تور لحظه آخری
امروز : یکشنبه ، 4 آذر 1403    احادیث و روایات:  امام علی (ع):بزرگ ترين مصيبت ها، نادانى است.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

قیمت سرور dl380 g10

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

بی متال زیمنس

ساختمان پزشکان

ویزای چک

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

الک آزمایشگاهی

الک آزمایشگاهی

خرید سرور مجازی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

نمایندگی دوو در کرج

خرید نهال سیب

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1833032666




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

عکس و گفتگو ايرج نوذري و دخترانش


واضح آرشیو وب فارسی:سایت ریسک: به قول سهراب سپهري «بزرگ بود و از اهالي امروز» آري او بزرگ بود و گويا با تمام افق‌هاي باز نسبت داشت، صدايش ماندگار مي‌ماند در گوش ما كه روزي و روزگاري ياد گرفتيم كه بخنديم. او خنده را برايمان به ارمغان مي‌آورد. براي ملتي كه سال‌هاي غبارآلود تلاش براي تغيير رژيم از طاغوت به انقلاب اسلامي و ساليان جنگ تحميلي رمقي برايش نگذاشته بود كه بر لبانش خنده برويد. او ملتي را دوست داشت، كه دوست داشتن برتر از عشق است. در سال‌هايي كه غم و درد، قلب مردمان ايران را تنگ در آغوش گرفته بود، مردي يك تنه، شادي و لبخند را ميهمان آنان مي‌كرد و ما اينك در دومين سالگرد او يادش را گرامي مي‌داريم. صحبت از «منوچهر نوذري» است، مردي كه چهره‌اش و صدايش در يادها به يادگار مانده و خواهد ماند. روزهاي بي‌او بودن به گواهي تاريخ و زمان دو ساله شد، دومين سالگرد منوچهر نوذري و نيز فرا رسيدن شب يلدا، بهانه‌اي بود تا يلداي امسال را در كنار خانواده ايرج نوذري باشيم تا با صداي پسر و ذكر خاطرات از زبان او خاطرات منوچهر خان نوذري را زنده كنيم. پسري كه از پدر آموخت عشق را، وفاداري و مردم‌داري را. در اين شب‌نشيني، خاطرات نوذري پدر را مرور كرديم در مراسم شب يلدا. از تفال زدن‌ها به لسان‌الغيب حافظ شيرازي و تلاش براي انجام اين مراسم سنتي. به واقع كه يلداي خانواده‌ نوذري بوي پدر مي‌دهد. يادش را گرامي مي‌داريم نه با چشمي به اشك نشسته، بل با لبي خندان كه او چنين مي‌خواست و بيش از نيم قرن براي باز كردن لب‌ها به خنده تلاش كرد. يادش را گرامي مي‌داريم با به ياد آوردن هنرش كه مسئولانه بود و صادقانه و اميد آنكه روحش در الطاف و رحمات خداوندي آرام باشد و آسوده، چنان كه آرامش و آسايش را براي ملتش آرزو داشت. آنچه پيش روي شما قرار دارد، گپ و گفتي است با ايرج نوذري كه در مكتب پدرش آنچه را كه بايد مي‌آموخت، آموخت و حقا كه پسر خلف اوست، او آموخته، هنرش را تقديم به مردم كشورش نمايد و همواره در پيشگاه آنان با ادبي در خور خاندان نوذري ظاهر مي‌شود، او آموخته كه پر تلاش باشد و فعال و در خدمت به مردمان اين ديار از هيچ كوششي فروگذار نكند، او نيز هنرمند است مثل پدر، اگر چه كه رسيدن به جايگاه پدر دست نيافتني است و هرچند خط و سبكي جدا دارد، ولي آموخته كه: گرچه وصالش نه به كوشش دهند هر قدر اي دل كه تواني بكوش پيش از اين‌كه پرسش‌هايمان را از او آغاز كنيم مي‌گويد: «گذشته برايم خيلي پررنگ است، با خاطرات گذشته زندگي مي‌كنم هر چند بشر با خاطرات، زنده است اما اين امر براي من از شدت بيشتري برخوردار بوده تا حدي كه زمان حال را برايم كمرنگ مي‌كند و اين تا حدي خطرناك است… شايد اگر در زمان حال خانواد‌ه‌اي نداشتم دو سال پيش با بابا رفته بودم» با اين حساب در گذشته خيلي بايد به شما خوش گذشته باشد... نوذري: البته گذشته سختي هم داشتيم، تا اين حد كه دوبار زندگيمان را جمع كرده و به خارج از كشور رفتيم، اما همان لحظات شيرين چه كم،‌ چه زياد برايم بسيار ارزشمند است. از اين‌رو تنها و تنها چيزي كه مرا مي‌ترساند آلزايمر است يعني قشنگترين بخش زندگي را كه خاطره است از دست خواهي داد. من با آن خاطرات زيبا زندگي مي‌كنم.
m-192-1-49.jpg
‌ پس به همين دليل است كه به آدم‌هاي گذشته تا اين حد احترام مي‌گذاريد؟ نوذري: احترام تنها كاري است كه ما مي‌توانيم براي آدم‌هاي قديمي قائل باشيم، مگر مي‌شود حسين كلاني و حسن روشن را فراموش كرد؟! فكر نمي‌كنيد اين ارتباط قوي كه ميان ايرج نوذري و گذشته برقرار است و با گذشته زندگي مي‌كند، به اين دليل باشد كه در دوران كودكي كمتر مشكلات و سختي‌ها را احساس مي‌كرديد؟ نوذري: اتفاقا يكي از مشكلات و شايد معضلات من اين است كه هميشه چندين سال جلوتر از سنم حركت كردم و فهميدم، براي همين مشكلات را كاملا حس مي‌كردم. اين ويژگي در كنار چند نكته مثبت، نكات منفي هم بسيار دارد، از جمله اين‌كه به دليل درك مشكلات، زودتر مي‌سوزي. پدرتان چقدر در تشكيل خاطرات گذشته و زندگي امروز شما نقش داشته؟ نوذري: بخش اعظم و شايد تمام زندگيم نقش اوست. در وهله اول تصميم اساسي زندگي علمي ما چهار نوه فاميل (كه من بودم و خواهرم، نازنين كه سه سال از من كوچكتر است و دو فرزند عمه‌ مهري يعني مادلي و بي‌بي‌) را پدر به همراه خواهرش مهر‌انگيزگرفتند، تا جايي كه ما را به مدرسه رازي كه گران‌قيمت‌ترين مدرسه آن زمان شايد حتي در دنيا به حساب مي‌آمد فرستادند، مدرسه‌اي كه «ژنرال دوگل» افتتاحش كرد. در آنجا به ما زبان فرانسه مي‌آموختند، در آن دوره كمتر كسي حتي زبان انگليسي فرا‌ مي‌گرفت و اين‌گونه بود كه تنها چهار نوه فاميل، زبان فرانسوي را كامل آموختيم. هرچند به همت پدرم من از سه سالگي با اين زبان آشنا شده‌ بودم. اين زحمات در شما كه به ثمر نشت در دختر و پسر عمه و خواهرتان چطور؟ نوذري: خواهرم دكتري زبان اسپانيايي دارد و تاكنون 9 كتاب ترجمه كرده كه اكثر اين كتب مستقيما از زبان اسپانيايي ترجمه شده كه بسيار هم سروصدا به راه انداخت، حتما مي‌دانيد اكثر كارهاي ماركز و ديگر آثار اسپانيايي پيش از اين به زبان انگليسي ترجمه مي‌شد. دخترعمه‌ام در خارج ژورناليسم بين‌الملل خواند و پسرعمه‌ام هم در شوروي دكتري نفت گرفت،‌ ضمن اين‌كه قهرمان تكواندو هم هست. به هر حال در مقابل زحمات زيادي كه براي اين چهارنوه فاميل كشيده شد، قدرشناسي هم صورت گرفت كه در اين ميان بي‌سواد‌شان منم!
m-192-1-44.jpg
از نظر خودتان چه خصلتي از پدر به شما منتقل شده است؟‌ نوذري: پدرم يا بهتر است بگويم منوچهر نوذري (كه بي‌غرض‌تر باشد چون پدر، پدر است و احترامش واجب)، مي‌گويم نوذري تا به عنوان يك غريبه از او صحبت كنم، نه پسرش. منوچهر نوذري يك خيرخواه به تمام معنا بود. ويژگي‌هاي خوب او به قدري زياد است كه فكر نمي‌كنم تمام آنها را بتوانم به زبان بياورم، اما به هر حال سعي خود را مي‌كنم، پدر براي چندين جوان محتاج، عروسي گرفت،‌ چند عروسي تمام و كمال بدون اين‌كه كسي بداند. شايد گفتن اين واقعيت روي قشنگي نداشته باشد اما حالا كه او نيست مي‌گويم تا همه بدانيم دليل ماندگاري منوچهر نوذري، هنر يكتا و يگانه‌اش از يك‌سو و از طرف ديگر انسانيت و مردمي بودنش بود، او اين ويژگي را از مادرش به ارث برده بود، به ياد دارم مادربزرگم هميشه با آن دستپخت عالي و بي‌مثالش ديگ بزرگي غذا مي‌پخت و بين فقرا و نيازمندان تقسيم مي‌كرد. امروز من احساس مي‌كنم اين وظيفه به عهده من است، اگر مي‌خواهم او و پدر از من راضي باشند بايد راهشان را ادامه دهم، حال چه اندازه در اداي وظيفه موفق بودم چيزي است كه خودم نمي‌توانم و نبايد نظر بدهم. اما شايد بارزترين خصلتي كه از پدر به من رسيده، ‌بي‌خوابي اوست، شايد در شبانه‌روز، دو تا سه ساعت مي‌خوابيد و امروز من نيز هم... پسر كو ندارد نشان از پدر، در خصوص شما صادق است، اما چرا هيچ‌وقت در وادي هنر پدر گام برنداشتيد؟‌ نوذري: من دوست نداشتم اتفاقي كه براي پسر آميتا باچان افتاد، براي من هم بيفتد، براي همين از همان روز اول شاخه هنري‌ام را از پدرم جدا كردم تا هيچ‌گاه با او مقايسه نشوم، آبيشك‌باچان از همان ابتدا مدام با پدرش قياس مي‌شد؛ هرچند براي من و مطمئنا براي ‌آبيشك افتخار است كه با پدرمان مقايسه شويم، ولي معتقدم اگر من با منوچهر نوذري مقايسه شوم بي‌احترامي مي‌شود به او، از اين‌رو در عين حال ‌كه همه چيزم را از او دارم و پند گرفتم از هنرش، اما خط و سبكم را از او جدا كردم، به قول معروف خرجمان را سوا كرديم،‌ تا هيچ‌وقت جسارت نكرده باشم . خيلي‌ها از من سوال مي‌كنند چرا كار طنز را ادامه ندادم كه در پاسخ مي‌گويم؛ «وقتي استاد مطلقش بود، ديگر لوث مي‌شد اگر من هم وارد مي‌شدم، هر چند اگر الان يك كار خوب طنز پيشنهاد شود به ياد پدر كار مي‌كنم ولي خيلي بايد دقيق و درست انجام شود.» استاد نوذري در منزل و در كنار خانواده هم طناز بود؟ نوذري: طنازي در ذات پدر وجود داشت به طوري كه حاضرجوابي و بداهه‌گويي‌هايش شهره فاميل بود. اين اواخر عده‌اي فكر مي‌كردند كمي حالات عصبي دارد كه به دليل بيماري اش بود، اما حتي در روزهاي آخر بستري شدنش در بيمارستان هم همواره طنازي مي‌كرد، يادم مي‌آيد يك روز كه دكتر اتابك (دكتر پدر) مي‌خواست به دليل جلوگيري از زخم بستر، پشت پدر را با دستگاه ماساژ بدهد، پدر كه خيلي ضعيف شده بود فرياد ضعيفي زد و به دكتر گفت: «آره، آره پيست موتورسواريه، گاز بده، موتورسواري كن…» دكتر اتابك تا دقايقي دستگاه را رها كرد، دلش را گرفته بود و مي‌خنديد. ما مي‌دانيم پدر غير از هنرنمايي در تلويزيون، راديو و سينما، هنرهاي ديگري هم داشته كه دوست داريم به طور كامل از زبان ايرجش بشنويم... نوذري: اين مرد در اقيانوس هنر قرار داشت، يك دانشگاه كامل بود، در سال 1972 ميلادي(1351 شمسي) فيلمي ساخت در مصر كه چندين بار به نمايش درآمد ولي به دليل روابط تيره ايران و مصر درآن دوره، فيلم هيچ‌گاه در ايران پخش نشد. يكي ديگر از هنرهاي منوچهر نوذري، فعاليت ايشان در زمينه موسيقي بود كه شايد كمتر كسي از آن خبر داشت. ضمن اين‌كه او يك لابراتور كامل و مجهز بود و براي يك فيلم همه‌كاره خودش بود. دلم مي‌خواهد اينجا از طريق مجله شما دردلي كنم، چندي پس از فوت بابا مجله تخصصي و معتبر «فيلم» مطلبي به نوشته يك آدم آماتور به چاپ رساند كه اصلا نام نويسنده‌اش را هم به ياد ندارم با اين مضمون كه منوچهر نوذري پست‌ترين كارها را از جمله جاروكردن استوديو انجام مي‌داد، تا اين‌كه هوشنگ لطيف‌پور او را به بخش دوبله برد… منوچهر نوذري اصطلاحي داشت و هميشه تكرار مي‌كرد؛ او معتقد بود كساني در كار موفق هستند كه از جارو كردن بلد باشند تا بالا... نمي‌دانم شايد آن فرد اين جمله را اشتباهي متوجه مي‌شود، نوذري از راديو شروع كرد، آن زمان محمود نوذري برادرش صدابردار و فيلمبردار درجه يك تلويزيون بود، آقاي لطيف‌پور هم دوست پدر به حساب مي‌آمد، روزي او و ديگر دوستان به اين نتيجه رسيدند كه صداي منوچهر و استعدادش در اين زمينه خيلي به درد كار دوبله مي‌خورد و اين‌گونه به بخش دوبله اضافه مي‌شود، او هرگز جايي را جارو نزده، نه اين‌كه بگويم اين كار ايرادي دارد… من متاسفم براي دوستاني كه چنين مطالبي چاپ مي‌كنند، اميدوارم سوء‌تفاهم بوده باشد و هنوز هم منتظر عذرخواهي بابت اين سوء تفاهم هستم. ضمن اين‌كه من سال‌ها براي اين مجله بدون هيچ‌گونه چشم‌داشتي مطالب سينماي هند را ترجمه مي‌كردم هيچ‌گاه از آنان انتظار چنين رفتاري را نداشتم. مي‌خواهيم در لحظات باقيمانده اين نشست‌ شنونده باشيم و شما گوينده، از پدرو خاطراتتان و شب يلدا‌هاي گذشته برايمان بگوييد... نوذري: تمام افتخارات من اين است كه در دانشگاهي اين‌چنين، در دانشكده منوچهر نوذري متولد شدم، شما در نظر بگيريد در اين چهل و چند سال اگر روزي يك واژه هم از او ياد گرفته باشم، بسيار برايم ارزنده خواهد بود، او هنوز هم دست از اين كار برنداشته و مرا تنها نگذاشته، گاها به خوابم مي‌‌آيد و هنوز هم نگران است، نگران زندگي من، عروسش، نوه‌هايش، دخترش و با اين كار باز به من نيرو و انرژي مي‌دهد، افتخار مي‌كنم فرزند ايشان هستم. خيلي دلم برايش تنگ شده است. چند مي‌گيري گريه كني ؛ وصيت پدر زماني‌كه «چند مي‌گيري گريه كني» به پدر پيشنهاد شد، او برايم فيلم‌نامه را تعريف كرد، همان زمان گفتم اين كار عجب قصه عجيبي دارد، شما ببينيد يك نفر چقدر مي‌تواند مورد لطف و عنايت پروردگار قرار بگيرد كه چنين قصه‌اي در زمان مرگ به سراغش بيايد. اين كار وصيت‌نامه پدر بود، اوايل كار، بابا پيشنهاد داده بود نقش پسر را كه مخاطب درد دل پدر قرار مي‌گيرد را من بازي مي‌كنم، اما خب گروه معتقد بودند نقش طوري است كه اگر غريبه باشد بهتر درمي‌آيد. اما وقتي كار پخش شد به خصوص پيامي كه بابا آخر فيلم مي‌دهد كه «بخند»، همه پشيمان شدند كه چرا من بازي نكردم، اگر اين‌گونه مي‌شد، يك شاهكار جهاني شكل مي‌گرفت، يعني يك وصيتنامه كامل و واقعي، هرچند الان هم يك فيلم ارزنده و قابل احترام است. حق پدر چهل و دو يا چهل و سه روز از فوت بابا گذشته بود كه «چند مي‌گيري گريه كني» در جشنواره پخش شد، كه من به اتفاق يكي از عموهايم، مادر، خانم و خواهر و شوهر خواهرم به جشنواره رفتيم، پس از ديدن فيلم به حالت سكته افتاده بودم، در آن شرايط از من خواسته شد به جاي پدر صحبت كنم، در كنار تمام اين لحظات تلخ، واكنش مردم خيلي جالب بود، مضمون فيلم، طنز تلخي بود در شرايطي كه نوذري نبود، اين برايشان دردناك بود، هم از اين بابت گريه مي‌كردند و هم به خاطر من كه در آن شرايط فيلم را مي‌ديدم، با توجه به احساسات و ارتباطي كه با پدر داشتم، در آن جشنواره منوچهر نوذري بايد جايزه‌اي دريافت مي‌كرد كه متاسفانه برخي هنوز فكر مي‌كنند چون فوت مي‌كند پس ديگر اشكالي ندارد اگر حقش را ندهند، خيلي دلم شكست. بگذريم... اما دختران من در شرايط خاص ديگري اين اثر را ديدند. آقاي خاتمي دوست داشت اين فيلم را در موزه سينما با خانواده نوذري و ديگر عوامل ببيند، اما چون سركار همين فيلم «عاشق» بودم و لحظاتي از كار ضبط مي‌شد كه البته هيچ‌گاه در كار نمي‌بينم! نتوانستم بروم، از اين‌رو همسرم، به همراه دخترانم فيلم «چند مي‌گيري گريه كني» را به همراه آقاي خاتمي ديدند. شب‌هاي يلدا يادم مي‌آيد زماني كه بچه بوديم هر سال يا ما مي‌رفتيم منزل يكي از اقوام يا بقيه مي‌آمدند منزل پدر و هرسال پدر يك چيز جديد براي غافلگير كردن بقيه داشت، تفال زدن به ديوان حافظ هم كه جزء لاينفك اين شب بود. پدر همواره اين بيت شعر را زمزمه مي‌كرد: ز حق توفيق خدمت خواستم دل گفت پنهاني چه توفيقي از اين بهتر كه خلقي را بخنداني از دوران كودكي همه چيز را به وضوح در خاطر دارم، براي مثال يك روز در سن چهارده سالگي بابا يك نخ سيگار روشن كرد داد دستم و گفت: بكش، با خودم گفتم: مي‌دانم اين رفتار پدر نكته‌اي دارد، اما چرا اين كار را كرد؟ لحظاتي بعد گفت: اگر قراره سيگاري بشي، با خودم بكش،‌ از دست خودم بگير تا مني كه پدرت هستم برات روشن كرده باشم و گرنه فردا به چيز ديگه‌اي تبديل مي‌شد. خب نتيجه اين كار پدر كاملا روشن است كه من حتي لب به سيگار هم نزدم... يا اين‌كه خودش برايم تعريف مي‌كرد زماني‌كه هنوز حرف زدن نمي‌دانستم مرا مي‌نشانده و كاملا ادبي با من صحبت مي‌كرده، نه اين‌كه فقط حرف بزند، با كلماتي چون آن طور كه مستحضر هستيد،‌در استيلاي و...، همين موضوع باعث سخنوري مي‌شود. اگر دقت كرده باشيد در هيچ برنامه‌اي با متن يا برگه‌اي كه در آن نوشته باشم حاضر نشدم مگر اين‌كه بحث تخصصي باشد كه آن هم ترجيح مي‌دهم از قبل روي آن مطالعه كرده باشم و خدا را شكر خيلي كم اتفاق مي‌افتد كه تپق بزنم و اين به دليل كار كردن‌هاي اوست و سوادي كه از همان كودكي در استخوان‌هايم تزريق ‌شد، آن هم توسط پدري كه اين‌قدر روشنفكر است. اداي احترام كوئين وراج كاپور به نوذري و يا يادم مي‌آيد زماني را كه آنتوني‌كوئين به ايران آمده بود و چون بابا به زبان انگليسي و عربي تسلط كامل داشت، بدون مترجم يك مصاحبه با او انجام داد كه از راديو پخش شد، يا زمان ديگري كه به دليل فيلم «عبور از رود گنگ» راج كاپور به ايران آمده بود، فيلم دوبله شده به زبان فارسي را نگاه مي‌كند و بعد از تماشاي فيلم، مي‌خواهد دست بابا را ببوسد كه البته بابا اجازه نمي‌دهد، بعد كه دليل اين كار را مي‌پرسد، مي‌‌گويد: «تو مرا به مردم ايران معرفي كردي، لحظاتي من در فيلم غرق ‌شدم بدون اينكه احساس كنم اين صداي من نيست، حتي برخي اوقات تصور مي‌كردم اين خودم هستم كه به ايراني و با زبان فارسي حرف مي‌زنم.» يك روز كه بچه بودم، بابا از من پرسيد كه دوست دارم چه كاره شوم، از آنجايي كه در روزهاي نزديك به عيد نوروز به سر مي‌برديم و نيز، علاقه وافري به بازيگري و موسيقي داشتم، گفتم: «حاجي فيروز، من مي‌زنم؛ شما برقص»، چند سال گذشت، تا اينكه در تئاتر «چه خبر» اين اتفاق افتاد كه من آهنگ مي‌نواختم و پدر مي‌خواند، پدر اين خاطره را تعريف كرد، بعد همه در عين حال كه دست مي‌زدند اشك هم مي‌ريختند. و در پايان... نوذري: انگيزه ما براي كار، محبت مردم است، هنرمند از مردم است و براي مردم همان‌طور كه منوچهر نوذري بود و همان‌طور كه من سعي مي‌كنم باشم... و در آخر: روزي كه بيامدي ز مادر عريان بودند همه خندان و تو بودي گريان كاري بكن اي دوست كه وقت رفتن باشند همه گريان و تو باشي خندان اين بود چكيده‌اي از شب‌نشيني‌ ما با خانواده‌اي كه عشق منوچهر نوذري بود، ايرج پسرش و دلناز و دلربا نوه‌‌هايش كه هميشه عكس‌شان را همراه داشت و تنها آرزويش ديدن عروسي آنها و خوشبختي‌شان بود. ايرج نوذري اين روزها با توجه به مشغله زياد كاري چه در زمينه موسيقي، بازيگري و ترجمه كتب به شدت تلاش مي‌كند تا تحصيلاتش را در مقطع دكتري ادامه دهد، براي او در اين زمينه و نيز هنرش آرزوي توفيق و موفقيت داريم. خانواده سبز





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: سایت ریسک]
[مشاهده در: www.ri3k.eu]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 987]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن