپيما از اين‌جا به مقصد فرانكفورت بلند مي‌شود -به‌ويژه اگر هواپيمايش مال خود آلماني‌ها باشد- ايراني‌هايي كه سوار مي‌شوند، هواپيما كه بلند شد، روسري يا چادر را مي‌اندازند آن طرف و موها را شانه مي‌كنند و تمام شد! نبايد جدي بگيريم اين ظاهرالصلاح بودن را. در روزگار هستند كساني كه به خاطر قدرتي كه دارند، به خاطر منصبي يا پولي كه دارند، به خاطر نياز به حكومت و دولت، به بازار و محل كار، به كارخانه و... مجبورند خودشان را طوري كه جامعه مذهبي مي‌پسندند، نشان دهند اما در واقع اين‌گونه نيست. اگر شما اين فرد را برداريد و بگذاريد در محيط آن‌طرف، راحت همه‌ اين‌ها را منكر مي‌شود؛ با آن‌جا سازگاري پيدا مي‌كند و باطنش رو مي‌آيد.
دوران پيامبر اكرم(ص) كه هنوز دوران اقتدار اسلام نيست- بلكه تلاش مي‌كند تا مقتدر شود- مردم اكثراً از دو گروه هستند يا كافرند يا مسلمان. ولي وقتي در دوران اقتدار اسلام و به زمان امير‌المؤمنين(ع) مي‌رسد، منافق پيدا مي‌شود؛ چرا؟ چون مي‌خواهد تحت لواي اين پرچم زندگي كند. مي‌گويد براي چه زندگي‌ام را از دست بدهم؟ مي‌گويم مسلمانم ولي نامسلماني مي‌كنم. هرجا فرصتي پيش آمد، نافرماني مي‌كنم.
از اين‌جا تازه بحث "خودي و غير خودي "، بحث "عوام و خواص " و مؤمن و كافر و منافق مطرح مي‌شود. در داستان كربلا، شعارهاي آن طرفي‌ها شعارهاي اسلامي است؛ در ظاهر همه‌اش اسلامي است. اولين فرماني كه ابن سعد مي‌دهد اين است كه "اي لشگر خدا سوار شويد و شما را بشارت باد بر بهشت ". مگر مي‌گويد من منكر معاد و قيامت هستم؟ منكر خدا هستم؟ نه؛ مي‌گويد "اي لشگر خدا "!
بايد به اين نكته‌ها توجه داشته باشيم. به اعتقاد بنده الان در كشور ما خطر جدي براي بچه مسلمان‌ها خطر نفاق است. اميرالمؤمنين در نهج‌البلاغه مي‌گو‌يند كه ظاهرش ظاهر انسان است ولي باطنش از حيوان بدتر. مانند مؤمنان حرف مي‌زند اما ايمان ندارد. اگر مي‌بيند كه در قرآن آمده "يا أيها الذين آمَنوا، آمِنوا بالله "؛ "اي كساني كه ايمان آورده‌ايد، ايمان بياوريد به خدا "، ناظر به همين موضوع است. يعني اين ايمان روكش است وگرنه اين‌ها ايمان ندارند. و يا "ما يؤمنوا أكثرهم بالله إلا و هم يشركون "؛ "بيشتر اين‌ها ايمان به خدا نياوردند إلا اين‌كه مشرك هم هستند ". اين همان نفاق است. هم بت مي‌پرستد و هم با رسول‌الله(ص) نماز جماعت مي‌خواند.

* به هر حال نقش خواص در ماجراي كربلا پررنگ است. چطور پس از رحلت رسول‌الله(ص) و رحلت حضرت امير(ع)، فضايي پيدا مي‌شود كه با آن سابقه‌هاي درخشان برمي‌گردند؟ و به تعبير رهبر انقلاب خواصي كه در زمان پيامبر به رشادت و سادگي و تقوا مشهور بودند، بعد از رحلت ايشان به زيادي ثروت مشهور شدند؛ يعني به سرمايه‌داران بزرگ تبديل شدند.

گاهي ما خيال مي‌كنيم اين‌ها يك‌شبه عوض شدند اما اين‌طور نيست. اين همان است كه ديروز كافر بود و مي‌توانست بگويد كافر هستم؛ چون مشكلي نداشت. اما امروز اگر بگويد كافر هستم ديگر از او پذيرفته نيست؛ چرا كه در آن جامعه نمي‌تواند بماند. مجبور است اعلام كند كه من مسلمانم. حتي همان‌هايي كه با امام حسين(ع) حركت كردند، مگر تا آخر با امام ماندند؟ همين‌كه امتحان‌هايي پيش آمد يكي يكي رها كردند.
خود امام حسين(ع) مي‌گويند: "النّاس عبيدُ الدنيا "؛ مردم بنده‌ خدا كه نيستند، بنده‌ دنيا هستند و در ادامه مي‌فرمايد دين هم "لعق علي ألسنتهم " دين لعق به زبان‌هايشان است. "لعق " مي‌دانيد يعني چه؟ مثلاً صبح آدم يك تكه نان و عسل مي‌خورد و دهانش را هم مي‌شويد؛ اما دو سه ساعت بعد در دهانش شيرينك مي‌زند. طعم و مزه‌اي از عسل و شيريني كه در دهان آدم به صورت چسبناك مي‌ماند را مي‌گويند لعق. حضرت مي‌گويند كه اين دين، يك ذره‌ شيريني به زبان اين‌ها زده است. چيزي از زندگي نيافتند كه پايش بايستند، جان بدهند. يك شيرينكي زده؛ براي همين هم تا همين اندازه‌ها هستند، اگر تأمين باشند. بعدش دوباره توضيح مي‌دهند كه اين‌ها دين را احاطه مي‌كنند، دور اين دين مي‌چرخند تا جايي‌كه معيشتشان تأمين شود.
امام(ع) در دنباله‌اش مي‌گويند: وقتي‌كه اين‌ها به بلا محاصره شوند، "قلّت ديّانون "؛ خواهي ديد كه دين‌داران كم خواهند بود. چون دليل جمع شدنشان حول دين، دنيا بود. حالا كه اين دنيا كنار رفت، بايد ديد چندتا دين‌دار وجود دارد. من يادم هست در زمان جنگ، زن و شوهر تانزانيايي كه در آمريكا زندگي مي‌كردند و هر دو پزشك بودند، هشت سال در ايران، در جبهه و در بيمارستان‌ها مجروحان را درمان مي‌كردند و همين كه جنگ تمام شد، به آمريكا برگشتند. اين‌ها با آن آقاياني كه هيچ‌كاري اين‌جا نكرده‌اند و هر روز از انقلاب و نظام طلب‌كار هستند، يكي هستند؟ اين زوج همين الان هم آن‌جا خمس مالي‌شان را مي‌دهند و مقيد به آداب دين‌اند. اما آن شخص كه اين‌جا هم زندگي مي‌كند، منتظر فرصت است. به اندك چيزي موهايش پيدا مي‌شود، به اندك چيزي ربا مي‌خورد، به اندك چيزي از نظام مي‌كَند.
اين جمهوري اسلامي خوب است به شرطي‌كه رياستي، مقامي، پولي، چيزي براي ما تأمين كند؛ اگر نكند، جمهوري اسلامي چه فرقي مي‌كند با نظام سوسياليستي يا نظام كاپيتاليستي؟ براي من فرقي نمي‌كند. مثل كسي كه مي‌گفت شغل من مرده‌شوري است. كاري ندارم كه اين جنازه‌ آيت‌الله‌العظمي و فيلسوف است يا كافر باشد و نامسلمان. من دنبال اين هستم كه مرده را بشورم تا يك پولي بستانم.

*به نظر نمي‌رسد دنيازدگي تنها عامل اين انحراف باشد؟

يكي‌اش دنيازدگي است، دومي شيطان كه به‌عنوان عامل بيروني تأثيرگذار است و سوم هواي نفس به عنوان عامل دروني.

* هواي نفس را جداي از شيطان مي‌دانيد؟

بله؛ شيطان بيرون است. مجاهده با آن هم جهاد اصغر است. اما يك دشمن هم در خودم دارم كه قوي‌تر از دشمن بيروني است؛ به نام نفس. جهاد با آن، جهاد اكبر است. البته چيز ديگري هم هست كه بيشتر ابزار شيطان است و آن دنيازدگي و دنياطلبي است. شايد بتوانيم بگوييم تعلق به دنياست. ممكن است من مالي نداشته باشم اما تعلق به دنيا داشته باشم. ممكن است هيچ رياست و مقامي هم نداشته باشم اما تعلق به مقام داشته باشم. اين‌جور نيست كه هركسي مقامي دارد، دنيازده باشد. تعلق به اين‌ها بد است. اگر يك جفت كفش نو داشته باشيد و تعلق به آن داشته باشيد، به همان اندازه دنيازدگي است. ممكن است شخصي ميلياردر هم باشد ولي تعلق ندارد. بگويند بده، در راه خدا مي‌دهد، جانش را هم بخواهند، مي‌دهد.
طلحه و زبير از صحابه‌ خوب پيامبر(ص) بودند؛ حتي پيامبر به شمشير زبير دعا كرده‌است. اين‌ها را نمي‌شود انكار كرد. وقتي زبير كشته شد اميرالمؤمنين فرمودند: چقدر زبير با اين شمشيرش دل پيامبر را خنك كرده‌بود! حالا ما گاهي وقت‌ها يكي كه منحرف است را مي‌گوييم نه آقا اين از اول نانجيب بود. انسان مي‌تواند دو روز بيايد، روز سوم نيايد. همان‌طور كه مي‌تواند دو روز اشتباه برود و روز سوم برگردد؛ نمونه هم خيلي داريم؛ مثل جناب حرّ.
زبير با حضرت امير(ع) نسبت فاميلي دارد. او از كساني است كه بعد از داستان سقيفه با اميرالمؤمنين بيعت كرد. ولي در زمان خليفه‌ اول، دوم و سوم به صحابه‌ بزرگ حقوق‌هاي كلان داده شد. آرام آرام وقتي‌كه انسان خودش را ديد، ديگر داغ خودش را نمي‌تواند ببيند. اين‌طور شد كه برخي نقل مي‌كنند كه با تبر طلاهاي اين صحابه را مي‌شكستند. او ديگر تعلق پيدا مي‌كند و وقتي كه تعلق پيدا كرد، يك‌دفعه مي‌بينيد همه‌چيز را از دست مي‌دهد.

* چرا اين خطرات بيشتر متوجه خواص است؟

چون چنين موقعيت‌هايي كم‌تر براي عوام پيش مي‌آيد. ‌چنين مقام و سمتي‌هايي به آن‌ها نمي‌دهند. اين‌‌‌ها مال افرادي است كه به‌زبان امروزه آدم‌هاي باسوادتر، فعال‌تر با روابط عمومي بهتر، فكر و انديشه‌ بهتر هستند. اين موقعيت‌هاي خاص خيلي زودتر براي اين آدم‌ها تأمين مي‌‌شود. مردم به چنين كساني رأي مي‌دهند و او مي‌شود نماينده‌ مجلس؛ مثل بنده. براي ما اين خطر خيلي جدي‌تر است. نماينده اين امكان را دارد كه يك كلمه بنويسد يا امضاء كند تا كلي پول گيرش بيايد.
بيشتر افرادي كه در ‌چنين موقعيت‌هايي هستند، آلوده دنيا مي‌شوند. گاهي ممكن است اولش نيت‌هايشان خوب باشد؛ مثلاً مي‌گويند مي‌خواهم به فقرا بيشتر برسم، مي‌خواهم يك آپارتمان بخرم اين را به يك نيازمند بدهم، مي‌خواهم براي امام حسين(ع) خرج كنم و... ولي آهسته آهسته كه زياد شد، آن‌وقت همين‌ها برايش مسئله مي‌شود. يعني تا حالا طريقيت داشت و به‌عنوان ابزار مي‌خواست از اين‌ها براي احياي دين و نظام و انقلاب استفاده كند اما الان ديگر براي او خود اين هدف مي‌شود. پول مي‌شود هدف، مقام مي‌شود هدف و تلاش مي‌كند نگهش دارد. براي اين‌كه نگهش دارم، مجبورم دروغ بگويم، مجبورم مال مردم را بالا و پايين كنم و... آن‌وقت نفس، جان مي‌گيرد. هرچه نفس انسان بيشتر پرورش پيدا كند، قدرت مبارزه‌ با آن ضعيف‌تر خواهد شد.
يكي از بزرگاني كه خداي تعالي بصيرت‌هاي خوبي به ايشان داده مي‌گفت: اگر نفس مثلاً به همين اندازه كه من هستم- حدود دو متر- باشد، شيطان حدود دو سانتي‌متر است. كأنه شيطان تا قوزك پا هست ولي نفس اين‌طور نيست؛ نفس اژدهاست. به همين دليل بنده معتقدم كه ما نبايد علي‌الدوام اين چيزها را براي خودمان تثبيت كنيم؛ چون زمين مي‌خوريم.
اميرالمؤمنين(ع) وضع مالي‌شان خيلي خوب بود. ايشان در دوران قبل از خلافت حدود 90 قنات حفر كردند و وقف فقرا كردند اما براي خودشان جمع نمي‌كردند. روحياتشان را حفظ مي‌كنند. خود اميرالمؤمنين(ع) نهي مي‌كنند از اين‌كه واليان همه‌اش سر سفره‌هاي كلان و پررنگ بنشينند. يك‌بار يكي از يارانشان رفت به اين مدل مهماني‌ها، ببينيد علي(ع) چه كارش كرد.

* رهبر انقلاب دو مشخصه‌ مهم را به‌عنوان ويژگي‌هاي جامعه‌ اموي بيان مي‌كنند. يكي شهوت‌راني و دنيازدگي است كه توضيح داديد. اما نكته‌ دوم دور شدن از ياد خداست. چه رابطه‌اي بين اين دو عامل وجود دارد؟

شيطان ابزارهايي دارد؛ يكي از ابزارهايش اين است كه آدم را به دنيا بَند مي‌كند؛ يعني همان دنيازدگي. خودش همان‌طور كه در قرآن آمده مي‌گويد من دنيا را براي مردم زينت مي‌دهم. وقتي‌ دنيا زينت داده شد، نتيجه آن ابتلاي انسان به غفلت است. ريشه‌ تمام مفاسد غفلت است كه انسان ديگر حيات معنوي نخواهد داشت. قرآن مي‌فرمايد: اين‌ها دل دارند ولي عميق نيست؛ چشم دارند، ولي بينش ندارند؛ گوش هم دارند، وليكن گوش دل ندارند. بعد مي‌گويد "اولئك كالأنعام "؛ اين‌ها مثل چهارپا هستند؛ "بل هم أضل " بلكه بدتر؛ "اولئك هم الغافلون "؛ اين‌ها غافلند. چطور مي‌شود كه آدم غفلت پيدا مي‌كند؟ شيطان از همين ابزارهايي كه گفتيم استفاده مي‌كند؛ دنيازدگي و زينت دادن به دنيا.

* چه تعريفي براي غفلت ارائه مي‌كنيد؟

اولين نكته اين‌كه غفلت با جهالت فرق مي‌كند. جهالت چيست؟ فرض كنيد شما از من مي‌پرسيد اگر بخواهم آقاي احمدي‌نژاد را ببينم، كجا بايد بروم؟ شما جاهليد، نمي‌دانيد. وقتي من آدرس آن‌جا را به شما دادم، طبق آن مي‌رويد و مي‌شويد عالم. اما غافل اين نيست؛ غافل اين است كه من مي‌دانم. مثالي بزنم. من كه در عرض خيابان ايستاده‌ام، توجه دارم كه موتورها و ماشين‌ها مي‌آيند و مي‌روند. اما بدن من يك مشت گوشت و استخوان است كه هيچ‌گونه آمادگي براي برخورد با آهن و فولاد ندارد. اگر من حواسم را جمع نكنم و اتوبوس واحد، ماشين و... به من بخورد، آسيب مي‌بينم. اين را مي‌دانم، خوب هم مي‌دانم؛ يعني جاهل نيستيم. اما غفلت چيست؟ آن وقتي است كه من با علم به اين موضوع، دارم از خيابان رد مي‌شوم كه يك‌دفعه حادثه‌اي اتفاق مي‌افتد و با ماشين تصادف مي‌كنم. مثلاً اگر همين‌طور كه دارم مي‌آيم، ببينم مادر بنده كه اصفهان زندگي مي‌كنند آن‌طرف خيابان ايستاده؛ اين‌جاست كه من زير ماشين مي‌روم. چرا؟ چون لحظه‌اي حواسم به چيز ديگري كه براي من مهم‌تر يا جالب‌تر از رد شدن از خيابان است، پَرت مي‌شود. اين يعني غفلت.
اميرالمؤمنين در نهج‌البلاغه مي‌گويند: اي طلاها، اي نقره‌ها شما اين‌طور زرق و برق مي‌زنيد و مي‌خواهيد دل مرا ببريد. بعد مي‌گويند: "يا دنيا غُرّي غيري "؛ اي دنيا برو غير مرا گول بزن؛ يعني غير من را غافل كن. تو براي من آن‌قدر جاذبه نداري كه حواسم به تو باشد و از راه غافل شوم. اين‌كه مي‌بينيد ماها مشكل پيدا مي‌كنيم، عمده‌اش به‌خاطر غفلت است. اگر يكي فرياد بزند كه مراقب باش نروي زير ماشين، من برمي‌گردم سر جاي اول؛ فقط يك فرياد مي‌خواهد.

* اين فرياد براي ما چه مي‌تواند باشد؟

اين فرياد ذكر است؛ همين‌كه آقا مي‌گويند ذكر موجب يادآوري مي‌شود. هرچه مي‌خواهد باشد. مي‌تواند تلاوت قرآن يا جلسات امام حسين(ع) باشد. براي همين مي‌گويند در جلسات ذكر شركت كنيد، در جلسات امام حسين(ع) شركت كنيد. نماز بخوانيد و زيارت برويد. اين‌ها باعث تذكر است. حواستان اين‌قدر به دنيا نباشد؛ بزن برو يك هفته‌اي كربلا. بعد مي‌بيني حواست جمع مي‌شود. حتي لازم نيست به آدم چيز خاصي ياد بدهد؛ براي همين مي‌فرمايد: "فذكّر "؛ اي پيامبر، به اين‌ها تذكر بده؛ "فإن الذّكري تَنفع المؤمنين "؛ چون مؤمن خودش را به خواب نزده؛ كسي كه خودش را به خواب زده هرچقدر هم داد بزنيد، بلند نمي‌شود. اما خواب مؤمن يعني يك لحظه غافل شدن. همين كه داد بزنيد، از جا مي‌پرد و ديگر توقف نمي‌كند.
البته همه هم استعدادهايشان يك اندازه نيست. من مثال مادرم را زدم، ممكن است چيز ديگري موجب غفلت شود. ممكن است خانم زيبارويي آن‌طرف باشد و دلش را ببرد؛ ممكن است يك‌دسته پول باشد. ممكن است براي شخصي، مقام و پست مهم‌تر باشد. اين‌كه مي‌گويند شيطان ابزارهاي مختلفي دارد همين است. امام موسي بن جعفر(ع) مي‌فرمايند: اگر به كسي مالي دادي كه اين را برايت امانت نگه دارد و آن را حفظ كرد، تو را برحذر مي‌دارم از اين‌كه بگويي اين بالغ و رسيده است.

* چرا؟ علي‌القاعده كسي كه اين امانت‌داري را داشته لابد به يك حد رشد و بلوغي هم رسيده است؟

چون بعضي‌ها "مال " خيلي برايشان مهم نيست و پولكي نيستند، به‌خاطر اين‌كه دنبال يك‌چيز مهم‌تري هستند. حضرت در ادامه مي‌گويند: اگر زمينه شهوت برايش پيش آمد، مثلاً خواستي بروي مسافرت ناموست را گذاشتي پيشش اما نگاهش هم نكرد، مي‌فرمايند: برحذر مي‌دارم تو را از اين‌كه بگويي اين مرد بالغ است و به رشد رسيده است. بعضي‌ها شهوت جنسي را حفظ مي‌كنند ولي براي يك چيز مهم‌تر وا مي‌دهند. آقاتهراني هيچ‌وقت دمِ دبيرستان دخترانه نمي‌رود تا براي دخترها سوت بزند. اين به‌خاطر تقواي من است؟ نه؛ پرستيژي كه در جامعه دارم خيلي مهم‌تر است.
يكي سر هزار تومان زمين مي‌خورد، خب واقعاً بدبخت است. يكي ديگر تا ده ميليون و صد ميليون هم مقاومت مي‌كند اما باز هم نگوييم تمام است. اين كارها را مي‌كند براي اين‌كه به شهوتراني برسد. بعضي‌ها شهواتشان را هم زير پا مي‌گذارند تا به چيز بالاتري برسند. اين‌جا حضرت مي‌گويند: اما اگر زمينه‌ مقام و رياست پيش آمد و خودش را حفظ كرد، آن‌وقت من شهادت مي‌دهم كه به رشد رسيده است.
اين‌ها امتحان‌هاي خداست كه گاهي به ترس، گاهي گرسنگي و... امتحان مي‌كند. يكي شكمش گشنه بشود، بي‌دين مي‌شود. خيلي از ما اين‌طوري هستيم. همين‌كه اقتصادمان مشكل پيدا كند، فرياد كه آقا ول كن، اين هم شد مملكت؟ اين‌همه خون و شهيد را حاضريم بريزيم دور به‌خاطر شكممان. گاهي هم از ناحيه‌ ثمرات امتحان مي‌كند. مرحوم علامه طباطبايي(ره) مي‌فرمود: بچه، ميوه‌ دل است؛ ثمرات. گاهي خدا مي‌گويد كه بچه‌ات بايد برود جبهه؛ چند تاي ما حاضريم كه بچه‌مان را بفرستيم. بعضي مادرها واقعاً امتحان‌هايشان را اين‌طوري پس مي‌دادند. پدرهاي زمان جنگ با پسرشان دعوا مي‌كردند كه خجالت نمي‌كشيد؟ امام گفته، پاشو برو! خيلي طرف بايد ايمان داشته باشد و داشت. بچه‌اش شهيد هم مي‌شد، يك قطره اشك نمي‌‌ريخت. من تاجري در بابل مي‌شناسم كه يكي از علمايي كه ايشان را مي‌شناخت، مي‌گفت اين بزرگوار در دوران جنگ، سه مرتبه تمام اموالش را براي جبهه داده‌است.
در هر حال آن نكته‌اي كه آقا در اين بحث به عنوان آسيب مطرح مي‌كنند، نه خودِ مال، نه خودِ مقام، نه خودِ صحابي بودن، نه خودِ تابعي بودن، نه امام جماعت بودن، نه باسواد و ملاّ بودن، نه استاد دانشگاه بودن، اين‌ها نيست. اين‌ها خطر نيست بلكه ابزارهايي در دست ماست. آن‌چه كه موجب غفلت مي‌شود، تعلق‌هاست. اين‌كه آدم بچسبد به اين صندلي، بچسبد به اين ميز، بچسبد به اين حزب، بچسبد به اين گروه، بچسبد به اين قبيله، به اين طايفه، اين‌ها اشتباه است. اميرالمؤمنين‌(ع) درخواستشان از خدا اين است: "إلهي هَب لي كمال الإنقطاع إلَيك ". كمال يعني كامل‌ترينش؛ كه ديگر به هيچ‌چيز به غير از تو تعلق نداشته باشم:
غلام همت آنم كه زير چرخ كبود ز هرچه رنگ تعلق پذيرد آزاد است
اگر آدم اين‌طوري شد، پسرش را مي‌برد سر مي‌بُرد؛ مي‌شود ابراهيم. بهترين دارايي‌اش را كربلا مي‌آورد و در طبق اخلاص مي‌گذارد. علي اصغرش را مي‌دهد، اكبرش را مي‌دهد، بزرگ مي‌دهد، كوچك مي‌دهد، بهترين دوستان صميمي‌اش را، نود ساله، هشتاد ساله، بيست و پنج ساله، سي ساله، غلامش را مي‌دهد، هرچه بگويي مي‌دهد و آخر هم خودش مي‌رود.
انتهاي پيام/

دوشنبه|ا|28|ا|بهمن|ا|1387





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: فارس]
[مشاهده در: www.farsnews.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 95]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب




-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن